eitaa logo
حرکت در مه
195 دنبال‌کننده
442 عکس
75 ویدیو
58 فایل
دربارۀ داستان و زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 ح‌ق: مارادونا پیوند و است؛ خودش را نمی‌گویم، کتابش را می‌گویم که نوشته و عادل فردوسی‌پور به هم‌راه علی شهروز در اوج مهارت به ترجمه‌اش کرده‌اند. از نگذریم که در خلق این کتاب، سنگ‌تمام گذاشته و از جلد و پشت‌جلد بگیر تا صفحه‌آرایی صفحات کتاب، به احسن وجه عمل کرده. القصه! دیشب در به نظام، در اعتراض به اصحاب اعتراض، در اعتراض به این پاییز آدم‌ریز لعنتی و بل‌که در اعتراض به خودم و این همه تنهایی ویران‌کننده، دست به یک جانانه زدم و تا خود صبح، یک کله از باده‌ی دل‌ربای مارادونا نوشیدم. آخ که چقدر این بشر را دوست می‌دارم؛ فقط می‌داند. یعنی هر را که می‌خواندم، پشت‌بندش داد می‌زدم: «مرگ بر تو ای مارادونا؛ نه! تو حق نداشتی این همه باشی.» دیشب با حضرت فقر را تا اعماق وجودم احساس کردم؛ ساکن حلبی‌آبادهای ویافیوریتو در حومه‌ی بوئنس‌آیرس شدم؛ با درب و داغون‌ترین توپ‌چهل‌تکه‌ی تمام تاریخ، هم‌راه روپایی زدم و صدالبته که بند کفش‌هایم هم بود: «آهای دیگو آرماندو مارادونا! به ما ربطی ندارد که تو با زندگی خودت چه کار کردی؛ ممنون بابت کاری که با زندگی ما کردی!» آن سوپرگل که اگر خودش هم داور بازی بود، باز را قبول می‌کرد؛ یا همان گل قرن که برداشتی از نیمه‌ی زمین، همه‌ی شیاطین را، همه‌ی عاقل‌ها را، همه‌ی بچه‌مثبت‌های بوگندو را، همه‌ی شاگرداول‌های پاچه‌خوار را، همه‌ی ماله‌کش‌های ظلم ظالمین را، همه‌ی پاپ‌های بچه‌باز را، همه‌ی آخوندهای خودخداپندار را، همه‌ی فراعنه را، همه‌ی ملکه‌ها را و اصلا بگو همه‌ی الیزابت‌پرست‌های مروش را که شعار مرگ بر انگلیس سرمی‌دهند اما تا تخم‌شان باد می‌کند سر از بیمارستان‌های لندن درمی‌آورند، یکی پس از دیگری، به عشق ما پابرهنه‌های تیله‌باز جنوب‌شهری جا گذاشتی و دست‌آخر را هم فرستادی دنبال سرنوشتش. آخر بگو عوضی! چه کار کردی با ما؟ ما در این بودیم که فوتبال هم ورزشی در کنار دیگر ورزش‌های قهرمانی است ولی تو به ما آموختی که در حکم یک معبد باستانی، چیزی جز و ندارد. کاش بودم و در امتداد شعار زن، زندگی، آزادی، دوست‌دخترت می‌شدم و چنان شب‌هایت را ستاره‌باران می‌کردم که دیگر حتی به دختر شاه پریان هم ندهی. خودت که دیدی پای همه‌ی این چهارصد و چهل و هشت صفحه، قطره‌های اشکم را به گذاشتم. الساعه بنا دارم سرم را از بکنم بیرون و بزنم: زنده باد مارادونا... ▫️سایت حق‌دیلی haghdaily.ir @ghete26
‍ گاهی وقتها از من می‌پرسند چرا ادبیات؟ و بین شاخه‌های مختلف ادبیات چرا رمان؟ برای پاسخ به این سوال باید منتظر بمانم تا قلاب خواندنم گیر کند به کتابی که وقتی به پایان رساندمش آنقدر در لذت و بهت و خوشی غرق شده‌‌ باشم که چاره‌ای نداشته باشم جز برگشتن به صفحه‌ی آغازین داستان و دوباره خواندنش. بندهای دومنیکو استارنونه از آن دسته کتابهاست که معنای دقیقی از عبارت ادبیات به مثابه زندگی‌ست. روایتی از پیچیدگی روابط انسانی و منفعت‌طلبی‌ها و زخمهای زندگی که فکر می‌کنیم گذشت زمان آنها را خوب کرده ولی در واقع اینطوری نیستند. وقتی پای پیچیدگی‌ روابط به میان می‌آید نمی‌شود یک حکم کلی صادر کرد و تراژدی زندگی در همین است، همه حق دارند و هیچ‌کس حق ندارد، ادبیات می‌تواند راوی همین سردرگمی‌ها و دردهایی باشد که نسل‌های متمادی انسانها تجربه‌اش کرده‌اند. از سیمون دوبوار پرسیده بودند به کدام یک از شخصیتهای داستانهایتان علاقه دارید؟ گفته بود «نمیدانم، بیشتر از آنکه به خود این شخصیت‌ها علاقه داشته باشم به روابطشان علاقه‌مندم، حالا می‌خواهد عشق باشد یا دوستی.» چیزی که در مورد داستان‌ها دوست دارم همانی‌ست که سیمون دوبوار رویش تاکید می‌کند: روابط انسانی، تراژدی انسان بودن، آن تلخکامی رضایت نداشتن از زندگی و تحمل آن. بله آقایان و خانمهای محترم، رمان بخوانید تا بتوانید به درک مناسبی از این روابط و مفهوم زندگی برسید و بدانید در این راه سخت و طاقت‌فرسا تنها نیستید، ما با هم و تنها رنج می‌کشیم. @whatisliterature