یکی از اهالی ترکیه در توییتر نوشته:
خلاصه زندگی و لذت زودگذر آن
چند روز پیش صاحب خانه مرا بیرون انداخت چون تقاضای افزایش بیش از حد اجاره می کرد. چند روز بعد از بیرون راندنم زلزله رخ داد
حالا صاحب خونه ای که مرا بیرون کرد، من و ایشان توی یک چادر و در کنار هم درکنار آتش می نشینیم
این است کار دنیا و غفلت ما
همه چیز فانی است
زیاد خودمون رو اذیت نکنیم
برای هر انچه از دست خواهیم داد
مطلبی از کانال یادداشتهای یک کارمند:
"به بهشت نمیروم، اگر مادرم آنجا نباشد."
باید زمان زیادی بر من میگذشت تا دریابم ایده بهشت، اگر نه به تمامی، دستکم تا حد زیادی، تمنای امنیت آغوش مادر است، همچنان که دلتنگی برای نیستان...
همون قدر که جستجوی آغوش مادر زیباست، آغوشی گشوده برای فرزند بودن هم زیباست.
بعضیها فیزیولوژیک مادر میشوند ولی مادر بودن رو نمی چشند؛
بعضیها آغوش گشوده ای برای دیگری دارند؛ مثل آلبرت شوارتزر، مادر ترزا، نرگس کلباسی، اسماعیل آذری نژاد.
معرفی یک مجموعه به مناسبت مبعث پیامبر رحمت(ص)
«از سرزمین نور» مجموعه ای فاخر و معنوی است که به نام پیامبر اکرم (ص) مزیّن شده و روایتگر زندگی آخرین فرستاده خداوند است. جدا از سیر تاریخی داستان که ما را با فراز و فرودهای زندگی حضرت محمد (ص) آشنا می سازد، این مجموعه دیگر گوشه های پیدا و پنهان تاریخ اسلام را به تصویر می کشد. همچنین شنیدن این روایت از دریچه صداهای ماندگار هنرمندان رادیو و دوبله مانند منوچهر اسماعیلی، جلال مقامی، علی رضایی و دیگران لطفی دوچندان دارد. به همراه این ویژگی، قلم وزین و شاعرانه رضا رهگذر و سعید آل رسول، اثری معنوی و ادبی خلق کرده است تا در کنار هنرنمایی صداپیشگان توانا، پهنه آسمانی داستان را رنگ و جلای خیال انگیزی ببخشد. از شما دعوت می کنیم تا با شنیدن این کتاب گویا، سفری روحانی را تجربه کنید.
برای دانلود یا شنیدن توی سایت یا اپلیکیشن ایرانصدا بروید.
▫️بدنها فراموش نمیکنند
بدنها فراموش نمیکنند. آنها آنچه را ما سرکوب میکنیم در حافظه خود نگه میدارند و دیر یا زود با خمودگی، درد و بیماری آشکار میکنند. بدنها، خودشان را با ما سازگار میکنند اما بهای پنهانِ تصمیمات خودآگاه یا ناخودآگاه ما را میدهند. بدنهایمان، خشمهای فروخورده، سکوتهای اجباری و اضطرابهای طولانیمدتمان را در آغاز در خود نگه میدارند و سرانجام، همچون غذایی مسموم پس میزنند.
به بدنهایمان نگاه کنید. به انقباضشان، به خستگیشان، به بیماریهایشان، به حافظه دردآلودشان در تمام این سالها. به بدنهایمان نگاه کنید که حس زنده بودنشان را از دست دادهاند، به حرکتهایمان که کُند میشوند تا خودشان را با محیط منطبق کنند و سرزندگی را به یاد نیاورند.
به بدنهایمان نگاه کنید که نه میرقصند، نه اشتیاق و نای ورزش کردن دارند و نه فرصت وجد و هیجان پیدا میکنند. به بدنهایمان نگاه کنید، به شانههای افتادهمان، به دردهای گوارشمان، به آهنگِ نفسکشیدنهایمان و به پوستمان.
