eitaa logo
367 دنبال‌کننده
129 عکس
41 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد . به . ۲ ای با من از پگاه نخستین! پگاه باش شب تا هنوز مانده، به پا خیز و ماه باش ای ماه! در حصار کس هیچ کس نمان شب تا هنوز مانده، بتاب! از نفس نمان شب تا هنوز مانده و صبح شب است باز شب _این شب فریب_ شب چلچراغباز گم کرده است قافله آنک امیر را شب مانده، مِه گرفته سراسر مسیر را شب ساری است و بستری از کوکب است شب شب هرچه هم بزک شده باشد، شب است، شب! سرما به ما زده ست که گرم تب آمدیم صبحیم و بیمناک ظلومان، شب آمدیم ای ماه! _با توأم_ تو خودت باش و ماه باش در صبح شام، غربت ما را گواه باش در راه حیله بود، خدا بود هر کسی قبله قبیله بود، خدا بود هر کسی تنها هراسناک و برادر؟ دریغ ما آغوش مادرانه ی خواهر؟ دریغ ما تنها و بی پناه پدر _وای من_ پدر در راه راه مانده و درمانده ی سفر بدر منیر مرده به افسون ابرها صبح پناه برده به تاریک قبرها پروازی گرفته به تنگ نشستگی رنج به اوج رفته، شکوه شکستگی! آوخ که از همیشه غمین تر پدر چقدر از هرکه زخم خورده، ولی از پسر چقدر! عمر است و شوم بختی فامیل ها زیاد هابیل ها فزون شد و قابیل ها زیاد القصّه جهل قوم به مقصد ادامه دار در مکّه مانده رنج محمّد ادامه دار صبح فریب بر همه امّت رکب زده آنک پدر حصاری شیخان شب‌زده! بغض اند و در گلوی پدر گیر کرده اند «طفلان ره نگر که چه با پیر کرده اند» چون کودکان فریفته ی به به اند، حیف! _دردا_ برادران همه طفل ره اند، حیف! دین را _دریغ_ موجب تاراج دیده اند عمّامه را عمارتی تاج دیده اند کعبه ست چون کنیسه به چشمان لوچشان اشراقی اند و جانب غرب است کوچشان هر کس هر آنچه خواست، بگوید! خدا یکی ست در خاندان مصطفوی مصطفی یکی ست فیِ اللَیلَهِ المبیت کَما اللّهُ نورهُ وَالصُّبحُهُ قَریب و دلیلی ظهورهُ وَالشَّمسِ وَالقَمَر، سحر شب نماندنی ست از آسمان که نور بریزد سبو سبو نور از محمّد، آینگی نیز با علی یا مرتضی محمّد و یا مصطفی علی القصّه در طریق علی باش و ماه باش مقصد شهادت است اگر، سر به راه باش در کربلا نمانده، حسینی نمی شود هر کس خمینی است، خمینی نمی شود تا قبله قبله است، چه سود از قبیلگی؟ مقبول نیست سبحه و طامات حیلگی راهی شویم تا ملکوت خدا شدن در خاندان مصطفوی مصطفی شدن من خواب دیده ام که در او فانی ام، چقدر؟ حیرت دمیده از دم عرفانی ام چقدر شکر خدا در آتش این عشق سوختم هرم لبش نشسته به پیشانی ام چقدر! سرد فراق و موسم دلتنگی ام گذشت گرم سماع و مست غزلخوانی ام چقدر آنقدر او شدم که مرا من نمی شناخت آنقدر او شدم که نمی دانی ام چقدر دیشب من و امام خدا را یکی شدیم سرمستی ام ببین که جمارانی ام چقدر! راهی مدید مانده ولی تا خدا شدن در شام قوم _نور شدن_ مصطفی شدن هان ای تو یادگار پدر در زمان ما ای ماه ماه و وارث خورشیدی خدا! حتّی به قدر پرتو بی رنگ کوکبی مگذار در محاق بدارد تو را شبی نور خدا چنان که تو را دیده، بینمت ماه خمین! کاش پسندیده بینمت القصّه شب به راه اگر، بی نفس مشو ای ماه! _با توأم_ تو کسی! هیچ کس مشو ای با من از پگاه نخستین! پگاه تر نور از علی ست، محو علی باش و ماه تر . . خرداد ۱۳۹۷ . @hasankhosravivaghar
هوالشّاهد . . غاصبان تیغ و دستار سیادت مرده اند کعبه خالی مانده و اهل عبادت مرده اند پشت میدان عمل رزمندگان ادّعا در خیال خویش از شوق شهادت مرده اند هرکجا شد، جبهه ای را با دهان وا کرده اند! فاتحان سفره از فرط رشادت مرده اند ناامیدی از دوای دوست را آموختم از مریضانی که با زهر عیادت مرده اند منّت پرواز دارد آسمان و نسل من بال خود را بسته، در اوج سعادت مرده اند قدسم و در حصر... امّا در مسیرم بارها زائران با نیّت عرض ارادت مرده اند مرگ من عادی نخواهد شد برای هیچ کس گرچه گاه جنگ، یاران طبق عادت مرده اند غزّه جان! با ساغر خون بر خرابی ها برقص! نارفیقان تا که می بینند شادت، مرده اند زخم های فتنه در چشمم روایت می کند از امیرانی که با تیر حسادت مرده اند ای وطن! در جشن آزادی به اشکی یاد کن از اسیرانی که در غربت به یادت مرده اند بارالها! چشم ناداران شادی های ما باد روزی شان ببینیم از حسادت مرده اند . خرداد ۱۴۰۳ . . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد . . . به رود رود شهادت که هانی است قتیل همیشه در جریان است مسلم بن عقیل ببین که از سر دارالاماره ی کوفه هنوز خون خدا می چکد به روی سَبیل هنوز چک چک شمشیر و چاک چاک لباس برای کوچ از این خاک می زنند رحیل قدم قدم همه از جور حاکمان گفتند نمی رسد مگر اندوهشان به گوش دلیل؟ برادران که سواران اسب مرگ شدید! مگر نه جان شما را قبیله اند کفیل؟ ولی به درهمی از حقّ خون کنار کشند! که در تعبّد دنیا شدند عبد ذلیل پری گشوده، ز دام تعلّق آزادید! به پیشواز شما آسمان شده ست گسیل یزید، ابرهگی را به گور خواهد برد حسین، کعبه و امسال، سال عام الفیل . . بهمن ۱۳۹۹ . برگرفته از . @hasankhosravivaghar
23.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️نماهنگ کاری از گروه سرود مصباح 🔻شاعر: تنظیم و میکس:امیرمحمد شیرزاد مدیر تولید:حسین جعفری کارگردان:ابوالفضل خواجه بچه تصویربردار و تدوین: ابوالفضل خواجه بچه 🔺تهیه شده در مرکز آفرینش های فرهنگی هنری بسیج استان تهران با مشارکت مسجد جامع خامس آل عبا ملارد با تشکر از گردان فاتحین ملارد . به امید تجلّی کامل در ظهور منجی مان و تشکیل حکومت به دست پر توان امام زمان (عج). _______________ گروه سرود مصباح https://eitaa.com/groh_sorod_mesbah . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
49.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هوالعزیز . من شرابم، شادی ام، شیون نمی آید به من رودی از روحم، سراب تن نمی آید به من . از غزل . شعرخوانی در پیشگاه امام پایداری ها، حضرت آیت الله خامنه ای. ۱۶ فروردین ۱۴۰۲ شمسی مصادف با نیمه ی رمضان ۱۴۴۴ قمری. . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
