eitaa logo
السابقون السابقون اولئک المقربون
77 دنبال‌کننده
894 عکس
585 ویدیو
9 فایل
در خانه اگر کس است /یک حرف بس است ارتباط با مدیر کانال انتقادات و پیشنهادات @yaMahdiadreknivalatohlekni
مشاهده در ایتا
دانلود
◈ ✍ 🌿 آیــت الله بهــجت (ره) : در روایت دارد ڪه: «گاهی مؤمن به همّ و غم مبتلا می‌شـود ، چون در جای دیگر روی زمین، مـؤمنـی به همّ و غم گـــرفتار شده است».
السابقون السابقون اولئک المقربون, [۰۱.۰۲.۲۱ ۱۳:۲۴] ✨﷽✨ 🔆 🔴«آرزوهايتان را به خدا بسپارید» ✍️روزی یک کشتی پر از عسل در ساحل لنگر انداخت و عسل‌ها درون بشکه بود.پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود و به بازرگان گفت: از تو می‌خواهم که این ظرف را پر از عسل کنی. تاجر نپذیرفت و پیرزن رفت.سپس، تاجر به معاونش سپرد که آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد.آن مرد تعجب کرد و گفت: از تو مقدار کمی درخواست کرد، نپذیرفتی و الان یک بشکه کامل به او می‌دهی؟ تاجر جواب داد: ای جوان او به اندازه خودش در خواست می‌کند و من در حد و اندازه خودم می‌بخشم. 👏پروردگارا! کاسه‌های حوائج ما کوچک هستند و کم عمق‌، خودت به اندازه سخاوتت بر من و دوستانم عطا کن که سخاوتمندتر از تو نمی‌شناسیم.
هدایت شده از طریق السُّلوک
ツ 🌷آیت الله حـق شـناس(ره): اگر را از غـیر پروردگار خـالی ڪنید گـــــوشتان را عــــوض میڪنند چشـمتان را عوض میڪنند دیگر لازم نیست برای شدن آیه آخـــر ســــوره ڪهف را بخوانید خــودشان بیدارت می ڪنند. ➮ @sulook
هدایت شده از 🚩 حسینیه ایران🚩
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 گاه عـلی"ع"فاطـمه"س" را اینگُـونـه خـطـاب می کـرد؛ اے هــمـهٔ آرزوی مـن... 💐💐 مـیلادحـضرت مـادر مُـبارڪ💐💐 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
42.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(رضوان الله علیه) یکی از اولیای الهی که در تهران زندگی میکردند و اکثر نصایح ایشان به صورت شعر بود حاج آقا پاچناری رضوان الله علیه بود، در اکثر سال روزه بودند و مرحوم کربلایی مهدی ابوالحسنی رضوان الله علیه ارادت ویژه ای به ایشان داشتند، یک روز در یک مجلس وقتی آیت الله سید میرسجادی در حال خروج از درب بودند ، مرحوم پاچناری خم شدند و پای این سید بزرگوار را بوسیدند ... شادی روح امام و شهدا و مؤمنین و مؤمنات علی الخصوص اولیای الهی فاتحه و صلوات 💐کانال معمار قلوب کربلایی_محمدمهدی_ابوالحسنی رضوان الله علیه💐 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 🆔 @M_M_ABOLHASANI
هدایت شده از مناهج 🇵🇸🇮🇷
🌀 روحانیت و دنیاگرایی 📝 عمامه عاریتی! 🔸 مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری از شاگردان مرحوم میرزای بزرگ شیرازی در سامرا بود. روزی می‌رود زیارت محضر امیرالمؤمنین (ع) در حرم و به آقا می‌گوید: 🔺 «آقا ما داریم برمی‌گردیم به ایران و می‌دانم برگردم، سیل مقلّدین و مراجعین در مسائل شرعیه به سمت ما می‌آید. آقا، یک الگویی را به ما معرفی کنید که من در آینده‌ی زندگی‌ام، این الگو بشود برای ما شاخص،این استقبال دنیا، مرجعیت، عزّت، ثروت و آقایی، ما را غافل نکند.» 🔹 حاج شیخ عبدالکریم حائری سه ماه نجف می ماند و صبح و شام وقتی حرم مشرّف می‌شد، از امیر المؤمنین (ع) همین خواسته را تقاضا می‌کرد. سه ماه هم ایشان کربلا می‌ماند. جمعاً می‎شود شش ماه. دیگر ایشان داشته باز ناامید می‌شد که شاید آقا امام حسین (ع) هم مصلحت نمی‌دانند که معرفی کنند، آن شب با دل شکسته از حرم می‌‍‌رود در همان منزلی که در کربلا اسکان داشتند، ایشان شب می‌خوابد؛ 🔹 خواب سیدالشهداء (ع) را می‌بیند. آقا می‌فرمایند: "شیخ عبدالکریم! از ما یک انسان جامعِ کاملِ وارسته می‌خواهی به عنوان الگو؟" می‌گوید: بله آقا. می‌فرمایند: "فردا صبح وارد حرمِ ما که می‌خواهی بشوی طلوع فجر، کنار قبرِ حبیب بن مظاهر اسدی، یک جوان ۱۸ ساله‌ای نشسته، عمامه‌ای کرباسی به سر دارد و یک عبای کرباسی و لباس کرباسی هم پوشیده. شما که وارد می‌شوی، این جوان بلند می‌شود وارد حرم می‌شود یک سلامی پایین پا به من می‌کند، یک سلام به علی اکبر، یک سلام به جمیع شهداء، از حرم خارج می‌شود بعدازطلوع فجر. این جوان را دریاب که یکی از انسان‌های بزرگ است." 🔹 حاج شیخ می‌فرماید: بیدار شدم. طلوع فجر، وقتی وارد حرم شدم، دیدم کنار قبر حبیب بن مظاهر، همان گوهری که امام حسین (ع) حواله کرده بود، نشسته بود. وارد شدم، وی قیام کرد و آمد در حرم... 🔹 دنبالش دویدم. در صحن، صدایش زدم و گفتم: آقا، بایست من با تو کار دارم. برگشت یک نگاهی به من کرد و گفت: "آقا! عمامه‌ی من عاریتی است" و رفت. از صحن رفت بیرون، رفت در کوچه‌ پس‌کوچه‌های کربلا، دنبالش دویدم: آقا! عرضی دارم، مطلبی دارم، بایست. دوباره درحال حرکت برگشت و گفت: "آقا! عبای من هم عاریتی است "؛ و رفت. 🔹 آقای حاج شیخ عبدالکریم می‌گوید: دیدم دارد از دستم می‌رود؛ محصول شش ماه زحمت درِ خانه‌‌ی دو امام، با این دو کلمه دارد می‌گذارد و می‌رود. دویدم و خودم را به او رساندم و دستش را گرفتم و گفتم: "بایست. عبای من عاریتی است؛ عمامه‌ی من عاریتی است یعنی چه؟ شش ماه التماس کرده‌ام تا شما را معرفی کرده‌اند، کار داریم با شما." 🔹 جوان یک نگاهی به حاج شیخ می‌کند و می‌گوید: "چه کسی من را به شما معرفی کرد؟" آقا شیخ عبدالکریم می‌گوید: صاحب این بقعه و بارگاه، سیدالشهداء(ع). طلبه جوان به حاج شیخ عبدالکریم می‌گوید: "امروز چندمِ ماه است؟" حاج شیخ عبدالکریم روز را می‌گویند. می‌گوید: "دنبال من بیا". در کوچه‌ پس‌ کوچه‌های کربلا می‌روند تا به خارج از کربلا می‌رسند. یک تلّی بود که روی آن تل، یک اتاقکی بود. می‌رسد به درِ آن اتاق و می‌گوید: "اینجا خانه‌ی من است، فردا طلوع فجر، وعده‌ی دیدار من و شما همین جا." می‌رود داخل و در را می‌بندد. ❗️مرحوم حاج شیخ فرموده بود: من در عجب بودم؛ خدایا، این چه مطلبی می‌خواهد به من بگوید که موکول کرد به فردا! چرا امروز نگفت؟! آن درسی که بناست به من بدهد و زندگی آینده‌ی من راتضمین کنددر معنویت؛ بشود درس؛ بشود پیام. ✅ ایشان می‌فرماید: لحظه‌شماری می‌کردم. آن روز گذشت تا فردا و طلوع فجر، رفتم بیرونِ کربلا، روی همان تل؛ پشتِ همان اتاقک. آمدم در بزنم، صدای ناله‌ی پیرزنی از درون آن اتاق بلند بود و صدا می‌زد: وَلَدی! وَلَدی. پسرم، پسرم. در زدم، دیدم پیرزنی با چشمان اشک‌آلود در را گشود. گفتم: خانم دیروز یک جوانی زمان طلوع فجر، وارد این خانه شد و گفت اینجا خانه‌ی من است و با من وقت ملاقات گذاشته. این آقا کجاست؟ گفت: این پسرِ من بود، الآن پیشِ پای شما از دنیا رفت. وارد شدم. دیدم پاهای این جوان به قبله دراز، هنوز بدن گرم. گفتم: وا أسفا! دیر رسیدم. 💯 یک روز حاج شیخ بر فراز تدریس کرسی درس خارج در قم، این خاطره را نقل کرده بود از دوران جوانی و بعد فرموده بود: آن درسی که آن جوانِ بزرگ و کامل از طرف امام حسین (ع)به من آموخت، بود. روز قبل به من گفت: آقا عمامه‌ی من عاریتی است، عبای من عاریتی است. فردا جلوی چشمانِ من، عبا و عمامه را گذاشت و رفت. می‌خواست به من بگوید: شیخ عبدالکریم حائری! مرجعیت، عاریتی است؛ ریاست، عاریتی است؛ خانه‌هایتان، عاریتی است؛ پول‌های حسابتان، عاریتی است؛وجودتان، عاریتی است؛ سلامتی‌تان، عاریتی است. هر چه می‌بینید، عاریه است و امانت؛ دل به این عاریه‌ها نبندید. این‌ها را یا از شما می‌گیرند. یا حوادث، یا وارث می‌برد. @Manahejj