eitaa logo
حریم یاس
132 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
326 ویدیو
13 فایل
•┈•✨✿🌸✿✨•┈• 🌸🍃حریم یاس بانوان زهرایی "هیئت مکتب الزهراء" دارالعباده یزد انتقادات و پیشنهادات @harime_yas •┈•✨✿🌸✿✨•┈•
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃حریم یاس 🔻 👈این داستان⇦《 کجایی سعید؟ 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎چهره‌اش هنوز گرفته بود ... ولی بازم خوشم نمیاد بری خونه‌های مردم ... 🔹منظور ناگفته‌اش واضح بود ... چند ثانیه با لبخند بهش نگاه کردم ...😊 فدای دل ناراضیت ... قرار شد شاگردهای دختر بیان مؤسسه ... به خودشونم گفتم ترجیحا فقط پسرها ... برای شروع دستمون یه کم بسته‌تره ... اما از ما حرکت ... از خدا برکت ... توکل بر خدا ...🍃✨ 🔸دلش یکم آرام شد ... و رفت بیرون ... هر چند روز تمام وقت گذاشتم تا رضایتش رو کسب کردم ... کدورت پدر و مادر صالح ... برکت رو از زندگی آدم می‌بره ...😔 💠اما غیر از اینها ... فکر سعید نمی‌گذاشت تمرکز کنم ... مادر اکثرا نبود ... و سعید توی سنی که باید حواست بیشتر از قبل بهش باشه ... و گاهی تا ۹ و ۱۰ شب ... یا حتی دیرتر ... برنمی‌گشت خونه ... علی‌الخصوص اوقاتی که مامان نبود ... 🔻داشتم کتاب‌های شیمی رو ورق می‌زدم اما تمام حواسم پیش سعید بود ... باید باهاش چه کار می‌کردم؟ ... اونم با رابطه‌ای که به لطف پدرم ... واقعا افتضاح بود ...⁉️ ▫️ساعت از هشت و نیم گذشته بود که کلید انداخت و اومد تو ... با دوست‌هاش بیرون چیزی خورده بود ... سر صحبت رو باهاش باز کردم ... 🔹بابا میری با رفقات خوش گذرونی ... ما رو هم ببر ... دور هم باشیم ... خون خونم رو می‌خورد ... یواشکی مراقبش بودم و رفقاش رو دیده بودم ... اصلا آدمهای جالب و قابل اعتمادی نبودن ... اما هر واکنش تندی باعث می‌شد بیشتر از من دور بشه و بره سمت اونها ... اونم توی این اوضاع و تشنج خانوادگی ...🤔 🔸رفته بودیم خونه یکی از بچه‌ها ... بچه‌ها لپ تاپ آورده بودن ... شبکه کردیم نشستیم پای بازی ...💻 🔻ااا ... پس تو چی کار کردی؟ ... تو که لپ تاپ نداری ... هیچی من با کامپیوتر رفیقم بازی کردم ... اون لپ تاپ باباش رو برداشت ... 🍃همین طور آروم و رفاقتی ... خیلی از اتفاقات اون شب رو تعریف کرد ... حتی چیزهایی که از شنیدن شون اعصابم بهم می‌ریخت ... 🚬سیگار از دستم در رفت افتاد روی فرششون ... نسوخت ولی جاش موند ... بد، گندش در اومد ... جدی؟ ... جاش رو چی کار کردید❓ ... 💢اصلا به روی خودم نمی‌آوردم که چی داره میگه ... اما اون شب اصلا برای من شب آرامی نبود ... مدام از این پهلو به اون پهلو می‌شدم ... تمام مدت، حرف‌های سعید توی سرم می‌پیچید ... و هنوز می‌ترسیدم چیزهایی باشه که من ازش بی‌خبر باشم ... علی‌الخصوص که سعید اصلا با من راحت نبود ...😔 نویسنده 🌹 ـ ـ ✨🍃✨ •┈•✨✿🌸✿✨•┈• 🆔 @harimeyas