به . . من شرابم، شادی ام، شیون نمی آید به من رودی از روحم، سراب تن نمی آید به من هر قبایی را که خیّاط تعلّق دوخته ست تن زدم، امّا سر سوزن نمی آید به من از پیمبر منبری حتّی نمی آید به شیخ مسجدم، امّا امام من نمی آید به من! بارها دنیا به من رو کرد، امّا... بگذریم! خواب هم در حجله ی این زن نمی آید به من شهر خاک خانه ها را بر سر خود ریخته ست کوچ! همراهم بیا! مسکن نمی آید به من سرنوشتم زورقی بر موج گیسوی کسی ست غرقه ی او گشته ام، من من نمی آید به من در شب تاریک و بیم راه و خوف بی کسی غیر او از وادی ایمن نمی آید به من چشم را بر هم زدم، انگار در طور من است او «تراني» گفت و دیدم «لن» نمی آید به من! «گرچه اسرار الهی را در او دیدم، ولی» گفتن این حرف ها اصلا نمی آید به من! پادشاهی مهربان است و پناهم می دهد از جوار رحمتش رفتن نمی آید به من «اشکم و از گوشه ی چشم یتیم افتاده ام» در جهان بی علی ماندن نمی آید به من پشت سر ردّ اُحُد بر گُرده بود و پیش رو تیغ می بارد اگر، جوشن نمی آید به من عابسی شو، مست شو، با خنجر کوفی بگو شادمان باشد که پیراهن نمی آید به من چون نسیم آزادم و هرجا که باشم، باز هم اهتزاز پرچم دشمن نمی آید به من تا کجا باید سرم روی تنم زاری کند؟ تیز کن شمشیر را! گردن نمی آید به من کربلایی زخم روی پیکرم رقصید و باز از سماع تیر، دل کندن نمی آید به من با رفیقان شهیدم عهد در خون بسته ام! بی کفن می مانم و مدفن نمی آید به من . . مرداد ۱۴۰۱ . @hasankhosravivaghar
18.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هوالنّور . ⭕️نماهنگ 🔶ویژه عید سعید غدیر خم 🔵کاری از گروه سرود آوای آفتاب 🔴کارگردان:محسن شریفزاده 🟣شاعر: 🟣آهنگساز:داود نعمتی گلستان 🟣مدیر تولید:پروین کمالی 🟣تصویر بردار:امیر محمد اسدی 🟣تدوین: امیر حسین اسدی 🔷با مشارکت کانون جوانان اسوه ♦️با تشکّر از حرم شهدای گمنام سرآسیاب 🔵پخش از رسانه ی ملّی لینک دانلود با کیفیت بالا👇👇👇 https://uploadb.me/dokdlww71tck/toloo noor.mp4.html ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ راستی «در غدیر اگر گرفته دست خویش را علی مرتضی محمّد است و مصطفی علی» ای کاش آهنگ ساز عزیز ما با تغییر مصرع نخست این بیت، تلاش دختران علوی سرزمینم را کم جلوه نمی کرد. یا علی. . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّهید . ۱) ابومخنف به نقل از عبدالمالک بن نوفل بن مساحق به نقل از ابی سعد المَقبُری گفت: حسین _که درود خدای بر او باد_ را دیدم در مسجد مدینه که با دو مرد بساط مصاحبت گسترانده بوده و گاه به این و گاه به آن رو می کرد و تمثیل بن مفرّغ را می خواند: «در پی آهو دویدم صبح را رام من بود و نمی ترساندمش در کمین من پلنگ مرگ بود ماه بودم، سوی خود می خواندمش» . . ۲) ابومخنف از حارث بن کعب والبي از عقبة بن سمعان نقل کرد: ... آنگاه که ابن عبّاس از آهنگ حسین _که درود خدای بر او باد_ به سوی کوفه اطمینان یافت، عبداللّه بن زبیر را گفت: « تنها شدی و لانه شد آخر برای تو پرواز کن از این پس و آواز هم بخوان آهنگ کوفه کرد حسین و به گوش باش! در گوشه ی حجاز بزن، از حرم بخوان » . . ۳) ابومخنف از عقبة بن ابی العیزار نقل کرد: ... حسین _که درود خدای بر او باد_ در ذی‌حُسُم برخاست و پس از حمد خدای گفت: «کارها چنان شده ست که می بینید. دنیا دگرگون گشته و نیکویی از آن رخت بربسته و جز مقدار ناچیزی چنان آب ته مانده ی ظرفی از آن نمانده ست. زندگی آنسان پست گردیده که به چراگاه کم مایه و زیان باری می ماند. آیا نمی بینید که حق را معطّل گذاشته و بر گرداگرد باطل آمده اند؟ در چنین روزگاری مرگ، مؤمن را سزاوارتر است. من مرگ را جز شهادت و زندگی با ستمگران را جز خواری نمی بینم.» ... سپس حُر با حسین _که درود خدای بر او باد_ چنین گفت که: «خدا را! خدا را! به فکر خود باش. بر آنم که اگر با ایشان بجنگی یا با تو بجنگند، کشته خواهی شد.» حسین _که درود خدای بر او باد_ با او گفت: « مرا از مرگ بیم می دهی؟ آیا جز کشتن من کار دیگری هم می توانید کرد؟ فقط سخن آن برادر اوسی که آهنگ دیدار رسول خدا _صلّی الله علیه و آله و سلّم_ را داشت و پسرعمویش او را از کشته شدن می هراساند را برایت بازگو می کنم: گاه پیکار است، خواهم رفت! پیشاپیش من مرگ هم باشد، برای پهلوانان عار نیست دل که چیزی نیست، جان را بذل و بخشش می کنم سر بخواهد؟ «با کریمان کارها دشوار نیست» دامن گردنکشان را خون ما خواهد گرفت اشک های دوستان ما که بی مقدار نیست!» . . ۴) ابومخنف به نقل از قدامة بن سعید بن زائدة بن قدامة الثقفي گفت: « کارزاری میان مسلم و هفتاد یا هشتاد نفر از اوباشِ بن زیاد از قبیله ی قیس در پیشگاه همان خانه ای که پناه تنهایی آن مرد خدا بود، به راه افتاد. بکیر بن حمران احمری با ضربتی لب بالای مسلم را گسست و دو دندان جلویش را شکست. مسلم نیز چنان با ضربتی سخت به سر و شانه اش زد که نزدیک بود تا میانه اش را بشکافد. وقتی دشمنان، مسلم را اینسان دژم و پیکارجو یافتند، به بام خانه ها رفتند و سنگ و آتش به رویش باراندند. امّا جنگ آموز علی از پای نمی نشست و بر معرکه می پیچید و چنین رجز می خواند: «جهانی بود و جانی بود و مرگی بود و جنگی بود فغانی بود و نانی بود و نامی بود و ننگی بود تنور حرص اگر گرم است، آنک سرد باید شد و جان را در ازای نان نداد و مرد باید شد به خورشیدی که از کوفه بتابد، احتیاجم نیست که چونان سکّه ی عهد علی دیگر رواجم نیست که راز مرگ را در کربلا مکشوفه می بینم علی نشناس های شام را در کوفه می بینم ولیّ الله کافر دیده و شیطان مسلمانش فریبش را نخواهم خورد، زرکوب است قرآنش! نبیند کس که در بند قفس افتاده می میرم که من دلبسته ی آزادی ام، آزاده می میرم» . . . ادامه دارد... . