eitaa logo
💚🌦 حسنات 🌦💚
169 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
36 فایل
🌦گلچینِ مجازی💚 🔍 عموماً با زمینه‌ی مذهبی و اعتقادی 🌹نشر با حذف پیوند هم: صلواتی ✍️ مدیرِ «حسنات»: «سیدمحمدحسن صدری شال»، نمی از چشمه‌سار زلال حوزه‌ علمیه‌ قم @SADRI_SMH 🔻 إن‌شاءالله پاسخگوی سؤالات و شبهات مرتبط با معارف دینی و انقلابی خواهم بود.
مشاهده در ایتا
دانلود
«عباس‌علی فتاحی» بچه‌ی دولت‌آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت😳 تک فرزند خانواده هم بود😍 زمان جنگ اومد و گفت: مامان می‌خوام برم جبهه😇 مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا می‌خوای بری؟ عباس‌علی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم...😊 عباس اومد جبهه. خیلی‌ها می‌شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی‌خطر تا اتفاقی براش نیفته☺️ اما خودش گفت: اسم منو بنویس می‌خوام برم گردان تخریب😇 فکر کردند نمی‌دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباس‌علی فتاحی! تخریب حساس‌ترین جای جبهه است و کوچک‌ترین اشتباه، بزرگ‌ترین اشتباهه...😱 بالأخره عباس‌علی با اصرار رفت تخریب و مدت‌ها توی اونجا موند. یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر می‌خوام که برن پل چهل‌دهنه روی رودخونه «دوویرج» رو منفجر کنن😰 پل کیلومترها پشت سر عراقی‌ها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباس‌علی بود😇 قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: «به‌هیچ‌وجه با عراقی‌ها درگیر نمی‌شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی‌ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...😳 تخریبچی‌ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی‌ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی‌شونم برنگشته...😔 اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی‌ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباس‌علی و اسیر شد...😓 زمزمه‌ی لغو عملیات مطرح شد.😲 گفتند ممکنه عباس‌علی توی شکنجه‌ها لو بده🤔 پسرعموی عباس‌علی اومد و گفت: حسین! عباس‌علی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمی‌شه برید عملیات کنید...😊 عملیات فتح‌المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه‌ی دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت😭 پسرعموی عباس‌علی اومد و گفت: این عباس‌علیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمی‌شه...😔 اسرای عراقی می‌گفتند: روی پل هر چه عباس‌علی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...😭 جنازه‌اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره😓 وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمی‌ذارم دفنش کنین! گفتن مادر بی‌خیال. نمی‌شه... مادر گفت: به‌خدا قسم نمی‌ذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه‌اش رو می‌تونین ببینین😔 یهو مادر گفت: نکنه می‌خواین بگین عباسم سر نداره؟😔 گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس می‌خوام عباسمو ببینم...😳 مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه‌هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ‌های عباس رو بوسید. و مادر شهید عباس‌علی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...😭😭 🌷شادی روح شهدا صلوات🌷 ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️