eitaa logo
369 دنبال‌کننده
139 عکس
45 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
. . هم از گناه فراری، هم از ثواب گریزان چنان که حضرت شیخ است از شراب گریزان به خاک ساختگان را چه حاجتی ست به دریا؟ شدیم از همه کس غير بوتراب گریزان سحاب از تو نگوید، به خویش ره ندهیمش! هلا شگفت کویریم و از سراب گریزان «تو را چنان که تویی، هر نظر هنوز ندیده ست!» ز چشم مدّعیان هم نگشته خواب گریزان و تاب درک تو در عصر ما نبوده و دیدیم هماره شب‌پره ها را از آفتاب گریزان پس از تو مرگ به تن کرد و در سیاهی خود ماند شبِ ولی نشناسانِ ماهتاب گریزان ولی تو حقّی و جاری، _غدير در جریان است!_ نمی شود بشود رحمت از سحاب گریزان! که آیه آیه کتاب خدا به شرح تو پرداخت اگرچه تارک علم است از کتاب گریزان! محبّت تو ز سیمای عاشقان تو پیداست خراب جام ولاییم و از نقاب گریزان خمار میثمیانیم و همپیاله ی ما نیست به پای دار، کسی که شد از طناب گریزان علی علی ز لبم می چکد، چه مستی نابی! خدا کند نشوم از شراب ناب گریزان زیارتی عنبی از ضریح کردم و افسوس هنوز حضرت شیخ است از ثواب گریزان . . اردیبهشت ۱۴۰۱ . @hasankhosravivaghar
بسم الله الرحمن الرحیم 🔗برخی از کانال‌های شعر و شاعران کشور در پیام‌رسان ایتا. 📍فراخوان شعر @farakhanesher 📍استاد سیدمهدی حسینی @smhroknabadi 📍دبیرخانه شعر آیینی @dabirkhane_sher_adabiat_aeeni 📍انجمن ادبی یاقوت سرخ @yaqoote_sorkh 📍آفتابگردان‌ها @Aftabgardan_ha 📍دکتر محمدرضا ترکی @faslefaaseleh 📍دکتر رضا شیبانی @zahrdaroo 📍حسن خسروی وقار @hasankhosravivaghar 📍محمد توکلی @medaadjangi 📍حسن بیاتانی @telkalayyam 📍رضا یزدانی @rezayazdaanii 📍سجاد روان‌مرد @sajad_ravanmard 📍میلاد خانی @miladkhani 📍مجید بوری @majiidboori1371 📍مجتبی خرسندی @Mojtaba_khorsandi به مرور تکمیل می‌شود...
میراث
هوالشّاهد . بخش نخست: . «شب بود، امّا من چراغی داشتم، حیف... دشت و قنات و باغ و راغی داشتم، حیف...۱ رؤیای رودم را به تب نابود می کرد روی ذغال شب سحر را دود می کرد در بستر ما پرسه می زد تب، تب خوف روی سر ما خیمه می زد شب، شب خوف خوف هم از فریاد، حتّی از گلو هم خوف شب بی صبح، خوف از آرزو هم خوف رزان از شاخه ی همدست هیزم از باغبانِ چون زمستان مست هیزم در حشر خون خوف تن از برگشت سرها آیاتی از خوف پدرها از پسرها نامی هم از هول قیامت بود در دشت ما را ولی ننگ سلامت بود در دشت۲ القصّه رستم برخی سهراب می شد رودابه در این لابه نم نم آب می شد رودابه را گفتم، رباب آمد به چشمم از کربلا آزرم آب آمد به چشمم در مشک تشنه نوشدارو بود و خون شد ساقی شکست و جام سرمستان نگون شد در صحبت شمشیر، بازویی نمی ماند القصّه نیرویی به زانویی نمی ماند سر بود و خنجر بود و آتش بود و مویی در خیمه ها سوز عطش از هر گلویی...» استادمان می گفت: «عاشوراست امروز در مقتل مولای ما غوغاست امروز» دستش به روی سینه بود، از حال می رفت هرجا که حرف از شمر در گودال می رفت می گفت: «در تاریخ باطل هست و حقّی جز خون نمی آید به کار مستحقّی گیرم که جز بانگ عزا در نی نوا نیست این پرده خوانی جز دمی از نینوا نیست! گیرم بزرگی را ز صدر زين فکندند سرها به روی نیزه ها هم سربلندند» می گفت: «شب بود و چراغی داشتم، کو؟ دشت و قنات و باغ و راغی داشتم، کو؟» می گفت و گفتم مستحقّم! خیز باید شمشیر را بر گردن شبدیز باید تا دور شاه است و قشون اکمه هایش روی گلویم مانده ردّ چکمه هایش! دشمن نمی دید و خوراک از دوست می کند در غرب وحشی گلّه ام را پوست می کند تاج است و راه کاسه لیسی در بر ما وای از کلاه انگلیسی بر سر ما القصّه بر خوان یهود افتاده می رفت تا که بنوشندنش، به شکل باده می رفت شاهی که از هر بند رعیت نرده می خواست ما را بر ارباب هایش برده می خواست در مرگ هم ما _وای بر ما_ برده بودیم از غرب گورستان کفن آورده بودیم... روزی ولی گفتیم ما را خیز باید شمشیر را بر گردن شبدیز باید لب های طغیان می شدیم و دوخت ما را طاغوت در آذر برادر! سوخت ما را نه سازی و نه فرصت رؤیا نوازی نه سازه ای، نه آرزوی دست سازی ......... . . ۱) وامی ست از میراث ۴. ۲) «چون بیوگان ننگ سلامت ماند بر ما تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما» استادم علی معلّم دامغانی، از شعر جام شفق . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالشّاهد . بخش دوم: . استادمان می گفت: «شب بود و چراغم...» من نیز گفتم کو؟ کجا شد باغ و راغم؟ القصّه تا آنجا که شد، با خویش رفتیم شب بود و رهزن بود، امّا پیش رفتیم تا روشنی دادیم سیر کاروان را بی آسمان کردیم کاووس زمان را ما تن اگر، خون حسینی بود در ما ما جان اگر، روح خمینی بود در ما «با نام احمد سکّه مان را ضرب کردیم خود را تهی از خرده ریگ غرب کردیم» ۳ در این میان امّا برادر ناتنی ها تخم شغادند و هلاک خودزنی ها غرقاب را این اکمه ها پایاب دیدند ایران ما را پاره پاره؟ خواب دیدند! تورانی از خشمم در آتش بوده، هشدار! لالایی ما ذکر آرش بوده، هشدار! «القصّه جز نقل قیام از ما، فسانه ست این چامه را با من بخوانی، عاشقانه ست»۴ با ساز خود رؤیای خود را می نوازیم چون سازه هامان آرزویی دست سازیم ....... . . ۳) «باور كنیم ملك خدا را كه سرمد است باور كنیم سكّه به نام محمّد است» استادم علی معلّم دامغانی، از شعر رجعت سرخ ستاره ۴) «این فصل را با من بخوان! باقی فسانه ست این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه ست» استادم علی معلّم دامغانی، از شعر هجرت . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالشّاهد . بخش سوّم: . استادمان می گفت: «این آغاز راه است شب لکّه ای جامانده بر دامان ماه است افراسیاب است و سیاووش شهیدی هرجا حسینی بود، سر می زد یزیدی» القصّه جنگی بود و ننگی بود و نامی میراث ما خون است و شمشیر قیامی من تشنه هم باشم، نمی بازم برادر نان حلالم را سر آب حرامی بر جام دست فتنه ای مانده ست و من هم جامی به سنگی می زنم، سنگی به جامی «والسّابقون السّابقون» وقتی نمانده ست! خورشید را سر می بُرد شام تمامی ماییم اگر، غارت نخواهد کرد شمری حتّی نخ پیراهنی را از امامی حتّی اگر در مقتل ما صف ببندند در تف ببینیم از سواران ازدحامی حتّی اگر سرهای ما از پا بیفتند! فتح المبینی هست و دست انتقامی من نهروان در نهروان خونم برادر! من وارث گرز فریدونم برادر! هر اُشتری در فتنه آمد، نحر کردم بر گرده ی ضحّاک تیغ قهر کردم من آبم و آشوب بوشهر است در من من خاکم و خشم منوچهر است در من «القصّه جز نقل قیام از ما، فسانه ست این چامه را با من بخوان تا عاشقانه ست» .... . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالشّاهد . بخش چهارم: . گیرم که خنجر می وزید از این حوالی من ایستادم همچنان با دست خالی گیرم که دستم خالی است، امّا بسازم من آمدم تا آرزوها را بسازم دیروز اگر مین بود و رؤیایی که جا ماند من مانده بودم در غم پایی که جا ماند_ _با شوق رفتن سوی فردایی که مانده ست می ایستم روی همان پایی که مانده ست پرواز خواهم داد امید کودکم را با دست خود می سازم آخر موشکم را در آسمان ها شادی ما را ببیند رقصیدن پهپادی ما را ببیند «دنیا بخواند از من و تو عاشقانه این چامه را با من بخوان! باقی فسانه» چون طرح نو در آسمان انداختیمش هر آرزویی بود، با هم ساختیمش ..... . @hasankhosravivaghar