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّهید . ۵) ابومخنف از عقبة بن ابی العیزار نقل کرد: طرمّاح با چهار نفر از کوفه به سوی حسین _که درود خدای بر او باد_ آمدند و در منزل عُذیب الهِجانات دیدارش کردند. طرمّاح هنگامی که سوار بر مرکبش بود، چنین نغمه سرایی می کرد و این شعر را برای حسین _که درود خدای بر او باد_ نیز خواند: وقتی که من می رانمت، پروانه ای در باد باش باید ببینی نور حق را در طلوع کوکبش نقش فتوّت در میان پرچمش افتاده است آزادگی تصویر تاری از غبار مرکبش چشم جهان را با مداد مرگ، رنگی می کند صبح شهادت طرحی از یک ماه خونین در شبش او را خدا با قصد خیری از حجاز آورده، پس اینک سراپا گوش باش از شور يارب یاربش حسين _که درود خدای بر او باد_ گفت: «امیدوارم آنچه از از جانب خدای به ما می رسد، به نیکی باشد. چه در خیل کشتگانش باشیم و چه در خیل پیروزمندانش.» ... سپس از آن آمدگان پیرامون کوفه پرسید. مجمّع بن عبداللّه عائذی گفت: «بزرگان کوفه را با حقّه ی زر فریفته اند تا از کنار تو پراکنده گردند. دل هایشان با تو و شمشیرهایشان بر تو کشیده خواهد شد...» پس از این گفتگوها بود که طرمّاح از مولایش اجازتی خواست که آذوقه هایی را به اهل خانه اش در کوفه برساند و به سوی امام بازگردد. اباعبداللّه _که درود خدای بر او باد_ فرمود: «زود باش که خدایت بخشش آورد.» امّا طرمّاح وقتی آمد که کار از کار گذشته و آب ها بر زمین ریخته شده بود... . . ۶) ابومخنف گفت: حارث بن کعب و ابوالضّحّاک از از علی بن حسین بن علی _که درود خدای بر او باد_ نقل کردند: در شب عاشورا که در بستر بیماری بودم و عمّه ام زینب _که درود خدای بر او باد_ از من پرستاری می کرد، پدرم این شعر را می خواند: اُف بر تو ای دنیا! که سور نارفیقانی از دشمنانم در بساط خاصه ات داری حتّی حواست نیست! از دستت نیفتد باز خون عزیزان مرا در کاسه ات داری هم زندگی از جاده ای رد شد که من رفتم هم مرگ با من راه آمد، بیمی از جان نیست! اشک من از چشم خدا جایی نیفتاده ست در بستر این روزها سیلاب تاوان نیست پدرم این شعر را دو سه باری خواند و دانستم منظورش را. بغضی گلویم را فشرد، امّا نگذاشتم که گریه ام بیاید و سکوت کردم. بی گمان شدم که بلا باریده ست. عمّه ام نیز این شعر را شنید و از آن روی که زنان دل نازک اند، نتوانست از گریه خود را نگه دارد و دامن کشان و سربرهنه به سوی پدرم رفت و گفت: « ای وای از این مصیبت! کاش مرده بودم! مادرم و پدرم و برادرم رفتند، حالا نوبت توست؟ ای جانشین رفتگان و فریادرس نامدگان!» حسین _که درود خدای بر او باد_ به او نگاه کرد و گفت: «مبادا شیطان شکیبایی ات را بفرساید!» زینب _که درود خدای بر او باد_ گفت: «پدرم و مادرم به فدایت، آیا چشم انتظار کشته شدن هستی...؟» امّا گریه امان نداد سخنش را ادامه دهد. حسین _که درود خدای بر او باد_ نیز گریست و گفت: «اگر مرغ قطا را آرام بگذارند، می خوابد.» عمّه ام گفت: «ای وای بر من، آیا جان تو را به زور می گیرند؟ این سخن بسیار دل‌شکسته ام کرده و جانم را می آزارد.» آنگاه به خود لطمه زد و گریبان چاک داد و بیهوش بر زمین افتاد... . . ۷) ابومخنف از ابوجناب نقل کرد: هنگامی که عبداللّه بن عُمَیر کلبی که به همراه امّ وهب به کربلا آمده بود، به میدان زد و يسار _غلام زياد بن ابي سفیان_ را با یک ضربه به دوزخ انداخت، سالم _غلام عبیدا... بن زیاد_ به وی حمله ور شد و با شمشیر به دستان سپر شده ی کلبی ضربتی سخت وارد آورد و انگشتان دست چپ او تکّه شد. در این حال، پهلوان کلبی به کارزار با او برآمد و او را هم روانه ی آتش قهر خدای ساخت. عبداللّه در حال بازگشت از نبرد، چنین رجز می خواند: در دشت بلا گرگ‌شکارم، بشناسید! از تیره ی کلب است تبارم، بشناسید! جنگ است اگر، سینه دران است غرورم مرگ است اگر، ناله نیاید سر گورم! ای امّ وهب! دار شوم ددمنشی را با نیزه ی خود راست کنم کج روشی را آیات عذابی به سر کاخ دمشقم از کوخ جنون آمده ام، مؤمن عشقم . . . ادامه دارد... . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّهید . . ۸) ابومخنف گفت: یوسف بن يزيد از عفیف بن زهير بن ابی الأخنس که از شاهدان کارزار کربلا بوده، نقل کرد: پس از آنکه جناب بریر، يزيد بن معقل را با شمشیری که در سرش کرد، به طبقات الجحيم فرستاد، رضي بن منقذ عبدي با او به جنگ برخاست. پس از چندی که غبار کارزار بر شده بود، بریر بر سینه ی رضي نشسته و داشت کارش را به سرانجام می رسانید. در همین هنگام ابامنقذ دهان به بیم گشود و از دیگران کمک خواهی کرد. اینجا بود که کعب بن جابر بن عمرو ازدی نیزه ای به قفای قاری قرآن خیمه های حسین _که درود خدای بر او باد_ فرود آورد... آن گاه که کعب از کربلا به کوفه بازگشت، زنش یا خواهرش نوار، او را سرزنش کرد و گفت: «تو دشمن فرزند فاطمه _که درود خدای بر او باد_ را یاری داده و آقای قاریان قرآن را کشتی. خدای را سوگند که هرگز با تو سخن نخواهم گفت.» کعب بن جابر در پاسخ او به شعر چنین گفت‌: اگرچه مرا سرزنش کردی، امّا بگو تا بگویم چه رفته ست بر او حسین عطش بود و رگبار نیزه تلاقی خون بود و امواج گیسو بیا تا بگویم چه زجری کشیده ست گلویی سفید از سیازخم چاقو سپر شد که تیری حرم را نبیند! ندیده ست چشمم از آنگونه ابرو اگر کودکان در پناه عبایش... اگر جوجه ها زیر بال و پر قو... زمین خورده از درد می پیچد، انگار به چنگال کفتار افتاده آهو و از پیش ما اشکیانش به آهی گذشتند، امّا نرفتیم از رو سر دین و دنیایمان اختلافی ست چنان مسجدی ساده با برج و بارو خدا را به یک خرقه هم می فروشیم عَبید طریق عُبیدیم، هو هو به شمشیر من ردّ خون برير است چو رنگ اناری که مانده به چاقو اگر تیزی ام عشوه می کرد، می مرد به نازی ابامُنقِذ ماجراجو . . ۹) ابومخنف از عبدالرّحمن بن جُندَب نقل کرد: شنیدم که کَعب در دوران امارت مصعب بن زبیر از وفای به عهد خویش می گفت و بر آن بود که در کار خیر شتافته ست و به هیچ روی بدکاری اش را پذیرا نبود. در همین باره، رضي بن منقذ شعری دارد که پنداشته اند در پاسخ به احوالات و بیانات کعب بن جابر سروده است: پیمانه را مشکن! گر سنگ هم باشی امّا خدا می خواست در جنگ هم باشی دلخونی ات کم بود، دلتنگ هم باشی دیوانگی کردم! شوری به سر دارم، سرگیجه می گیرم بر خوان بِن جابر وقتی نمک‌گیرم گیرم خدا می خواست... نفرین به تقدیرم! از من چه می خواهد؟ هرکس خماری کرد، افتاد و منگ افتاد نامم به مستی رفت، امّا به ننگ افتاد بین من و ساقی یک روز جنگ افتاد در جام من خون بود ابروش چین برداشت، دنیاش درهم شد بی آب بود، امّا بی آسمان هم شد یک ماه در گودال... نامش محرّم شد ای کاش می مردم... . . . ادامه دارد... . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگرچه مرا سرزنش کردی اما بگو تا بگویم چه رفته‌ست بر او حسین‌ِ عطش بود و رگبار نیزه تلاقی خون بود و امواج گیسو شعرخوانی در ویژه‌برنامه «ردیف اشک» عرض ارادت جلسه خانه شعر و ادبیات به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله‌الحسین (ع) و یاران باوفای ایشان … تیرماه ۱۴۰۲ مصادف با محرم‌الحرام ۱۴۴۵ . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد . . ۱۰) ابومخنف از عبدالرّحمن بن جُندَب نقل کرد: عمرو بن قَرَظَة بن کعب انصاری که از شهدای کربلا بود، در میدان کارزار و در پیش چشم حسین _که درود خدای بر او باد_ چنین رجز می خواند: گاه جنگ آمد و دیدند انصار رفت جانم به تمنّای حسین مژه را خواب کنم، می خواهم روی چشمم بشود جای حسین آبرو باشد اگر، می ریزم همه را یکسره در پای حسین . . ۱۱) ابومخنف گفت: نضر بن صالح ابوزهیر عبسی نقل کرد: آنگاه که مردان سرگرم کارزار بودند، حُر پیشاپیش ایشان یورش می برد و این شعر عنتره را خطاب به دشمن می خواند: گردن کشی کردی، نفهمیدی تن می زنی مرگ مرا، امّا با نیزه می دوزم بر اندامت پیراهن خونخواهی خود را! . . ۱۲) ابومخنف از نُمَیر بن وعله نقل کرد: ایّوب بن مِشرَح الخیوانی می گفت: «سوگند به خدای پس از آنکه اسب اسب حر بن يزيد ریاحی را با تیری هلاک کردم، حر چونان شیری از روی آن جست و شمشیر به دست می گفت: مرکبم کشته شد، ولی غم نیست! خون من پایدار و تازنده ست دامنت را گرفته مرگ، چقدر مردگانی تو را برازنده ست! زندگی در حصار بازی بود هر که آزاده نیست، بازنده ست» . . ۱۳) ابومخنف از محمد بن قیس نقل کرد: شهادت حبیب بن مُظاهر برای حسین _که درود خدای بر او باد_ بسیار گران آمد و گفت: «پاداش خود و یارانم را از خدای خواهانم.» حُر در این هنگام رجز می خواند و می گفت: قسم به خون _این رمنده از تن_ که سوی هَیجا اگر بتازم لگام شمشیر را بگیرم، به سوی دشت ظفر بتازم چو گردبادم که از محیطم خسان خصمی گریزشان نیست اگر چنان تلّ هیمه باشد، به سان ابر شرر بتازم شهادت است و حکایتی خوش، ولی به نقل است کارزارم به خير هم جان نمی سپارم! مگر به این خیل شر بتازم همچنین می گفت: ندیده ست و نمی بیند! کسی دیگر نخواهد دید منا و مکّه از آن ها گرامی تر نخواهد دید نبرّی فتنه را، خون می بَرد چشمان حیدر را بیا شمشیر من حارس شو ناموس پیمبر را . . . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد . . ۱۴) ابومخنف از محمد بن قیس نقل کرد: حر به همراه زهير بر دشمن بسیار می پیچیدند. گاهی که یکی از ایشان در تنگنا می افتاد، دیگری به تاخت می رفت و او را می رهانید.... رجز زهير در کارزار کربلا اینگونه بود: من زهیرم _پسر قَین_، لب چاقویم می چکاند به در و دشت سر دشمن را سبط خونین خدا! آمده ام بگذارم «زیر شمشیر غمت رقص کنان گردن را» همچنین جناب زهیر بن قَین در صحنه ای از عاشورا که کمی غبار نبرد فروکش کرده بود، دستش را بر شانه ی اباعبداللّه _که درود خدای بر او باد_ گذاشت و گفت: بتاب نور خدا! شب نگشته خواهی دید صباح امّت ما _جدّ خود_ پیمبر را به کربلا اسدالله آمده ست انگار به صف شدند ملائک حضور صفدر را چقدر شوق تو در آسمان طنین انداخت ببین به هم زدن بال های جعفر را! خوشا خوشا به تو ای جان! که می کِشی امروز به یاد کودکی ات در بغل برادر را . . ۱۵) هشام بن محمد از ابومخنف از یحیی بن هانی بن عروة نقل کرد که نافع بن هلال در صحنه ی نبرد کربلا چنین رجزخوانی می کرد: من به قربان علی رفتم و شُکر زنده ام باز به تلقین علی شتر فتنه به دستش پی شد جملی هستم و بر دین علی . . ۱۶) ابومخنف گفت: سليمان بن ابی الرّاشد از حُمَید بن مسلم نقل کرد: هنگامی که مولا حسین _که درود خدای بر او باد_ بر آن شد که نماز ظهر را اقامه کند، حصین بن تميم به طعنه گفت که: «نماز شما در پیشگاه خدای پذیرفته نیست!» حبیب بن مُظاهر او را گفت: «تو می پنداری که نماز خاندان پیامبر در پیشگاه حق _جلّ جلاله_ پذیرفته نمی شود و نماز تو ی الاغ مقبول می افتد؟!» حصین با حبیب به نبرد آمد و حبیب با ضربتی اسب او را نواخت. حصینِ به زمین خورده را یارانش رهانیدند البتّه. در همین حین حبیب می گفت: ما بیش از این بودیم اگر _آوخ!_ چه می کردید؟ با لشکری از شیر در مسلخ چه می کردید؟ چون روبهان آنک فراری می شدید از هم در خیمه ی شب رفته، تاری می شدید از هم از هر شغالی دیده بودم، کمترید امّا همچنین سليمان بن ابی الرّاشد از حُمَید بن مسلم نقل کرد که حبیب حسین _که درود خدای بر او باد_در کارزار عاشورا چنین رجز می خواند: من حبيب ابن مُظاهر ابن هَیجا خون جنگی در رگم از پیش بوده از سواران قدیم تیره ام بود جدّ من با مرگ قوم و خویش بوده گیرم اسبان شمایان بیش باشد در مصاف ما که از سگ کمترانید! حق زره بند و وفا هم خنجر ماست خير از ما و شما خیره‌سرانید . . . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالحق . یادداشت این کمترین پیرامون برنامه ی #سرزمین_شعر در روزنامه ی وطن امروز مورّخ ۲۰/تیر/۱۴۰۳.
سپاس ایزد را که پس از طلیعه ی انقلاب اسلامی و برپایی نظام مقدّس جمهوری اسلامی ایران، رهبرانی عنان کار را در این «کهن بوم و بر»۴ به دست گرفتند که هم خود شاعر و ادیب بودند و هم به جایگاه بلند شعر در تمدّن دیرپای ایران آگاهی داشتند و هم می دانستند که احیای تمدّن الهی ایران بدون پاسداشت شعر ناممکن است. این ادراک تمدّنی_ادبی ایشان در نیم قرن گذشته چونان چشمه ای خروشان در کرت کرت این نظام فرهیختگانی جاری شده است و تمامی نهادهای حکومتی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تا حوزه ی هنری و رسانه ی ملّی و حتّی شهرداری ها و امور مساجد کشور و... هر یک به روشی به کار شعر و شاعران می پردازند. برگزاری انجمن ها و جشنواره ها و همایش های گوناگون ادبی گواه این مدّعاست. یکی از این رخدادهای قابل ستایش ادبی، برنامه ی «سرزمین شعر» است که به تهیّه کنندگی میهن دوست فرزانه، برادر علی زارعان این شب ها از شبکه ی چهار سیما مهمان خانه های ایرانیان می شود. در سرزمین شعر، رسانه ی فراگیر زمانه ی ما در خدمت بنیان تمدّنی ایران زمین قرار می گیرد و در گذر زمان می تواند پیوند اهالی این روزگار را با شعر و شاعران خودشان استوار تر سازد. البتّه این نکته را باید پیش چشم داشت که این سازه ی صدا و سیمایی در آغاز راه است و بخردان نیک می دانند که تنها متن ننگاشته است که بی عیب می نماید. من کمترین که از شاعران دعوت شده به سرزمین شعر نیز بوده ام، برای خوش ساخت‌تر شدن و اثرگذار‌تر بودن این برنامه در میان ساکنان گوناگون زبان فارسی، پیشنهادهایی دارم که فشرده و فهرست وار می گویم: ۱) به جای هشت گروه، سی و سه گروه از سی و یک استان کشور و دو گروه هم از دو کشور تاجیکستان و افغانستان در این مسابقه، به رقابت بپردازند. این رقابت، استان های کنونی و گذشته ی ما را به تحرّک وا می دارد که برای پیشرفت شعر سرمایه‌گذاری کنند. فایده ی دیگر این اتّفاق، آن است که ایرانیان به جای آنکه یک ماه در سال با شعر روزگار خود مأنوس باشند، می توانند هر روز با شعر زمانه انس بگیرند. ۲) نمره ی هر داور بزرگوار پس از شنیدن هر شعر به طور شفّاف بیان شود تا امکان هرگونه فکر ناموزون در ذهن مخاطب که خدای ناکرده به تبانی و تأثیر حبّ و بغض شخصی در قضاوت عزیزان گره می خورد، گرفته شود. ۳) در روند اجرای سرزمین شعر، گروهی از هموطنان شعر دوست ایران زمین حاضر باشند و امکان انتخاب شاعر مردمی در هر برنامه فراهم آید. ۴) در ساخت صحنه و پرداخت تدوین و انتخاب مجری از ذوق شاعران جوان این کهن سرا کمک گرفته شود تا برآیند زحمات عزیزانم، بیشتر جلوه کند. ۵) از آنجایی که شاعران عاطفی اند و طبع شکننده ای دارند، نیک تر آن است که دست اندرکاران پشت صحنه ی برنامه، تا می شود از خود شاعران باشند. چرا که ایشان از خلق هم آگاه ترند و رعایت شأن یکدیگر را می کنند. ۶) اگر قرار است اساتید موسیقی هم در سرزمین شعر حاضر باشند، بهتر است که کنار داوران محترم بنشینند و پیرامون موسیقی شعرها اظهار نظر کنند و حقّ رأی داشته باشند تا هم شأن آن بزرگ نگاهداشت شود و هم شاعران، عیار موسیقایی شعر خود را بسنجند. امید است که سازندگان کاردان این برنامه، پیشنهادهای این کمترین و دیگر شاعران خوب روزگار را در بهبود ساخت سرزمین شعر پیش چشم داشته باشند و مهر الهی هماره راهگشای امورشان باشد. با سپاس و نور ۱۸ فروردین ۱۴۰۳ اشارات: ۱_ «و کلمه بود و جهان در مسیر تکوین بود و دوست داشتن آن کلمه ی نخستین بود» حسین منزوی ۲_ « پشت دریاها شهری است که در آن وسعت خورشید به اندازه ی چشمان سحرخیزان است شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند پشت دریا ها شهری است قایقی باید ساخت» سهراب سپهری ۳_ شرح گلشن راز، دکتر کاظم دزفولیان، نشر طلایه، صفحه ۷. ۴_ « ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم » مهدی اخوان ثالث . https://vatanemrooz.ir/?nid=4082&pid=5&type=0 . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد . . ۱۷) ابومخنف از محمد بن قیس نقل کرد: هنگامی که یاران حسین بن علی _که درود خدای بر ایشان باد_ در کارزار عاشورا دشمن را فراوان یافتند و دیدند که یارای دفع شر از خویش و امامشان را ندارند، برای جان‌نثاری به پیشگاه اباعبدالله _که درود خدای بر او باد_ با یکدیگر به رقابت پرداختند. در همین حین، عبداللّه و عبدالرّحمن فرزندان عزرة غفاری برای شهادت از مولایشان اجازتی گرفتند و به دل میدان زدند. یکی از ایشان در گاه پیکار این شعر را می خواند: آی مردم بنی غِفار و خَندِف و بنی نزار! غيرت عرب چه شد؟ کجاست؟ ماه قوم در محاق ابرهای آتشین گداخت خون در آسمان کربلاست عاشقانه در صیانت از حسین بذل جان کنید! تازه ابتدای ماجراست... . . ۱۸) ابومخنف از فضيل بن خُدَیج الکندی نقل کرد: يزيد بن مهاصر، یا همان ابوالشّعثاء کندی از قبیله ی بنی بَهدَله در پیشگاه حسین _که درود خدای بر او باد زانو زد و صد تیر به سمت لشکر طغیان انداخت که تنها پنج تیر آن به خطا رفت. او که تیرانداز ماهری بود، با انداختن هر تیر می گفت: به هدف تیر اگر دوخته ام از بنی بَهدَله آموخته ام و حسین _که درود خدای بر او باد_ نیز می گفت: «خدایا! تیرش را به هدف برسان و بهشت را پاداش او قرار ده.» پس از آنکه تیرهای يزيد به پایان رسید، به شمشیر به دل دژخیمان زد و از نخستین کسانی بود که در رکاب مولایش حسین _که درود خدای بر او باد_ جان داد و آن روز چنین رجزخوانی می کرد: من يزيد ابن مُهاصر ابن شیران دلیر شهرتم از کودکی بوده ست مرد ببر گیر می شناسیدم: همان