eitaa logo
💚🌦 حسنات 🌦💚
164 دنبال‌کننده
964 عکس
1.6هزار ویدیو
36 فایل
🌦گلچینِ مجازی💚 🔍 عموماً با زمینه‌ی مذهبی و اعتقادی ✍️ مدیرِ «حسنات»: «سیدمحمدحسن صدری شال»، نمی از چشمه‌سار زلال حوزه‌‌ی علمیه‌‌ی قم @SADRI_SMH 🔻 إن‌شاءالله پاسخگوی سؤالات و شبهات خواهم بود.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سپاه پاسداران در بیانیه‌ای کوچک‌ترین خطای دشمنان شرور و ماجراجو علیه ایران را آخرین خطای آنان قلمداد کرد. به گزارش حوزه‌ی دفاعی امنیتی گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بیانیه‌ای با پاس‌داشت یوم‌الله ۱۲فروردین روز جمهوری اسلامی،کوچک‌ترین خطای دشمنان شرور و ماجراجو در هر نقطه‌ای علیه جمهوری اسلامی ایران را آخرین خطای آنان قلمداد و تأکید کرد: پاسخ‌های قاطع و ویرانگر جبهه‌ی انقلاب اسلامی باورناپذیر بوده و حتی فرصت ابراز پشیمانی به آنان نخواهد داد. لینک خبر: https://b2n.ir/425754 ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👏ماشاءالله به این بصیرت و این درجه از ولایت‌مداری! 👏احسنت بر شما ای سید مقاومت! 👏تبریک به شما که این همه سرباز برای امام خامنه‌ای جمع کردی. ❤️کاش فرصت داشتی چند واحد ولایت‌مداری برای سیاسیون کشور می‌ذاشتی و سیاست‌مدارای ما رو پالایش می‌کردی! 👏بارك الله فیك ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت پایانی «خاطرات کرونایی» اثر حجةالإسلام محمدرضا حدادپورجهرمی 💠۱💠 ... به خودم اومدم و دیدم با دست خالی ایستادم سر چهارراه منتظر تاکسی و می‌خوام برم خونمون. ماسک داشتم و به خاطر اینکه باید سر و صورتمون قشنگ توی بیمارستان و غسال‌خونه می‌پوشوندیم، کمی محاسنم رو از روزای گذشته کوتاه‌تر کرده بودم و پیراهن و شلوار معمولی تنم بود و لباس روحانیتم یه کم چروک شده بود و به خاطر همین گذاشته بودم تو نایلون. وقتی سوار تاکسی زردی شدم که جلوی پام ایستاده بود، دیدم یه خانم و یه آقا هم عقب نشستند. نشستم جلو و در رو بستم و راه افتاد. رادیو روشن بود. یه آقایی داشت کنفرانس خبری می‌داد و می‌گفت: «نه خیر ... هیچ خبری نیست ... نه خبری از قرنطینه است و نه قراره جایی تعطیل بشه و اصلاً امکان چنین چیزی هم نیست ... وزارت بهداشت ما اونچنان داره زحمت می‌کشه و اونچنان رونق بهداشتی و اونچنان مدیریت کارامدی از خودش نشون داده که اصلاً مردم می‌گن: ما این ماسکارو نمی‌خوایم و نیاز نداریم!» به جای دهن گوینده‌ی این جملات، یه کمی پیچ صدای رادیو رو گِل گرفتم و چرخوندم که صداشو نشنوم. در همین حین، راننده که از اون پیرمردای شیطون و شنگول طاغوتی بود گفت: «حق داری ... حق داری جوون ... ما دوره‌ی خدابیامرز شاه، جوونیمون کردیم و آردمون الک کردیم و الکمون هم آویختیم. خدا به داد شماها برسه با این جمهوری اسلامیشون!» حالا منو می‌گی؟ حالم گرفته بود که از بچه‌ها جدا شدم و باید برم خونمون و به خاطر همین با شنیدن این خزعبلات، داشتم فقط نرمش قهرمانانه می‌کردم! خدا وکیلی! یهو آقای پشت سریمون گفت: «قم آقا! قم!» راننده با تعجب از تو آینه به اون آقاهه نگاهی کرد و گفت: «گفتی آخر همت پیاده می‌شی! نگفتی قم!» آقاهه گفت: «نه‌خیر آقا ... منظورم اینه که از قم اومده! این ویروس از قم اومده! اصلاً به خاطر همینم بود که نماینده‌شون داشت تو مجلس شلوغش می‌کرد. آخرشم اومدن صندلیشو ضدعفونی کردن و اونم بدش اومد! چرا باید بدش بیاد؟» خانمه که می‌خورد بالای پنجاه شصت سالش باشه، گفت: «اصلش مال چشم بادمیاست ... بعدش یهو سر از قم و آخوندای خارجی درآورد!» آقاهه که مشخص بود جونش می‌خواره با حالت شیطنت‌آمیز گفت: «هیچی دیگه ... بدبخت شدیم ... ویروسه رفت قم و هر چی هم بلد نبود، آخوندا یادش دادند ... دیگه قشنگ دهنمون سرویسه!» سه‌تاشون زدن زیر خنده! ولی من همین‌طور نشسته بودم و بنا نداشتم چیزی بگم تا اینکه راننده گفت: «آخوندا عامل پخش این ویروسه هستند. حالا تا یه چیزیم بگیم، فوراً می‌خوان بزنن دهنمون سرویس کنن! مگه تعارف داریم؟ اقوام ما شمال زندگی می‌کنن! چند شبی هست اومدن پیشمون. ترسیدن مردم. می‌گن هیچ خبری نبوده. دو سه تا ماشین از قم اومدن رفتن شمال و ظرف مدت دو هفته همه جا ویروس پخش شده! بی‌بی‌سی می‌گفت آخوندا از طرف حکومت مامور شدن برن جاهایی که تو انتخابات کم شرکت می‌کنن این ویروس رو پخش کنن تا مردم حساب کار بیاد دستشون!!» خب دیگه! داشتم جوش می‌آوردم. آخه این چه شعری بود که بافتن و اینا هم باور کردن؟! به خودم گفتم دیگه بسه چرت و پرت! دیگه سکوت جایز نیست و اگه ولشون کنم، تا صدر اسلام پیش می‌رن! ادامه در👇 ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
ادامه از متن قبلی👆 قسمت پایانی «خاطرات کرونایی» اثر حجةالإسلام محمدرضا حدادپورجهرمی 💠۲💠 رو کردم به راننده و گفتم: «آقا شما گاهی پشت کتف چپتون گزگز نمی‌شه؟» یهو سکوت کامل بر ماشین حکمفرما شد. گفت: «چطور؟ شونه‌ی سمت چپم؟» گفتم: «آره ... شونه‌تون‌.» گفت: «یه کم چرا ... چطور؟» گفتم: «جدیداً وقتی سیگار می‌کشین خیلی طعم و حالش رو زبونتون و ته گلوتون احساس نمی‌کنین؟» یه چند ثانیه نگام کرد و گفت: «دقت نکردم، اما چرا فکر کنم ... یه جوریه ...» گفتم: «لا إله إلا الله! نکنه یه کم اشتهاتونم کم شده و ...؟» ینی پلک نمی‌زدا ...😂 با تعجب بیشتر گفت: «مثلاً دیشب شام نخوردم ... از بس ...» گفتم: «اجازه بدید من بگم؛ از بس فکر و این چیزا دارین و خسته و کوفته برمی‌گردین؟ آره؟» یه دونه با کف دست زد رو فرمون و گفت: «آی قربون آدم چیز فهم! آره به خدا ... حالا چطور مگه؟ چیه اینا؟» گفتم: «آقا جسارتاً می‌شه دو تا سؤال دیگه هم بپرسم؟» گفت: «بفرما ... غلط نکنم شما دکتری! آره؟» گفتم: «آب‌ریزش هم دارین؟» یه فینگ بلند کشید و یه دستی به دماغش کشید و گفت: «آره ... یه کم ...» ولی مشخص بود که داره رنگش عوض می‌شه! اون دو تا هم مثل چی داشتن گوش می‌دادن! گفتم: «سرفه‌ی خشک هم دارین؟» دیگه معلوم بود ترسیده! گفت: «آره ... بعضی وقتا ... آره ...» دست چپمو گذاشتم رو ماسکم و دست راستمم رفت به طرف دستگیره‌ی در و گفتم: «جناب می‌شه همین بغل من پیاده شم؟» با تعجب گفت: «وسط اتوبانیم! چرا جوون؟ صبر کن حالا!» با عصبانیت گفتم: «آقا شما وضعت خیلی خرابه! چرا نرفتی قرنطینه؟» اون خانمه که فوراً روسریشو گرفت جلوی دهنش و با ترس گفت: «وای خدا مرگم بده! وای خاک بر سرم! چشه این؟» راننده با وحشت گفت: «چرا؟ چمه آقای دکتر؟» گفتم: «آقا شما اوضات خرابه ... همون آخوندا که رفتن شمال و محله‌ی اقوام شما ... مریضیشون دادن به اقوام شما و شما هم از اقوامتون گرفتین! آقا وایسا می‌خوام پیاده شم!» اون مرده که پشت سرم بود با عصبانیت به راننده گفت: «پیری مگه نمی‌شنوی که می‌گه می‌خواد پیاده شه؟ ما هم می‌خوایم پیاده شیم! وایسا ببینم!» راننده که نزدیک بود به گریه بیفته گفت: «به قمر بنی هاشم پلیس وایساده ... وسط اتوبانیم ... نمی‌تونین که از دیوار شش متری برین بالا ... دو سه دقیقه صبر کنین پیادتون می‌کنم ... نوکرتونم هستم!» من که خودمو به طرف در کشیده بودم گفتم: «البته آقا و خانم هم چون حداقل یه ربع بیشتره که تو ماشین هستن و شما هم ماسک نداشتین، به احتمال قوی مبتلا شدند! خدا به همه‌مون صبر بده! مریضی بدیه! خدایا خودت رحممون کن!» واقعاً راننده دسپاچه شده بود و الان بود که بزنه در و دیوار! اون زنه و مرده هم داشتن پس می‌افتادند! اون مرد پشت سرم گفت: «حالا چی هست؟ همین کروناست؟ یا ابالفضل!» گفتم: «نه ... از کرونا بدتره!» راننده که عرق کرده بود، یه کم شیشه رو داد پایین و با اعصاب‌خوردی گفت: «آخ سینه‌مم می‌سوزه ... چیه که از کرونا بدتره؟ هی به ضعیفه گفتم این بچه‌های بی‌صاحاب خواهرت بلند نشن بیان ورِ دلم! مگه من یتیم‌خونه راه انداختم که گله‌ای پا می‌شن می‌آن اینجا؟ گفتی اسمش چیه؟ دوا و درمونی هم داره؟ بیمه چطور؟ قبول می‌کنه؟ من زن و بچه دارم به قرآن!» درست و حسابی نشستم و ماسکمو برداشتم ... دستمو گذاشتم رو دستش که روی دنده بود ... با تعجب نگام کرد ... داشت دستش می‌لرزید ... یه کم زور دستش کردم و یه لبخند زدم 😊 و گفتم: «اسمش بیماریِ «نکنه کرونا گرفته باشم» هست! از خود کرونا بدتره ... اما بازم از اون بدتر «مرضِ شایعه» است؛ مرض اینکه هر چی بشنوم و هر چی فضای مجازی بگه و هر چی تو ماهواره و کلاً هر چی همه بگن راست می‌گن الّا «جمهوری اسلامی»! خیلی مرض خطرناکیه! لامصب مُسری هست و زود همه می‌گیرن! پدر جان! شما نه کرونا گرفتی و نه بیماری خاصی داری. اینایی هم که گفتم، همش علائمی بود که یا حدس زدم و یا بر اساس طبع و مزاجتون رخ می‌ده و تا حدودی هم در این سن و سال برای شما طبیعیه. شما متأسفانه ... البته جسارتاً ... به بیماری شایعه ... مرض اینکه همه دنیا راس می‌گن الا آخوندا ... همه چی دست خودشونه و تقصیر پاسداراست ... قم جای بدی هست و همه‌ی بدبختیامون زیر سر حوزه‌ی علمیه است ... شما به این مجموعه بیماری‌ها گرفتارید. و الّا در این ماشین نه کسی کرونا گرفته و نه علائم مریضی و ویروس داره و نه چیزی ...» اینو گفتم و نشستم سر جام. دیگه هممممه ساکت شدند و هیچی نگفتند. ولی معلوم بود که خیلی تو فکر رفتن و ذهن و خیال هر کدومشون یه وری رفته. کم کم رسیدیم به ایستگاه بی‌آر‌تی ... و باید مسیرمو عوض می‌کردم ... گفتم: من همین کنار پیاده می‌شم ... دست شما درد نکنه! حلال بفرمایید ... یاعلی ... ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
🌷حکایتی زیبا از عشق حقیقی به امام حسین علیه‌السلام ❤️پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم. در شش سالگی که کمی خواندن 📖 و ✍️ نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست: 🔹«در بزم غم حسین مرا یاد کنید»🔹 🔸بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتاً حسینی بوده؟؟ 🔸روزی در سن حدوداً بیست سالگی در کوچه می‌رفتم که مردی حدوداً پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج‌عباس‌علی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه‌ام گذاشت و گریست و گریست!!!😭 وقتی آرام شد راز گریستن خودش را برای من این‌گونه تعریف کرد: در جوانی چند روز مانده به ازدواجم، گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادرزنم به مغازه‌ی زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است، لطفاً سرویسی ارزان و کم‌وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادرزن🧕🏻 و همسرم متوجه نشوند! از قضا نامزدم سرویس زیبا و‌ بسیار گرانی را انتخاب کرد، من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم؛ ناگهان پدرت گفت: حسین آقا قربان اسمت! با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه‌مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد! من همین‌طور هاج و واج پدرت را نگاه می‌کردم و در دلم به خودم می‌گفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی؟ من طلبی از حاجی ندارم!! بالأخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ، بلکه صد تومان خرج عروسی‌ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد. گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدت‌ها شنیدم حاجی عباس‌علی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته! آمدم خانه خیلی گریه کردم 😭 و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم. وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده، زد زیر گریه 😭 و آنقدر ناله کرد که از حال رفت. وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا این‌قدر گریه می‌کنی و همسرم با هق‌هق این‌گونه جواب داد: آن‌روز بعد از خرید طلا چون چادر مادرم وصله‌دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در می‌زند. من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی‌آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت 💌 به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است. حواله‌ی آقا امام حسین علیه‌السلام است! لطفاً به دامادتان نگویید که من دادم!! تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده، بگونه‌ای که آن‌روز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید! و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم!!! ❇️ وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه‌داماد شنیدم فهمیدم که پدرم، ✅ همانگونه که در عزای امام حسین بر سر می‌زده، دست نوازش بر سر یتیمان هم می‌کشیده! ✅ همان‌گونه که در عزای بر سینه می‌زده مرهمی به سینه‌ی دردمندان هم بوده! ✅ و همان‌گونه که برای عاشورا سفره‌ی نذری می‌انداخته، هرگز دستش به مال مردم و بیت‌المال آلوده نبوده! و یک حسینی راستین بوده است. اللهم ارزقنا توفيق خدمة الحسين عليه‌السلام في الدنيا والآخرة. 📌دل مردم در تلاطمه اگر کاری از دست تو این روزگار سخت بر اومد به خاطر خدا و امام حسین علیه‌السلام انجام بده که حتماً نتیجه‌شو تو همین دنیا خواهی دید. یاعلی مدد ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅فارسی را پاس ندهیم!❌ 💡از وقتی که برق اختراع شد سرعت اختراعات و اکتشافات بشر سرعت گرفت؛ اما از وقتی که 💻رایانه ساخته شد سرعت ابداعات بشری جهش‌یافته شد! 🔸این مسئله باعث شد به تبع آن کلمات زیادی نیز به فرهنگ لغت زبان‌ها افزوده شود. 🔹از آنجا که استکبار با روحیه‌ی استکباری‌اش زبان انگلیسی را زبان بین‌المللی قرار داده است نام این کلمات هم از زبان انگلیسی وارد فرهنگ مردمان دنیا می‌شود! 👌سرعت خرگوشی🐰 اختراعات و سرعت لاک‌پشتی🐢 فرهنگستان زبان باعث شده که بسیاری از این کلمات با همان واژگان انگلیسی وارد فرهنگ غنی میهنمان شود! 📌شایسته است که ما در حفظ و تنقیه زبانمان، استفاده از کلماتی که معادل فارسی دارند را مقدم بدانیم. 💠در این گفتار خرد برخی از این کلمات پر کاربرد را مرور می‌کنیم. باشد که این امر مهم را جدی بگیریم. ✅پیامک✅ ❌اس‌ام‌اس❌ ✅رایانامه✅ ❌ایمیل❌ ✅رایانه✅ ❌کامپیتر❌ ✅رایانک✅ ❌تبلت❌ ✅تلفن‌همراه✅ ❌موبایل❌ ✅یارانه✅ ❌سوبسید❌ ✅رونوشت✅ ❌کپی❌ ✅انتقال✅ ❌کات❌ ✅جای‌گذاری✅ ❌پیست❌ ✅پاسخ✅ ❌ریپلای❌ ✅مدیر✅ ❌ادمین❌ ✅عضو✅ ❌ممبر❌ ✅گروه✅ ❌گروپ❌ ✅کانال✅ ❌چنل❌ ✅جستجو✅ ❌سرچ❌ ✅برنامه✅ ❌اپ❌ ❌اپلیکیشن❌ ✅موقعیت✅ ❌لوکیشن❌ ❌لوک!!!