❣عاشقانههای شهدا❣
یک بار که مجروح شده بودی😔 گفتم:
«دیگه نباید بری!»
گفتی:«مثل زنان کوفی نباش!»😕
گفتم:«تو غمت نباشه من دوست دارم با زنان کوفی محشور بشم، تو اصلاً اذیت نشو و فقط نرو!»😏
گفتی:«باشه نمیرم!»😐
بعد از ناهار گفتم: «منو میبری؟»😌
_کجا؟؟😯
_کهنز😶
_چه خبره؟؟😁
_هیئته.🙃
_هیئت نباید بری!😠
_چرا؟؟🙄
_مگه نگفتی من سوریه نرم. من سوریه نمیرم، اسم تو هم سمیه نیست، اسم جدیدت آزیتاست. اسم منم دیگه مصطفی نیست، کوروشه. اسم فاطمه رو هم عوض میکنیم.💔 هیئت و مسجدم نمیریم و فقط توی خونه نماز میخونیم، تو هم با زنان کوفی محشور میشی!😊
_اصلاً نگران نباش. هیئتم نمیریم!😒
بعدازظهر نرفتم.
شب که شد، دیدم نمیشود هیئت نرفت.😅
گفتم:«پاشو بریم هیئت!»😓
_قرار نبود هیئت بریم آزیتا خانم!😉
_چرا اینجوری میکنی آقا مصطفی؟😢
_قبول میکنی من سوریه برم و تو اسمت سمیه باشه و اسم من مصطفی و اسم دخترم فاطمه و اسم پسرم محمدعلی؟ در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم میری!😊
_منو با هیئت تهدید میکنی؟🤔
_بله یا رومی روم ، یا زنگی زنگ.😑
_کمی فکر کردم و گفتم: «قبول! اسم تو مصطفاست.»💜💙💚💛❤️💘
🔰 منبع: برشی از کتاب «اسم تو مصطفاست» به روایت همسر شهید صدرزاده.
به مناسبت سالگرد شهادت شهید
#شهید_صدرزاده #عاشقانه #اسم_تو_مصطفاست
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️