که سرفراز جنگ هاست در رکاب سیّد السّادات هستم سر به زیر ابن سعد دشمن او را به نحسی می کِشم می کنم زاد و نزادش را به کام مرگ و میر گرگ هم از چنگ من راه فرار امّا نداشت شهرتم از کودکی بوده ست مرد ببر گیر! . . ۱۹) ابومخنف گفت که زهیر بن عبدالرّحمن بن زهير الخثعمی نقل کرد: نخستین شهید از فرزندان ابوطالب در روز عاشورا علی اکبر فرزند حسین _که درود خدای بر او باد_ و مادرش لیلا دختر ابومرّة بن عروة بن مسعود بن معتّب ثقفی بود. آنگاه که به دشمن حمله می کرد، چنین رجز می خواند: من علی ابن حسين ابن علی هستم و شکر نسل در نسل تبارم به پیمبر برسد خلعت ما به زنازاده نیاید هرگز! در شما پشت پدر هم به برادر برسد! صف به صف عاقبت آل ابوسفيان را دیده ام مثل قشونی که به صفدر برسد غیرت کعبه ای ام ابرهه را می بلعد وای اگر دست ابابیل به خنجر برسد تیغ من با سر دشمن سر و سرّی دارد! وای اگر حوصله ی خون خدا سر برسد... ماه در سایه نمانده ست و نمی ماند، آه... دشنه ی شب به تنش گرچه مکرّر برسد کارزاری شگفت درگرفت تا اینکه مرّة بن منقذ بن نعمان عبدي لیثی او را دید و گفت: «گناه عرب بر گردنم باشد اگر پدرش را به عزایش ننشانم.» پس از آنکه با نیزه ای علی اکبر _که درود خدای بر او باد_را به زمین انداخت، لشکریان کفر محاصره اش کرده و هرکس با هرچه داشت، به سوی علی یورش آورد و ارباً اربایش کردند. . . . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد . . ۲۰) ابومخنف از عقبة بن بشير الأسدي نقل کرد: ابوجعفر محمد بن علی بن حسین _که درود خدای بر ایشان باد_ مرا گفت: «ای بنی اسد! خونی از ما به گردن شماست.» گفتم: «ای اباجعفر! رحمت خدای بر تو! در این باره گناهم چیست؟ کدامین خون؟» گفت: «کودک حسین _که درود خدای بر او باد_ را به نزدش بردند و در آغوش پدر بود که ناگهان تیر یکی از شما جانش را گرفت...» بن بشیر ادامه داد که عبدا... بن عقبة الغنوی با پرتاب تیری ابوبکر بن حسین بن علی _که درود خدای بر ایشان باد_ را به شهادت رساند. پیرامون این روایت ها، بن ابی عقب شاعر می گوید: زور و زر با خون ما در دشمنی افتاده اند لکّه ها بر دامن قوم غنی افتاده اند شرزه های پنجه آلود اسد را دیده ای؟ آبرو را داده، در آبستنی افتاده اند ریزش خون خدا از بس که گردن گیر بود کوه ها از خوفشان در خودزنی افتاده اند تیغ تزویر آمد، امّا زاری از ما سر نزد گرچه با ما زور و زر در دشمنی افتاده اند . . ۲۱) ابومخنف گفت: سليمان بن ابی الرّاشد از حمید بن مسلم نقل کرد: سنان بن انس _که نفرین خدای بر او باد_ را گفتند: « تو حسین بن علی، پسر فاطمه دختر رسول اللّه _که درود خدای بر ایشان و خاندانشان باد_ و بزرگ عرب را کشتی! او به خواهش این مردم آمد تا ایشان را از حکّام ظلم برهاند. اینک به پیش امیرانت بشتاب و پادافره خویش را از آن ها بخواه! اگر برای ریختن خون حسین _که درود خدای بر او باد_ همه ی بیت المال را به تو دهند، باز هم کم است.» سنان بی باک، شاعر و اندکی عقل کاسته بود. بر مرکبش نشست و برابر خیمه ی عمر بن سعد _که نفرین ابدی خدای گریبانگیرش باد_ ایستاد و با صدای بلند چنین گفت: لگام نقره نمی خواهم! طلا بگیر رکابم را به زور زر مگر اندازم ز پا خیال عذابم را به سر سلامتی ابليس سراب خوردم و گیرا نیست! بیا ز خون خدا پر کن پیاله های شرابم را علاج بی پری خود را سؤال کردم از احوالش شکسته بود ولی بالش، به مرگ داد جوابم را سری برید، دلی خون شد به تیغ، طالع من نحسید! مگر که سعد بگرداند به سکّه بخت خرابم را . . ۲۲) ابومخنف گفت: صقعب بن زهير از قاسم بن عبدالرّحمن _غلام يزيد بن معاویه_ نقل کرد: آنگاه که سر حسین و خاندان و یارانش _که درود خدای بر ایشان باد_ را مقابل يزيد _که نفرین ابدی حق گریبانگیرش باد_ گذاشتند، گفت: بی باده بودم، باد می آورد در کاسه ای از خون خبرها را سربازهایم سرکشی کردند! وقتی جدا کردند سرها را شرب خدا بود و دهانی مست، از ریزش خونش جهانی مست دیوانگی کردم، نفهمیدم سر می کشم جان پیمبر را سر می کشم، امّا نمی کشتم، در کربلا بودم اگر! بودم... . . ۲۳) ابومخنف از ابوجعفر عبسي از ابی العمارة العبسي نقل کرد: یحیی بن حکم _برادر مروان بن حکم_ گفت: شعله ای بر تاک افتاد و شرار از باده ای برخاست آتش ابن زیاد از گور حرمت زاده ای برخاست آفتی زد، هرزه مثل ریگ در مزرع فراوان شد بلعمی در طف برای کشتن یوشع فراوان شد الغرض از رود پیغمبر نَمی باقی نماند، افسوس! کاسه ها خالی تر از خالی شد و ساقی نماند... افسوس! اینجا بود که يزيد بن معاوية _که در آتش قهر الهی مادام باشند_ به سینه ی یحیی کوبید و گفت: «ساکت باش!» . . ۲۴) هشام به نقل از ابومخنف گفت: سليمان بن ابی الرّاشد از عبدالرّحمن بن عبيد ابی الکنود نقل کرد: آنگاه که صیت شهادت حسین _که درود خدای بر او باد_ بر زبان اهل مدینه پیچید، دختر عقیل بن ابی طالب سربرهنه همراه دیگر زنان سوگواری می کرد و مویه کنان می گفت: ...و سر کشیدید با چه رویی عطش عطش اشک امّتش را؟ پیامبر بی عمامه شد تا به خاک و خون دید عترتش را مدينه تا کربلا رسیده! دری شکسته، سری بریده علی به کوفه چه ها کشیده! دوباره دیدید غربتش را... . . @hasankhosravivaghar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوالمنتقم . خون فلسطین است و عاشوراست در خون پس قدس من تشنه ست... پس سقّاست در خون گیرم که دور خنجر و سر گشته باشد یا اکبر من اصغر اصغر گشته باشد طوفان به قاسم خورد و بیش از یک نفر شد مثل گلی پر پر که پر پر گشته باشد از کربلا تا غزّه تکثیر حسین است آیینه را دیدی مکرّر گشته باشد؟ کم کم نگاه سنگ هم سویش می افتد خواهر اگر دور برادر گشته باشد... گیرم که بعد از کوفه، داغ شام مانده ماه ابوزینب ولی بر بام مانده من مانده ام، خون مانده و شمشیر هم هست ماه کمان ابرو که باشد، تیر هم هست من آمدم تا حرفی از خنجر نماند بر آن سرم تا زیر پایی سر نماند حقّابه ام را _اشک خود را_ پس بگیرم من آمدم تا مشک خود را پس بگیرم از کربلا می آیم، امّا روی نیزه فکر حسینم باز، حتّی روی نیزه از دردهای امّت آکنده ست خود را از غزّه تا تهران پراکنده ست خود را... . از شعر . . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد . . مثل همیشه از همه سرها سری حسین بر نیزه دیدمت، چقدر محشری حسین «کهف الرّقیم...» نغمه ی داوودی است این! قرآن بخوان که از همه دل می بری حسین از هرکجای دشت شمیم تو می وزد عطر گل محمّدی پرپری حسین تو قبل قتله گاه علی اکبری، ولی تو بعد قتله گاه علی اصغری حسین تا گفت: «یا أخا...» به خدا مطمئن شدم عبّاس را به خیمه نمی آوری حسین! من که هنوز هم کمرم درد می کند! حالا بگو تو از کمرت... بهتری حسین؟ چشمم به توست ای سر بی تن که سال هاست تنها پناه بی کسی خواهری حسین حتّی به شمر و عاقبتش فکر می کنی! تو جلوه گاه رحمت پیغمبری حسین از اشک ما بنای قیامت شود خراب از قاتلان خویش اگر بگذری حسین . . جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲ هجری شمسی، مصادف با ظهر عاشورای سال ۱۴۴۵ هجری قمری، مصلّای قم. . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد . . . تمام دشت روایت از آب می کردند به هر شراره دلی را کباب می کردند شبیه ماهی افتاده در کناره ی رود رقیّه های حرم آب آب می کردند به پیشواز حسین ابرهای خونباری قبای سرخ تن آفتاب می کردند عصا و سنگ و سه شعبه... خدا قبول کند! به هر طریق که می شد، ثواب می کردند سه ساعت است که گودال...لااقل ای کاش برای کشتن مولا شتاب می کردند! سر و هرآنچه که شد از تنش به غارت رفت چقدر روی تن او حساب می کردند! غروب روز دهم اسب ها امامی را برای گندم ری آسیاب می کردند تو را اگرچه سر صبر کشته اند، امّا به وقت غارت خیمه شتاب می کردند و هرکه گفته... دروغ است! من که می دانم مخدّرات به هر رو حجاب می کردند ولی بمیر مسلمان که مست ها با دست به آیه های نجابت عتاب می کردند شبی به خاک نشستند آسمانی ها که اقتدا به غم بوتراب می کردند . . مرداد ۱۴۰۲ شمسی مصادف با محرم ۱۴۴۵ هجری قمری، امامزاده یحیی بن حسن المجتبی _عليه السلام_ همدان . نقش از نقّاش گرانقدر روزگار ما . @hasankhosravivaghar
هوالمنتقم . از کربلا و صنعا، از مشهد و خمین اند «آزادگان عالم در خیمه ی حسین اند» . . @hasankhosravivaghar
هوالشّاهد . غروب روز دهم اسب ها امامی را برای گندم ری آسیاب می کردند . از غزل . . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد . . ۲۵) ابومخنف از عبدالرّحمن بن جندب الأزدي نقل کرد: پسر مرجانه _که در آتش خشم خدای سرگردان باشد_ پس از شهادت حسین _که درود خدای بر او باد_ از بزرگان کوفه در مجلس مصاحبتی دلجویی کرد. ولی عبیداللّه بن حرّ جُعفی را ندید. تا اینکه پس از چند روزی عبیداللّه نزد او رفت و از بیماری اش برای نبودن در مجلس یاد شده توجیهی ساخت. امّا بن زیاد او را گفت: «بیماری ات دروغ است، تو با دشمن ما بودی!» امّا بن حُر چنین پاسخش داد که «اگر با ایشان بودم، آشکار می شد. چرا که چون منی پنهان نتواند بود!» چندی پس از آنکه جعفی از مواجهت با بن زیاد به سلامت گذشته بود، با یارانش به زیارت قتلگاه حسین _که درود خدای بر او باد_ رفت و این شعر را سرود: امیرالخائنین می گفت عاشورا مرا دیده مرا چونان سواری در مصاف نیزه ها دیده ولی من از طلوع مرگ جا ماندم، نمی دانست قشون حسرتم را در غروب کربلا دیده! و ابری سرخ روی خیمه هایش سایه می انداخت حسین از هر نم خونی که زد، چندین بلا دیده عطش امّا روایت های بغض آلود مشکی بود که دستی را جدا، سر را جدا، تن را جدا دیده تمام سوره ها را آیه آیه بخش می کردند خدا قرآن خود را ارباً اربا در عبا دیده پیمبر اشکی سربازهایی شد که مولا را سر سجّاده هم حتّی سپر بودند با دیده غبار غربتش از چادر زینب به راه افتاد که در طوفان شام آتش بیار کوچه را دیده! زنی پشت در و مردی ته گودال جان می داد مدينه تیغ فتنه خورده، داغ کربلا دیده! کنار تربتش از بس جگر از چشم می ریزم گمانم می شود خونابه آخر در عزا دیده ولی ای کفر! ای کین ردای دین به تن کرده! مسلمان در مصلّایت مسلمانی کجا دیده؟ خلافت را زمین بازی ات دیدی، نفهمیدی به تلبیسی فریبت داده ابليس بلاديده بیا در چنگ مرگ من بمان! راه گریزی نیست که دامن گیری خون را زمانه بارها دیده . . @hasankhosravivaghar
هوالشّاهد . چه کسی می داند جنگ چیست؟ چه کسی می‌داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می‌درد؟ چه کسی می‌داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد. یعنی اضطرابِ کودکم کجاست؟ جوانم چه می‌کند؟ دخترم چه شد؟ به راستی ما کجای این سؤال ها و جواب ها قرار گرفته ایم؟ . برشی از نوشته های شهید رتبه ی نخست کنکور پزشکی سال ۱۳۶۴ . پی نوشت: چو قاب عکس شهیدان کنج طاقچه ایم رسیده است از این روزها غبار به ما . . @hasankhosravivaghar