❌ ✅ارسال✅ ❌سند❌ ✅صفحه‌کلید✅ ❌کیبورد❌ ✅نمایشگر✅ ❌مانیتور❌ ✅لمس یا لمسی✅ ❌تاچ❌ ✅چاپگر✅ ❌پرینتر❌ ✅بالگرد✅ ❌هلی‌کوپتر❌ و... . 😅همین‌طوری می‌شه که نسل بعدی وقتی درباره‌ی فضای مجازی صحبت کنن باید بهشون بگیم فارسی بگید تا حالیمون بشه! وقتی هم فارسی شو بگن باید بخندن و بگن! ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌پایتخت وما أدراک ما پایتخت! 🔹راجع به انتقاداتی که اخیرا به این قسمت از پایتخت شد با اینکه خودم همیشه از قسمت‌های قبل جزء منتقدین سریال بودم اما بسیاری از قصه‌ها و صحنه‌های سریال همیشه برام تحسین‌برانگیز بوده. 🔸دلیل قطعی شو نمی‌دونم اما به نظر شخصی من فصل‌های فرد این سریال خیلی سرتر و بهتر از فصل‌های زوجش بوده! فصل اولش که به زیبایی و در کنار طنز توصیه به عدم مهاجرت به تهران می‌کرد. (برعکس سریال بسیار سطح پایین متهم گریخت با بازی و کارگردانی رضا عطارانِ لوده!) فصل سومش به زیبایی قهرمانی کشتی رو به تصویر کشید. فصل پنجمش هم که «اوجِ» سریال بود. 🔹این فصل اما انصافا نکات منفی به نکات مثبتش (که کم هم نبودن اما پیش نکات پررنگ منفی کمتر به چشم اومد) می‌چربید! ❗️اما این هجم و هجمه‌ی فراوانی که بهش می‌شد خیلی برام مشکوک بود! که با صحبت‌های امشب آقای مقدم کمی برام رمزگشایی شد! ⁉️آقای مقدم با یه بغض پنهانی از تعجبش از این هجم از انتقادات صحبت کرد و اینکه گاهی با این همه انتقاد ما با خودمون می‌گیم که بالأخره ما خائنیم یا سرباز؟! 🔅آقای مقدم یکی از نیروهای خاص، مذهبی‌ساز و بسیار فعال در حوزه‌ی ساخت سریال هست. ایشون یکی‌ از باسابقه‌ترین و فعال‌ترین کارگردان‌های تلویزیون ماست. کارهای ایشون هم همیشه پربیننده بوده و هست. به طوری که کارهای ایشون همیشه به اصطلاح برند بوده. به خصوص پدیده‌ی منحصر به فرد پایتخت که برای اولین بار یه سریال یه دهه رو با شش فصل اون هم شش فصل بسیار مخاطب‌پسند، منتقدپسند و جذاب سپری کرد و در مقیاس تلویزیون یه رکورد بود! 🔆آقای مقدم که کارهاش گاهی مرموز می‌شه و گاهی برخی اون رو نیروی نفوذی می‌پندارند اما به نظرم با پرونده‌ی کاری که داره برادری خودشو ثابت کرده. ✅قسمت قبل وقتی ایشون به زیبایی مقاومت در سوریه رو به تصویر کشید خیلی برای دشمن سخت و سنگین اومد و ایشون امشب از این راز پرده‌برداری کرد که بسیار تحت تهدید دشمن هم بوده. ✅به نظرم این مقدار هجمه‌ی وسیع در این فصل هم یه جورایی انتقام دشمن از ایشون بوده. 💠حرف ایشون درسته که مردم عجله نکنن! فصل قبل هم تا قبل از یکی دو قسمت آخر و تا قبل از ورود به سوریه یه سریال بسیار سطح پایین همراه با قصه‌ها و صحنه‌های نامطلوب رو از ایشون دیدیم که توی چند قسمت آخر «اوجِ» هنرنمایی ایشون و همکارانشون رو دیدیم. ⭕️ امشب هم گفتن که هنوز ۴ قسمت مونده و اصل جمع‌بندی و اصل داستان هنوز مونده! ⭕️ همین مقدارش هم انصافا نکات مثبت خوبی هم داشت هرچند که نسبت اون قسمت قبلی نزول زیادی کرده بود. 💢 شاید بشه گفت که با قسمت قبل کاری کردن که سطح انتظارات مردم و حزب‌الله رو خیلی بالا برده بودن! ♨️ در هر حال به نظرم باید ایشون و گروهشون رو با تمام انتقادات جدی که بهشون داریم رو باید درون خانواده‌ در نظر بگیریم و جوری نکوبیمشون که سرخورده بشن و برن واداده بشن. بلکه با انتقادات سازنده سعی در اصلاحشون داشته باشیم. ✍️سیدمحمدحسن صدری ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا