#داستانکوتاه
#دلباختہ♥️
اقا رضادیشب توی خونه اومد پیشم و دلیل چند ماه گوشه گیری ها و حرف نزدن ها و افت تحصیلیشو گفت!
اینکه دلباخته شما شده ونتونسته تاالان به شما بگه به خاطر همین یک ساله اوصاع روحیش خوب نیس
-دخترم ایشون یک ساله به شما علاقه مند شدن یا به اصطلاح عاشق شما شدن و من به عنوان پدر دوست ندارم پسرم پژمرده و گوشه گیر باشه لذا باشناختی که از شما دارم خواستم قدمی بردارم و از شما خاستگاری کنم.
باشنیدن این جمله قلبم به شدت میزد طوری که کم مونده بود از قفسه سینه م بزنه بیرون یه نگاهی کردم به اقای مظاهری و با تعجب گفتم:
- یعنی ااا..ق..قای رضا مظاهری....
- بله اقارضا پسره بزرگ منه و به شما علاقه مند شده و منم چون شماوخانواده محترمتونومیشناختم بدون هیچ مکثی قبول کردم و تصمیم گرفتم استین بالا بزنم.
البته میدونم شوکه شدید و میدونم اینجا جای این صحبتا نیست فقط خاستم باخودتون درمیون بڋارم ونیازی نیس همین الان جواب بدید لطفا شماره پدرتون دو بهم بدبد تاباهاشون صحبت کنم .
از خجالت داشتم میمردم.افتادم به تته پته و با هر بدبختی بود شماره رو نوشتم.
-اگه اجازه میدید ازحضورتون مرخص شم.
یه نگاهی به کاغذ انداخت و بالبخند گفت:
- ممنون، میتونین برید درپناه حق.
به محض اینکه از اتاق بیرون اومدم با رضا مظاهری چشم توچشم شدم از خجالت سرمو پایین انداختم و سریع راه افتادم اقار مڟاهری هم دست کمی ازمن نداشت سریع به اتاق پدرش رفت.
تازه دلیل فراری شدن اقا رضا رو فهمیدم
اکثر دخترای دانشگاه ازش خوششون میومد به خاطر اخلاق و رفتار و...
تا اینکه لطف خدا شامل حالم شد و بعداز چندروز خانواده اقای مظاهری تماس گرفتن وقرار خاستگاری گذاشتن و مراسم عقد و عروسی برای روز عید غدیر رنامه ریزی شد
اونشب بهترین شب زندگی من و رضا بود وبه لطف امیرالمؤمنین و دعای خیر پدر همه ما امام زمان علیه السلام بعدلز گذشت چندسال هنوز عاشقانه زندگی میکنیم و ثمره این ازدواج دو دختر به نام زهرا وفاطمه ویک پسر به نام علی هست.
💠پ.ن سپردن کارها به دست بهترین و صمیمی ترین دوست که از دل همه خبر داره و با معرفت ترین دوست دنیاست و استغاثه به امام زمان علیه السلام رمز خوشبختی زندگی ماست♥️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@harimemehrvaarz