فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شادی بعد از گل عربستانی ها
در خونه رو چرا کندی 😐
╭━═------━⊰●○●⊱━-----------╮ https://eitaa.com/joinchat/2782003234Cfa00acdb78
╰━═━-----⊰●○●⊱━═━-------╯
9.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاید این جام جهانی بهترین فرصت باشه که بعضی ها رو از این توهم در بیاره که فلسطین فقط با پولای ایران تامین میشه ، تو این جام جهانی بارها پرچم فلسطین بلند شد، کاری که خیلیا تو ایران، جراتش رو ندارن که تو بهترین جایگاه رسانه ای و بین المللی حرف از مساله فلسطین بزنند!
این جام جهانی به ما نشون داد که فلسطین دغدغه خیلی از مردم جهانه، فارغ از دولت ها
کاش این صحنه ها رو بیشتر ببینیم، فیلم از لحظه شادی بازیکن های تیم مغرب از آفریقا هست که پرچم فلسطین رو بالا بردند وسط زمین فوتبال
+ آره خلاصه..
@markoo95
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما و مراکش، شما و همه! 👆😆
@markoo95
دو تا بمب گذار دستگیر شدند
یکی ایران
یکی ترکیه
بعد از دستگیری تو ترکیه نه تنها
فرد مذکور حجاب نداره که حتی عبارت نيويورک
هم روی لباسش نوشته شده
اون یکی هم تو ایران دستگیر شده
بعد از دستگیری، چادر مقنعه سرش کردند.
آقایون مسئول
با کجاتون فکر میکنین؟!؟
بهتر از این نمیتونستین تیشه به ریشه حجاب بزنین👌
@markoo95
درسته که مرحوم یه کارخونه آفتابه سازی هم نساخت، اما ژست آفتابه رو خیلی دوست میداشت.
از توییتر
@markoo95
فالوعر هایی از سرزمین پارس هستند که جوری از ارزونی و گل و بلبل بودن پهلوی حرف میزنند انگار هیچ وقت این تیتر ها رو ندیدند!
آره بچه ها، دوره پهلوی شیر آب رو باز میکردی شیرکاکائو میومد...
@markoo95
بازار سیاه خودرو دوره پهلوی، روزنامه اطلاعات
+ همون شیر آب و شیر کاکائو 😏
@markoo95
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرف هایی از حاتمی کیا درباره درد های نگفتنی حاج قاسم!
@markoo95
روایت دیدار بانوان با رهبر:
وسط بدو بدو های کارهای هنرستان بودم که یکی از مسوولین هیئت هنر بهم پیام داد، که برای دیدار با رهبری شماره ملیم رو بفرستم تا کارت صادر بشه.
آخرین بار ماه رمضان چند سال پیش بود که رفتم بیت رهبری، هر سال تا قبل از کرونا، جلسات انس با قرآن در بیت برقراره، کارت هم نمیخواد، اما این جلسه فرق داشت، یک دیدار کاملا متفاوت و زنانه بود با رهبر
فرصت نکردم کارت رو بگیرم و یکی از بچه های هیئت زحمتش رو کشید و قرار شد صبح روز دیدار بهم بده، هفت صبح بیدار شدم، نماز رو خواندم و سریع آماده شدم. ساعت چند دقیقه به هشت بود و من هنوز خونه بودم، البته منزل ما تا بیت رهبری فاصله کمی داره، پنج دقیقه با ماشین!
قرار شد همسرم من رو برسونه، اما وسطای مسیر یادم اومد که برای تطبیق مشخصات با کارت، باید کارت ملی رو هم میاوردم، وسط خیابان پیاده شدم و مسیر رفته رو برگشتم، تا کارت ملی رو برداشتم و پایین اومدم و خودم رو به صف رسوندم ساعت شده بود 8 و بیست دقیقه!
صف بلند بالایی در کوچه نوشیروانی تقاطع فلسطین درست شده بود، صف رو دنبال کردم برای دیدن دوستانم، موبایل رو گذاشته بودم خونه و هیچی همراه نداشتم جز چند تا دونه انجیر خشک حتی کلید خونه هم جاساز کردم بیرون خونه که نبرم ، تقریبا اولای صف پیداشون کردم، کارت رو که گرفتم از صف بیرون اومدم، هر طرف که نگاه میکردم آشنا بود، با بعضیا از دور سلام و علیک کردم و بعضیا رو از نزدیک بغل گرفتم. ننه ابراهیم اینستاگرام هم بود،گرم تحویل گرفت، چند دقیقه ای حرف زدیم خارج از صف، انجیر خشک تعارف کردم و مشغول حرف زدن بودیم که باز یک دوست قدیمی رو دیدم، ننه سلام وعلیک با دوست قدیمی من کرد.
نمیدونم چرا اون وسط به دوستم گفتم: میدونی که ایشون کیه؟ 🥳
گفت: نه! نشناختم!
