مهارت مدیریت ظرف روانی.m4a
8.22M
🌸برای شیرین تر شدن روزای#کرونایی
چه جوری ظرفیت روان رو باید مدیریت
کرد 👌
اصلا ظرف روان چی هست؟؟!!😳
اگه دوست دارید بدونید بامهناز و لیلا💁♀🙍♀همراه بشید و این صوت فوق العاده خانم دکتر مازارچی رو حتما گوش کنید☺️
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
#مشاوره👥
#دختران_حریم_حوراء❤️
@harime_hawra✨
🦋🌺🦋🌺🦋
🌺🦋🌺🦋
🦋🌺🦋
🌺🦋
🦋
#بخش_نهم
به زحمت بغضم رو قورت دادم. قاشق رو از دستم گرفت... خورشت رو که چشيد🍲🙄
رنگ صورتم پريد! ُمردي هانيه... کارت تمومه...😰😩
چند لحظه مکث کرد. زل زد توي چشم هام👀
واسه اين ناراحتي، ميخواي گريه کني؟🧐
ديگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زير گريه😭آره... افتضاح شده...😓
با صداي بلند زد زير خنده!😂با صورت خيس، مات و مبهوت خندههاش شده بودم...😢😲
رفت وسايل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت... غذا کشيد و مشغول خوردن شد...🍽😋
يه طوري غذا مي خورد که اگر يکي مي ديد فکر مي کرد غذاي بهشتيه...😕
يه کم چپ چپ زيرچشمي بهش نگاه کردم🤐🤒
– مي توني بخوريش؟ خيلي شوره... چطوري داري قورتش ميدي؟🤨
از هيجان پرسيدن من، دوباره خنده اش گرفت😂
– خيلي عادي... همين طور که مي بيني، تازه خيلي هم عالي شده... دستت درد نکنه😍❤️
– مسخره ام مي کني؟😳
– نه به خدا...🙈💐
چشمهام رو ريز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم...🙄
جدي جدي داشت مي خورد!🤕کم کم شجاعتم رو جمع کردم و يه کم براي خودم کشيدم...🍛
گفتم شايد برنجم خيلي بي نمک شده، با هم بخوريم خوب ميشه...🍚🍲
قاشق اول رو که توي دهنم گذاشتم... 🥄
غذا از دهنم پاشيد بيرون...🤢🤮
سريع خودم رو کنترل کردم و دوباره همون ژست معرکه امرو گرفتم😌😎
نه تنها برنجش بي نمک نبود که... اصلا درست دم نکشيده بود...😱🤭
مغزش خام بود!🤥دوباره چشم هام رو ريز کردم و زل زدم بهش؛ حتي سرش رو بالا نياورد.😳
– مادر جان گفته بود بلد نيستي حتي املت درست کني...😉😁
سرش رو آورد بالا با محبت بهم نگاه مي کرد...🙃😇
براي بار اول، کارت عالي بود...😍😘
#رمان_بدون_تو_هرگز😍
#به_وقت_رمان💌
#رمان_سرا_دختران_حریم_حورا🙆🏻♀
@harime_hawra✨
🦋🌺🦋🌺🦋
🌺🦋🌺🦋
🦋🌺🦋
🌺🦋
🦋
#بخش_دهم
اول از دستم مادرم ناراحت شدم که اينطوري لوم داده بود😠اما بعد خيلي خجالت کشيدم😣
شايد بشه گفت براي اولين بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معناي
خجالت کشيدن رو درک مي کرد.😣😕
هر روز که مي گذشت عالاقه ام بهش بيشتر مي شد...😘
خلقم اسب سرکش بود و علي با اخلاقش، اين اسب سرکش رو رام کرده بود.🤣
چشمم به دهنش بود.👁تمام تلاشم رو مي کردم تا کانون محبت و رضايتش باشم...👑🙈
من که به لحاظ مادي، هميشه توي ناز و نعمت بودم، مي ترسيدم ازش چيزي بخوام...😔
علي يه طلبه ساده بود، مي ترسيدم ازش چيزي بخوام که به زحمت بيفته...😢
چيزي بخوام که شرمنده من بشه...😩هر چند، اون هم برام کم نمي گذاشت...🙂مطمئن بودم هر کاري برام مي کنه يا چيزي برام ميخره... تمام توانش همين قدره😘🤩
علي الخصوص زماني که فهميد باردارم...🤰اونقدر خوشحال شده بود که اشک توي چشم هاش جمع شد...😢
ديگه نمي گذاشت دست به سياه و سفيد بزنم...☹️اين رفتارهاش حرص پدرم رو در مي آورد...😒
مدام سرش غر مي زد که تو داري اين رو لوسش مي کني. نبايد به زن رو داد...😤
اگر رو بدي سوارت ميشه؛ اما علي گوشش بدهکار نبود🤭منم تا اون نبود تمام کارها رو مي کردم که وقتي برمي گرده با اون خستگي، نخواد کارهاي خونه رو بکنه.😉😄
فقط بهم گفته بود از دست احدي، حتي پدرم، چيزي نخورم و دائم الوضو باشم...🗣🤗
منم که مطيع محضش شده بودم...😌باورش داشتم...🙃
#رمان_بدون_تو_هرگز😍
#به_وقت_رمان💌
#رمان_سرا_دختران_حریم_حورا🙆🏻♀
@harime_hawra✨
سلام ✋ دوستان خوش اومدین 😍
مهمون 💐 امروز ما از شهر🏙 و دیار اصفهان یا به قول معروف نصف جهانه🌍 و البته بزرگ شده اهواز قهرمان
ازشون دعوت 🙏 میکنیم که به جمع دوستانه ما بیان و مجلس بی ریا و عاشقانه ما رو با خاطراتشون مزین 💐 و نورانی ✨✨ کنن
❣#دختران_حریم_حوراء🌸
@harime_hawra✨