بدنهای ما کشتگاه تصمیمات شما هستند و از آنها ویرانههایی رو به زوال باقی مانده است. بدنها فراموش نمیکنند و گاه به جای فرسودهشدن، فرد را به طغیانی ناگزیر وا میدارند.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
گاهی وقتها از من میپرسند چرا ادبیات؟ و بین شاخههای مختلف ادبیات چرا رمان؟ برای پاسخ به این سوال باید منتظر بمانم تا قلاب خواندنم گیر کند به کتابی که وقتی به پایان رساندمش آنقدر در لذت و بهت و خوشی غرق شده باشم که چارهای نداشته باشم جز برگشتن به صفحهی آغازین داستان و دوباره خواندنش.
بندهای دومنیکو استارنونه از آن دسته کتابهاست که معنای دقیقی از عبارت ادبیات به مثابه زندگیست. روایتی از پیچیدگی روابط انسانی و منفعتطلبیها و زخمهای زندگی که فکر میکنیم گذشت زمان آنها را خوب کرده ولی در واقع اینطوری نیستند. وقتی پای پیچیدگی روابط به میان میآید نمیشود یک حکم کلی صادر کرد و تراژدی زندگی در همین است، همه حق دارند و هیچکس حق ندارد، ادبیات میتواند راوی همین سردرگمیها و دردهایی باشد که نسلهای متمادی انسانها تجربهاش کردهاند. از سیمون دوبوار پرسیده بودند به کدام یک از شخصیتهای داستانهایتان علاقه دارید؟ گفته بود «نمیدانم، بیشتر از آنکه به خود این شخصیتها علاقه داشته باشم به روابطشان علاقهمندم، حالا میخواهد عشق باشد یا دوستی.» چیزی که در مورد داستانها دوست دارم همانیست که سیمون دوبوار رویش تاکید میکند: روابط انسانی، تراژدی انسان بودن، آن تلخکامی رضایت نداشتن از زندگی و تحمل آن. بله آقایان و خانمهای محترم، رمان بخوانید تا بتوانید به درک مناسبی از این روابط و مفهوم زندگی برسید و بدانید در این راه سخت و طاقتفرسا تنها نیستید، ما با هم و تنها رنج میکشیم.
#بندها
#دومنیکو_استارنونه
#امیرمهدی_حقیقت
#نشر_چشمه
#ادبیات_ایتالیا
#معرفی_کتاب
@whatisliterature
🍂
داستان #داستایوفسکی
حق: هیچ بنیبشری نمیتواند ادعا کند که همهی رمانهای داستایوفسکی را خوانده. بهار امسال بعد از خواندن «جنایت و مکافات» در همین توهم غوطهور بودم که چند روز بعد انکشف هنوز «جوان خام» را نپختهام یعنی نخواندهام. نیز «شبهای روشن» را بلکه «مردم فقیر» را. نقل نویسندهای است که با هر دم، یک رمان و با هر بازدم، یک رمان دیگر مینوشت. گمانم حضرت فئودور برای این زیاد مینوشت که با نوشتن، سردرد وحشتناکش را به فراموشی بسپرد اما مگر نه آنکه در جوهر هر قلمی، صرعی هست؟ آدمی وقتی نگارش کتابی را تمام میکند، تازه اول بدبختیهایش است. سردرد خودش کم بود؛ حالا باید صرع همهی کاراکترهای رمانش را هم تحمل کند. من که فکر میکنم بعد از #خدا هیچ کس اندازهی داستایوفسکی دست به آفرینش #انسان نزده باشد. اگر خداوند با خاک، گل آدم را سرشت؛ داستایوفسکی همین کار را با #قلم انجام داده است. نه عجب آدمهایی که داستایوفسکی در رمانهایش آفریده، بیشترین شباهت را به آدمهای خدا دارند. آدمهای خداوند همان اهالی #جهنم هستند که خانه در #بهشت دارند. آری! بهشت پر از خانههای خالی است. با خدا باشد، همه در جهنم مستأجرند و به زودی باید به خانههای خود در بهشت نقل مکان کنند. بخوانید داستانهای داستایوفسکی را. تا میآیی حتم کنی که فلانی مسیح است، ناگهان قهرمان قصهی داستایوفسکی گند میزند به همهی باورهایت و رسماً به یک ضد قهرمان بلکه به یک «ابله» تبدیل میشود. باز تو چند صفحهی بعد دچار این شک میشوی که نکند پرنس میشکین همان #مسیح یا دستکم مسیحکی باشد؟ تکلیف آدمی با آدمهای خداوند نیز روشن نیست. همان خدایی که در رمانش #قرآن چند آیه در میان همه را دعوت به ایمان میکند، دستآخر از #مؤمنین میخواهد که #ایمان بیاورند! من اگر ویراستار کلامالله بودم، همهی این کتاب خواندنی را پر از علامت تعجب میکردم! آیا تعجب ندارد که راه عزیز شدن، از چاه میگذرد؟ بیاییم و یک بار برای آن دخترهایی دل بسوزانیم که چون یوسف را دیدند، به جای ترنج دستشان را بریدند! #فئودور_داستایوفسکی در رمانهایش از همین دخترها نوشته. اگر احسنالقصص را #خداوند تنها در یک رمان درآورد، بار نوشتن الباقی قصهها را انداخت گردن داستایوفسکی؛ پیامبر نویسندهها. رسالت فئودور این بود که زندگی و زمانهی آدمهایی را بنویسد که در آن واحد، ابراهیم و نمرودند. یک صفحه موحدند، صفحهای دیگر کافر. سردرد داستایوفسکی از این نبود که مادرش را نجیب از دست داد و پدرش را عجیب؛ از این بود که خانهی ما جهنمیها در بهشت چرا خالی است.
