#استراحت
یکشنبه۲۸ مهر ۱۳۹۸
دیشب از پیاده روی #اربعین رسیده بودیم و احساس خستگی داشتم.
نماز صبح را با کمی تعقیبات خواندم و بی خیال کراهت خواب بین الطلوعین خوابیدم.
حدود شش صبح دیدم، ابالفضل پسرم، در حال رفت و آمد در خانه است.
از همسرم پرسیدم نمی خوابد؟
گفت نه، مدرسه دارد و باید به مدرسه برود.
مدرسه!!
ابالفضل هم در تمامی سفر با من بود، دیشب هم با هم رسیدیم، تازه او کلاس پنجم ابتدایی است و توان بدنی کمتری دارد.
چرا من نسبت به وظایفم این گونه نیستم؟چرا زود خسته می شوم؟ چرا حاضر نیستم برای اهدافم تحمل خستگی بنمایم؟ چرا درس و کار برای من مثل یک مدرسه ابتدایی برای یک دانش آموز جدی نیست و چراهای مختلف دیگر؟؟
تصمیم داشتم تا غروب در کنار خانواده استراحت کنم، اما ابالفضل باعث شد، که صبح به مدرسه بروم و کار را شروع کنم(البته تا نه صبح خوابیدم ها😉)
#استراحت_بعد_از_شهادت