هوالرّفیق . به که زندگی من است: . . گرچه در غربت، ولی ای نغمه ی جان! می شناسیمت از بهشت افتاده، ای آواز هجران! می شناسیمت راوی تنهایی ما از همان روز نخستینی شعر! ای دیباچه ی غم های انسان! می شناسیمت گرچه بر دلق تو تهمت بسته و تیغت زدند، امّا همچنان با آن دریده حلق عرفان می شناسیمت ۱ حرفی از تو هرکجا می رفت، طرحی تازه می انداخت ای بیان و معنی ات چون یوش و یمگان! می شناسیمت عطر آویشن! هوای کوه در دکّان عطّاری ۲ ای صفای رُسته از صوف سمنگان! می شناسیمت می وزی با ذوق فردوسی به کابل شوق دیرینه! تو هوای رستمی در زاولستان، می شناسیمت مولوی را قصّه گوی کودکان کوی خود کردی ۳ شعر، ای در بازی ما صحنه گردان! می شناسیمت سبحه ی انگوری ات در دست، ای چلّه نشین مست! ۴ جام ما زیر عبای توست پنهان، می شناسیمت گاه با سعدی رها در کوچه ی عشّاق می گردی ۵ گاه در زندان و با مسعود سلمان می شناسیمت ۶ دامن حیدر گرفتی و نترسیدی ز طوفانی ۷ در بیابانی کسایی را تو رَهبان، می شناسیمت! ۸ ما تو را مست رجز در کارزار کربلا دیدیم شعر میدان! پیرهن چاک و غزلخوان می شناسیمت ۹ روزگارت بعد عاشوراست عاشورا، بگرییمت! تو حسينی طالع و شام است شروان، می شناسیمت ۱۰ محتسب با سنگ تکفیرش به بیتت کوفت و دیری ست ۱۱ در هجای شیخ _شیخ نامسلمان_ می شناسیمت ای که از تیغ زبانت باز می گریند ضحّاکان در نيام پهلوانان _شعر برّان!_ می شناسیمت گر ز بیغار قضا مرگ خور آسان است در چشمت ۱۲ باز هم می تابی از ثغر خراسان، می شناسیمت ۱۳ شعر! تو خشم دماوندی، ستم بسته دهانت را بندها را بگسلی ای تیز دندان! می شناسیمت ۱۴ سوز بهمن بود و بوران داشت کار دوست را می ساخت بغض یاران در خیابان های تهران می شناسیمت یادگار سیلی سرماست روی گونه ات، امّا دست ما را ها کنی در هر زمستان، می شناسیمت ۱۵ ای سرود شاعران عاشق تبریزی ات در گوش! ۱۶ هم‌نوا با شهریار شهر یاران می شناسیمت۱۷ آمدی از پشت دریاها به دیدار کویر ای شعر!۱۸ همدم سهراب در شب های کاشان! می شناسیمت گرچه ماه بی نشانت را بسی تسخر زدند، امّا۱۹ باز ای گنج نهان در برج ویران! می شناسیمت۲۰ مانده ایم از وصف تو ای آن که نام کوچکت عشق است!۲۱ تو بزرگی و نخواهی داشت پایان، می شناسیمت . شهریور ۱۴۰۳ @hasankhosravivaghar
هوالعزیز . به و همراهان غرب‌گدایش: در معرکه ها سنگ ستیز تو منم از مهلکه ها راه گریز تو منم در دست فقط دست مرا داشته باش چون پرچم صلح و تیغ تیز تو منم . مهر ۱۴۰۳ . @hasankhosravivaghar
هوالشّاهد . با یاد بزرگ شهیدان مقاومت شب بود، امید پدرم را کشتند من در خواب و برادرم را کشتند می خواستم از جنگ نگویم، دیدم با آتش صلح، لشکرم را کشتند . مهر ۱۴۰۳ . @hasankhosravivaghar
هوالشّاهد . . گیرم که در محاصره ای، امّا زمین جنگ منی تا آخرین خشاب بمان! تو آخرین فشنگ منی خاک مزار لشکر من! گهواره ی برادر من! در فتح قدس، سنگر من! در انتفاضه سنگ منی پیراهن سفید تو را دست به خون حنا شده بافت هم طرح صلح پرچم من، هم نقشه های جنگ منی آذین شدی به موشک اگر، در آسمان از آتش تو طوفانی از ستاره به پاست، تنها شب قشنگ منی جان من و جهان من و شهر منی، خراب توام لب تر کنی، شراب توام! حتّی اگر شرنگ منی حتّی اگر تکیده شوی، خاک به خون کشیده شوی دشت خزان رسیده شوی، باغ شکوفه رنگ منی یحیایم و به مرگ قسم از خاک تو عقب نکشم تا خشت خشت خانه ی من، تا بر مزار، سنگ منی # برنوی مانده از پدرم، اینک برای تو پسرم! تا آخرین گلوله بجنگ! تو وارث تفنگ منی مهر ۱۴۰۳ . . @hasankhosravivaghar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هو المنتقم . تو را اگرچه سر صبر کشته اند، امّا به وقت غارت خیمه شتاب می کردند هر آنکه گفته... دروغ است! من که می دانم مخدّرات به هر رو حجاب می کردند ولی بمیر مسلمان که مست ها با دست به آیه های نجابت عتاب می کردند... . از غزل . راستی کیست در این انجمن محرم اسرار عشق؟ ما همه بی غیرتیم، آینه در کربلاست . . امّا بعد ما با سقوط ، سقوط کردیم و با شهادت کشته شدیم. یا علی. . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد . . از چشم دوربین شکاری رصد شدند در قصّه ی حقوق بشر مستند شدند جای قُماط، مادر پیری کفن خرید! ۱ نوباوه هاش نامده دنیا، جسد شدند دیشب هزار و نهصد و... این داغ چندم است؟ دردا که اسم های شهیدان عدد شدند! باران بمبِ دشمنمان خاکمان نکرد! دستان لامروّت یاران لحد شدند با تیغ کج رگ عربی را زدند و بعد از قبر غزّه فاتحه ناخوانده رد شدند امّا هنوز ساکن، در خانه مانده ایم در سینه ها نفس ها حبس ابد شدند از اشک ما بترس! شبی بغض های ما قاصم شدند و راهی عین الأسد شدند با سیل نور عازم بيت المقدّسیم هرچند در مسیل مِه و صخره سد شدند ما را به هر طریق، فلسطین بخوان فقط! گیرم که نقشه های جهان نابلد شدند... . . آبان ۱۴۰۲ . ۱) عرب، قنداق را قُماط می گوید. . . . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد . . . قلم گرفتم به دستم، امّا هنوز هم عاشق تفنگم به نثر عمری ست نثر خونم! به شعر دیری ست شعر جنگم! سرم شکسته ست گرچه از کین، گمان مبر سرشکسته باشم حماسه ی شرق باشکوهم، غریو ویرانی فرنگم بگو که پر باشد از جنازه، بجوشد از قدس خون تازه به دست مردان انتفاضه هنوز تیغم، هنوز سنگم بگو که من هرچه شد، می آیم! مرا رها کن به خود می آیم به انتقام اُحُد می آیم، می افتد این قلّه هم به چنگم مرا ندیده مگیر! دیدی برادرم را ندید دادم؟ شهید بودم، شهید دادم! نه اهل نامم، نه اهل ننگم اگرچه در غربتم گرفتار و یاوران پای بست خویش اند مگو که دیگر نمی توانم! مبین که چندی ست دست‌تنگم اگرچه عمری سکوت بودم، نخواستم بی خروش باشد خدا کند باده نوش باشد رفیق اگر می دهد شرنگم اگرچه از دوست شکوه دارم، رسیده وقت نبرد امّا غبار را هم زدوده حتّی برادرم _قاسم_ از تفنگم . . ۱۵ دی ۱۳۹۸ . . @hasankhosravivaghar