🌸🍃حریم یاس
#بانوان_شاخص
🔰همرزمان شهید در خاطرهای از آخرین ساعات همراهیشان با شهیده #نسرین_افضل چنین میگویند:
☘ همه دور هم نشسته بودند و از خانوادههایشان تعریف میکردند و درددل می کردند. نسرین از خانه و از مادر گفت: من همیشه برای مادر گل هدیه میدهم، هر شهری هم که برم، حتماً سوغاتی اون شهر را باید برای ایشان تهیه کنم، جان و نفس من مادرمه.
🔸نسرین ساکت شد. همه به او خیره شدند از ابتدای جلسه فقط همین چند کلام را گفت و دوباره در خودش فرو رفت. حالتهای نسرین خیلی عجیب بود. حتی صبر نکرد نماز را به جماعت بخواند، گفت: شاید شهید شدم. معلوم نیست تا یک ساعت دیگر چه اتفاقی بیفتد.⁉️
✨ ساعت ده شب بود. مراسم دعای توسل تمام شده بود. موقعی که میخواستند سوار ماشین شوند، صدای تک تیرهایی به گوش میرسید، نسرین نزدیک ماشین شد و گفت: بچهها شهادتینتان را بگویید. دلم شور میزند.
💢فاطمه سوار ماشین شد و گفت: در تب میسوزی، انگار در کوره هستی. دلشورهات هم به خاطر همین است. ما که تب نداریم شهادتین را نمیگوییم، فقط خودت بگو نسرین جان.
💠 خنده روی لبها یخ زد، همگی سوار ماشین شدند. نسرین کنار در نشسته بود و شهادتین را میگفت: که تیری شلیک شد. تیر درست به سرش اصابت کرد. همان جا که آرزو داشت و همان طور که استادش «مطهری» به شهادت رسیده بودند، شهید شد و در همان مسجد اباذر که مجلس ساده عروسیاش را برگزار کرده بودند، مجلس ختم برگزار شد.
#واحد_خواهران
#هیئت_مکتب_الزهرا_سلام_الله_علیها_دارالعباده_یزد
•┈•✨✿🌸✿✨•┈•
🆔 @harimeyas