با ذوق گفتم : ننه ابراهیم دیگه🤩
دوست قدیمی گفت : ننه ابراهیم؟ هان؟
دوباره با تلاش مذبوحانه ای گفتم: ننه ابراهیم اینستا 🤠
دوست قدیمی لباش رو ورچید که نمیدونه بخدا.🤒
منم با یه لبخند ماله کشانه، گفتم : باشه بعدا برات میگم. 😅
ننه هم گفت برید حالا شما دو تا، من منتظرم برای دوستم.
صف دیگه تموم شده بود، جز آخرین نفرات بودیم، کارت هامون رو نشون دادیم و از گیت اول رفتیم تو، باز کمی جلوتر رفتیم تو صف و باز هم آشنا دیدیم، یه صدایی هم از پشت سر میومد، شبیه صداهایی که تو تلویزیون و رادیو قرآن بود، برگشتم دیدم عه، خانم دکتر عبدالباقی! تدریس آنلاین میکرد انگار، تفسیر سوره حجرات بود گمونم. صداش رو میفرستاد با موبایل، بنده خدا عقب تر از ما بود.
دوستم گفت: راستی قضیه این ننه ابراهیم چیه؟ اسمش به مادر شهیدا میخوره، اما قیافه اش که خیلی جوونه 😐
کرکر خندیدم گفتم ضایع کردی ما رو، مادر شهید چیه، طرف تو کار ازدواج جوونا ست، خیلیم ماهه.
تا بیام جا بندازم که ننه ابراهیم چیه و چه ربطی داره به ازدواج، صف چند قدمی حرکت کرده بود.
تو صف همه جور آدمی بود، اغلب که چادری بودیم اما غیر چادر هم دیدیم، حتی چند تا معلول دیدم، چند نفری هم با چمدون چرخ دار به صف پیوستند ، حتما از راه های دور اومده بودند، یه ذره که تو صف ایستادیم حوصله ام سر رفت، گوشی هم که نداشتم، شیطان شروع کرد به طرح پیشنهاد ، نفر جلوییم بار اولش بود انگار، از حال و هواش مشخص بود، یک کاپشن قهوه ای بلند و مقنعه سورمه ای پوشیده بود.
جوری که بشنوه به دوستم گفتم : میخوام کف دستم بنویسم زن زندگی آزادی، خودکار داری؟
اونم شوخی رو ادامه داد: رو پیشونیت بنویس.
گفتم : نه، اونجوری لو میرم، میخوام وسطای مجلس برم جلوی رهبر اغتشاش کنم.
با جمله آخر برگشت بهم نگاه کرد، خدا از سر تقصیراتم بگذره.
داشتم نقشه بعدی رو میکشیدم که اعلام کردند هرکی هیچی نداره، بیاد از این یکی در بره، منم رفیق نیمه راه شدم و گفتم خدافظ من رفتم جلو.
سه گیت بعدی خلوت بود، مردم پشت صف تحویل امانات گیر کرده بودند، چه عقلی کردم ها!
کفش هام رو که تحویل دادم، پا گذاشتم رو زیلو های آبی، برای پذیرایی آبمیوه و کیک آماده بود، اما دیر شده بود و یک گیت دیگه مونده بود، قید خوراکی رو زدم و رفتم تو صف گیت آخر.
و باز هم آشنا، فاطمه بود
خودش رو با اسنپ موتوری به مراسم رسونده بود، گفت این تناقض مقدس رو دوست دارم، جلسه دعوت از زنان حزب اللهی، ولی من با موتور اومدم، زدیم زیر خنده، باز شیطان فعال شد، به فاطمه گفتم بیا عربی حرف بزنیم، سریع تر ردمون کنند، پایه بود، نوبت که به ما رسید، خانم انتظامات گفت: عربی؟ جواب دادم ای ( بله) ولی یه خودشیرین از پشت سرم گفت: بابا شوخی میکنه 😈
ادامه دارد...
╭━═------━⊰●○●⊱━-----------╮ https://eitaa.com/joinchat/2782003234Cfa00acdb78
╰━═━-----⊰●○●⊱━═━-------╯
دیدار رهبری با بانوان
ریز ریز خندیدم و رفتم که وارد حسینیه بشم ولی باز هم گیت🤒
روبروی گیت در ورودی بود و پرده آبی
یه لحظه کنار رفت، دیدم رهبر ایستاده وسط
شوری به جمعیت اطرافم دست داد، گفتند توروخدا زودتر بذارید بریم. گیت آخر با غر غر خانم ها هم طی شد.
وارد حسینیه شدم، خیلی شلوغ بود و جمعیت هنوز جاگیر واگیر نشده بودند، رفتم قسمت های جلویی که منظم تر نشسته بودند و خلوت بود، ستون به ستون جلوتر که میرفتم، منتظر بودم یکی بگه خانم دیگه جلوتر نرو، ولی کسی نگفت و من هم ادامه دادم، رسیدم به ستون دوم تا محل نشستن رهبر. این ردیف خیلی خلوت بود، اما یه ایراد داشت، تو مسیر کادر دوربین فیلمبردار بود.