#حسین_قدیانی
نویسندگان جوانی که دارای سابقه ادبی هستند میتوانند تا ۱۵ اسفند ۱۴۰۱ با مراجعه به پایگاههای اینترنتی شهرستان ادب (shahrestanadab.com) یا مدرسه رمان (madreseroman.com) در این دوره آموزشی ثبتنام کنند. شورای علمی مدرسه رمان پس از بررسی سابقه ادبی نویسندگان، منتخبان دوره جهت نگارش طرح رمان را اعلام میکند.
مدرسه رمان فرصتی است برای استعدادهای ادبی جوان تا در یک دوره ۱۰ ماهه آموزشی، ضمن استفاده مستمر از راهنماییهای استادان اختصاصی در زمینه نگارش و تکمیل رمان خود، از آموزشهای تخصصی توسط استادان دانشگاه، منتقدان و نویسندگان برجسته کشور بهرهمند شوند.
طبق فرآیند دورههای گذشته، آثار تولیدی هنرجویان پس از تأیید شورای علمی مدرسه، توسط انتشارات «شهرستان ادب» منتشر و به بازار کتاب راه پیدا میکند.
«مدرسه رمان شهرستان ادب» به عنوان نخستین و تخصصیترین مدرسه رمان در ایران از سال ۱۳۹۳ فعالیت خود را آغاز کرده و تا به امروز شش دوره موفق در بخش رمان بزرگسال و یک دوره مهم در بخش رمان کودک را پشت سر گذاشته است. رمانهای تولیدی در مدرسه رمان جوایزی چون کتاب سال جمهوری اسلامی، جلال آل احمد، قلم زرین، شهید حبیب غنیپور و پروین اعتصامی را به دست آورده است.
هدایت شده از شلم شوربا با طعم بستنی کاکائویی
سلام و ادب
نماز شب اول قبر برای فضل الله فرزند فتح الله اگر بخونید من رو مدیون خودتون کردید🙏😭😭😭
پدرم مداح اهل بیت،قاری قرآن ،معلم قرآن
فرزند شهید، جانباز و رزمنده دفاع مقدس بودند😭😭😭
حرکت در مه
سلام و ادب نماز شب اول قبر برای فضل الله فرزند فتح الله اگر بخونید من رو مدیون خودتون کردید🙏😭😭😭 پد
هرکدام از دوستان که میتوانند لطف کنند.
▫️دوپارگی
خودی دوپاره را زندگی میکنم. بخشی از من زندگی میکند، کار میکند، میخوابد، بیدار میشود و با آدمها حرف میزند. بخش دیگری از من امّا مدام در حال قدم زدن، به یادآوردن، بهتزده شدن، غمگین شدن، امیدوار شدن و مرور کردن است.
بخشی از من اینجاست، در همین نیمههای بهمن، و باران و سرما و نزدیک شدنِ عید را تجربه میکند و بخش دیگری از من جایی در نیمههای آبان ایستاده است و به روزهای بعد فکر میکند. بخشی از من دارد کار و زندگیاش را میکند انگار که همه چیز عادی است و بخشی از من هر روز صبح با این فکر از خواب بیدار میشود که مدتها است هیچ چیز عادی نیست، نه اقتصاد، نه سیاست، نه فرهنگ و نه هیچ چیز دیگری.
