🍁
هم #سین و هم #صاد
حق: عزا و عروسی ندارد؛ مادرم عین آبخوردن #دوست پیدا میکند. گاهی فکر میکنم نکند این خصلت همهی مادرهای دههی شصت باشد. نکند پیازی که از معصومهخانم میگرفتیم یا نانی که به اقدسخانم میدادیم، همه و همه #بهانه بود برای دوستی بیشتر. حتی همین الان که سال به دوازده ماه همسایه از همسایه خبر نمیگیرد، مادرم محرم اسرار همهی همسایههایی است که در بینشان از پیرزن هشتاد ساله دیده میشود تا دختر مجرد. گاهی #حسادت میکنم به #مادرم که چطور اینقدر زود میتواند خودش را در دل آدمها جا کند یا از آنها برای درددلهای خود انیس و مونس بسازد. من خب این توفیق را داشتم که سال هشتاد و نه، چهل روز با مادرم مکه و مدینه باشم. در همان طیارهی رفت هنوز از آسمان خلیج همیشه فارس عبور نکرده بودیم که انکشف مادرم ظرف همین دو ساعت چند تا دوست پیدا کرده. آخر مادر من، تو کی وقت کردی بفهمی جاری خانم پشتسری، معلم آبجیخدیجه بوده در مدرسهی شاهد مطهره؟ یا خانم جلویی کی فرصت کرد متوجه جیک و پوک زندگی ما شود؟ فکرش را بکن! به مهماندار هواپیما با آن همه قر و فر و چیتان پیتان میگفت دخترم. بیخود نگفتهاند که همدلی از همزبانی شروع میشود. یک همسایه داشتیم سوسنخانم که شوهرش برای کار به #ژاپن رفته بود و مدام خودش را برای ما #آلاگارسون میکرد. در کوچه به آن درازی این فقط #مادر_من بود که درجهآخر توانست یخ سوسنخانم را هم آب کند. زنی که شهره بود به زباندرازی و #راست یا #دروغ مدعی بود بچهی جردن است، این اواخر به مادرم میگفت خواهر. باور میکنید آن اوایل زورش میآمد جوابسلام همسایهها را بدهد؟ حالا شده بود پای ثابت سفرهی امالبنین مادرم. البته هنوز ادا و اطوارش را داشت. لاک جیغ میزد و به شوهرش میگفت حشمتخان. حشمتخان از #توکیو برگردد، قرار است برویم تورنتو. خالی میبست عین چی. غرض آنکه مادرم حتی هوای ملوسک حشمتخان را هم داشت که با ویدئو #شو میدید. ما فقط صدای #هایده را شنیده بودیم...
▪️
در این عصر سرشار از دشمنی، دوستبازها نعمتند؛ غنیمتند. دوستی را اگر #هنر بدانیم، لاجرم باید #سروش_صحت را #هنرمند بخوانیم. کتاب، کباب، فیلم، سریال؛ گمانم همهی اینها برای سین. صاد قصهی ما بهانهای است برای ترویج دوستی. سروش صحت خودش با #اردشیر_رستمی دوست میشود؛ بعد همهی ما را هم با او دوست میکند. هر آدمی یک قفلی دارد. آسان نمیتوان درون دلها #خیمه زد. زبان میخواهد. زمان میبرد. برای اتصال، مردی با #موهای_فرفری گمانم اول #باب_دوستی را میگشود، بعد باب کتاب را...
#حق
#حسین_قدیانی