فیلمبردار خانمی جدی با مانتوی اِپل دار و عینک و مقنعه سورمه ای کرپ، شبیه مجری خبر پشت دستگاهی غول پیکر از اونا که تو استدیو های خبر دیدم، بود. با اولین برخورد چشم تو چشم، گفت بشین. نشستم، ولی چهره رهبر رو دیگه نمیدیدم، چون همه رو صندلی بودند و من روی زمین! رو زانو شدم، هیچ وقت نمیتونم رو زانو بشینم، اما انگار چاره ای نیست.
دقایقی بعد، چند نفری مثل من از عقب اومدند، یحتمل جا گیرشون نیومده بود، و اون ها هم نشستند، قرآن تلاوت میشد، صدای آقای کریم منصوری بود، بعد از تموم شدن تلاوت، رهبر از کریم منصوری تشکر گرمی کردند.
و بعد گروه سرودی رو دیدم از بچه های نوجوان با روسری های سبز، مربی شون رفت جلو و توضیحاتی داد که میکروفن نداشت و ما نمیشنیدیم، اما رهبر در جواب گفتند: باریک الله، آفرین و این اولین جملاتی بود که از رهبر شنیدم.
مربی برگشت سمت بچه ها، اما انگار چیزی یادش رفته بود باز رفت سمت رهبر، چند جمله دیگه گفت، رهبر اشاره کردند به وقت و گفتند: حالا زودتر شروع کنید.
صدایی پخش شد، بچه ها لب میزدند، نمیتونستم دقیق ببینم چون پشت ستون بودم، اما سرود خیلی قشنگ بود و ملودیش جدید، آهنگی هم نداشت، جز افکت های استدیویی اکو.
سرود که تمام شد، مجری خانمی رو دیدم که به قول خودشون رفت سمت سخنگاه، شعری زیبا خوندند، رهبر پرسید : شعر از کی بود؟
خانم مجری ( نفیسه سادات موسوی) گفتند:
از خودم!
رهبر گفتند آفرین خیلی خوب بود.
چه قندی تو دلش آب شده بود، خدا میدونه، نوش جونش..
نوبت رسید به نفر اول، صفحات متن سخنرانیش زیاد بود، اسم ها رو یادم رفته، به هر نفر قرار بود هفت دقیقه فرصت بدند، وقت کم آورد. ادامه صحبت هاش رو فاکتور گرفت و رفت نشست، نفر دوم رفت پشت سخنگاه، با خوش سلیقگی، یک بک گراند آبی هم برای سخنگاه تعبیه شده بود،که تصویر سخنران بک گراند شلوغی نداشته باشه، ستون ها رو هم با پارچه ای که روش نقش گل داشت، پوشونده بودند، و در وسط حسینیه که همیشه عبارتی نوشته میشه، با رنگ صورتی بزرگ نوشته بود اکثر خیر من النسا...
عبارتی که خوندنش یه ذوقی در دل هر بانویی ایجاد میکنه.
فرد دوم که تمام کرد، طاقت منم برای فشار به زانو تمام شد.
اگه می ایستادم، خانم اپلی دعوا میکرد، اگه میشستم، نمیتونستم رهبر رو ببینم بعد اینهمه وقت...جلوم میله بود! میله هایی که بعد از اون صندلی های اسم دار وجود داشت، بین سخنران ها، از گوشه مثل یک گربه مظلوم یکباره از روی میله پریدم، حالا دیگه تو کادر فیلم کسی نبودم، تکیه دادم به ستون ، نفسی کشیدم از درد زانو ولی هنوز قلبم میزد بخاطر پریدن از روی میله که مطمئن بودم تذکر میگیرم، اما هیچکس کاری نداشت، چند لحظه بعد چشم تو چشم شدم با ننه ابراهیم، پقی زدیم زیر خنده، پرسیدم : اینجا چیکار میکنی؟
گفت : راهم نمیدادند یواشکی اومدم، گفتم یه صندلی ردیف اول تو حلق رهبر خالیه، برو بشین، گفت : هیچی بهم نمیگن؟
شیرش کردم گفتم نه، برو😈
خیلی اروم و با اعتماد به نفس رفت جلو و نشست رو صندلی.
سخنران بعدی شال صورتی رنگی به سر داشت، نماینده زنان خانه دار، اسم کوچیکش پریچهر، ایده و دغدغه های جالبی مطرح کرد، از تاثیر معماری و انتقاد به شهرداری بگیر تا موارد دیگه....
╭━═------━⊰●○●⊱━-----------╮ https://eitaa.com/joinchat/2782003234Cfa00acdb78
╰━═━-----⊰●○●⊱━═━-------╯