با خودم فکر میکنم این دوپارگی فقط محدود به من نیست. خیلیهای دیگر هم این روزها حالِ خودشان را نمیفهمند. این دوپارگی محصولِ مواجهه با واقعیت در عینِ انکارِ آن از سوی مراجع قدرت است؛ محصول تجربه بیواسطه بحران در عین سکوت درباره آن است؛ محصول به یادآوردنِ لحظه به لحظه در عینِ تلاش برای پوشاندن و به فراموشی سپردن، محصول بودن و انکار شدن.
این دوپارگی من را با همه چیز غریبه کرده است. انگار دارم در بیداری خواب میبینم یا در خواب، میدانم که خوابم و واقعیت چیز دیگری است.
#محمود_مقدسی
این قسمت یادداشت حسین قدیانی را دوست داشتم:
... من دوست داشتم آنجوری حزباللهی باشم که چمران بود و آنجوری یاغی باشم که شریعتی بود و آنجوری زن باشم که سیمین بود و آنجوری نویسنده باشم که جلال بود و آنجوری تنها باشم که هدایت بود و آنجوری آرام باشم که سایه بود و آنجوری ناآرام باشم که اخوان بود و آنجوری پادشاه باشم که پاییز بود و خدا همهی اینها را از من گرفت؛ به همین بیرحمی. من عاشق دو تا میم بودم؛ متوسلیان که مست خدا بود و مارادونا که دست خدا بود و خدا حتی به این دو تا هم رحم نکرد. من چگونه خدا را ببخشم که سالها بعد از جنگ، پای آوینی را به جبهه باز کرد و سیدمرتضی را هم برد همان جا که همت را برده بود؛ که خرازی را برده بود. من اگر میخواستم جوری انقلابی باشم که سوپرانقلابیها هستند، هرگز به امامت دکتر مصطفی نماز نمیخواندم.
.... خدا با وجود همهی نبودنش، گاهی عجیب خودنمایی میکند. اخلاقش دستم آمده. این درست که پروین را میبرد ولی سرودههایش را تا ابد برای پابرهنهها نگه میدارد. من همهی شعرهای بانو را خواندهام و حتی شعری که برای پیروز نگفته را هم. من هنوز هم به فروغ به چشم خواهری نگاه میکنم. خواهری که اگر بود، حتم دارم برای همهی برادرهایش مادری میکرد. خدایا! میترسم بگویم دوستت دارم، بزنی خودت را هم گم و گور کنی؛ دور کنی. تو با دل من کاری کردهای که هیچ بتی با دل هیچ بتپرستی نکرده است. آن همه باکری، آن همه علی، آن همه حمید، آن همه مهدی؛ همه را بردی که مثلاً بگویی چی؟ بگویی خیلی قدرت داری؟ خوب شد نمیدانست قرار است اینجور خدایی کنی؛ پروین را میگویم...
"موسیقی، فضای خالی میان نت هاست" هربرت هیوز
"نوشتن، هنر خط زدن کلمات است" بورخس (؟)
و سخن گفتن گاهی سکوت میان واژه هاست. سخن گفتن گاهی سخن نگفتن است! قطار کلمات را که هرکدام معانی کماکان مشخصی را حمل می کنند باید متوقف کرد. و به فضای خالی میان کلمات خیره شد. به مکث میان جملات. به واژه های سکوتی که معنایشان به سادگی و روشنی معنای واژه های کلام نیست. حرف هایی را که کلمات نمی گویند، یا حرف هایی را که طاقت گفتن یا شنیدن شان را نداریم، آنجا می زنیم. خواندن سکوت به مراتب سخت تر از خواندن کلمات است. خواندن بیاض نوشته ها سخت تر از خواندن سواد آن هاست. آن مکثی که میان کلمات می کنیم، سکوتی که میان سخن گفتن داریم، آن فاصله میان واژه ها، آن ها حاوی معانی راستینی از کلام اند. باید گوشی را پروراند که قدرت شنیدن صدای بی صدای سکوت را داشته باشد، صدایی که برای انتشارش به نوسان هیچ ذره ای نیاز ندارد بلکه مستقیم از عمق دره های مرموز ناخودآگاه می آید و فقط به گوشِ بی گوش مخاطب خودش می نشیند. صدای میان آواها، صدایی که صدایی ندارد...
برگرفته از کانال جهت هفتم