هدایت شده از شعر انقلاب
دیروز امروز فردا
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
«خویشی» که سر به دامن تقدیر میگذاشت
کاری جز اعتراف به درماندگی نداشت
از راه مرگ با هدفی پوچ میگذشت
عمری که در تصوّر یک کوچ میگذشت
این شعر نیست، قسمتی از درد مردم است
تاریخ قرنها غم و غربت در آن گم است
دنیا به رغم محکمهها، قیل و قالها
در بند گرگ بود به حکم شغالها
این حکم شوم، نقشۀ دنیای دیگریست
طرح شروع فتنه و بلوای دیگریست
شیطانیان که فاتح این ماجرا شدند
وقت سقوط دهکدهها کدخدا شدند
از خیرشان رسیده فقط شر به دهکده
این قصّه آب میخورد از غرب دهکده
آری، جهان به شوق تکامل فریب خورد
آدم دوباره خیرهسری کرد و سیب خورد
تقصیر ما: حکومت سرکردۀ دروغ
تقدیر ما: جنایت پروردۀ دروغ
آزادی و حقوق برابر بهانه بود
تا که شود برادرمان بردۀ دروغ
افسونِ قرن -کورۀ آتش- غم یهود
افسانه بود غربت گستردۀ دروغ
توحید را به مسلخ تثلیث میکشند
نفرین به این تجلّی بیپردۀ دروغ
هرچند فتنه صبح جهان را سیاه کرد
خورشید سر رسید و فُسون را تباه کرد
آغاز شد حماسۀ آتش عتابها
وسعت گرفت شعلۀ این انقلاب، تا -
- در روزگار سلطۀ صحرای دورهگرد
مردی به نام نامیِ دریا قیام کرد
گلزار جان گرفت به دست بهاریاش
ایمان بیاوریم به لبخند جاریاش
از بند تن رهاست طنین دعای او
«آزادگیست» شِمّهای از ربّنای او
اندیشهاش تجسّم احکام دین ماست
اُسطورۀ مقاومت سرزمین ماست
با این وجود، در دل او غم گذاشتند
آن بیوجودها که سرِ فتنه داشتند
میخواستند بر سر ما سروری کنند
«دینِ نو» آورند که پیغمبری کنند
امّا...نه! مرد باج به گردنکشان نداد
در اوج غم حقارتی از خود نشان نداد
تا که بساط گرگ به هم خورد و جنگ شد
روباه پیر شعبده کرد و پلنگ شد
میخواستند باز بگیرند ماه را
برپا کنند گسترههایی سیاه را
امّا به یُمن مرد و مریدان پاکباز
بدسیرتان شدند هم آغوش خاک، باز
چندی گذشت... حادثه رخ داد و بعد از آن
آمد عزای نیمۀ خرداد و بعد از آن -
- با شوق مرگ، لحظۀ رفتن فرا رسید
از خود گذشت مرد و به درک خدا رسید
او رفته و حکایت او مانده تا هنوز
فرهنگ استقامت او مانده تا هنوز
«امروز» هم فدایی راه ولایتیم
دستی پر از قنوت، پر از استجابتیم
باید که در ادامۀ راهش خطر کنیم
نفرین به ما اگر که دمی فکر سر کنیم
ما «عهد» کردهایم که با «عدل» انقلاب
در محکمه مقابله با زور و زر کنیم
ما عهد کردهایم که در عصر احتمال
فکری به حال «گرچه و امّا - اگر» کنیم...
مردان مرد، دست به دشمن نمیدهند
آزادهها به بند کسی تن نمیدهند
فرقی نمیکند پس از این «ما»، «تو»، یا «منم»!
چوب حراج خورده مگر خاک میهنم؟
شمشیر باستانیِ شرقیم در مصاف
پروردۀ حماسه و بیزار از غلاف
بعد از حماسه، نوبت عشق و تغزّل است
آری، بهار فصل دگردیسیِ گُل است
با اینکه در مُحاق زمان است، میرسد
روزی که خاستگاه جهان است، میرسد
آن روز ناگزیر که «فرداست» بیگمان
در انحصار چشم کسی نیست آسمان
روز نزول نور به جان جوانهها
روز سقوط سلطۀ تاریکخانهها
روزی که «عدل» حاصل خواب و خیال نیست
این یک حقیقت است، مجاز و محال نیست!
روزی که ماه، مژدۀ چشمانتظارهاست
خورشید، چشم روشنیِ بیقرارهاست
روزی که مردِ منتظرِ سالها سکوت
فریاد استجابت شبزندهدارهاست
«عشقش»، دلیل رفتن سرها به روی دار
آن مردِ مرد، «منتقمِ» سربِه دارهاست
آغاز عدلگستریِ حاکمیّتش
پایانِ حکمرانیِ دنیاتبارهاست
✍🏻 #حسن_خسرویوقار
🏷 #شعر_پایداری | #انقلاب_اسلامی
🇮🇷 @Shere_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله القاصم الجبّارین
.
ای شکر شامات از متاع کوفیانه!
اصرار سفیانی به زهد صوفیانه!
از باختر پرسیده ام، از خاوران هم
از هر زمین داری در این دشت دران هم
هند زمین خواری نبود، امّا تو بودی
ای زاده ی میسون و افسون یهودی!
آمیختی خاک مرا با خون و مرگاب
حقّی نداری باز هم از آب تا آب
سهم حطب يا خانه ی حمّاله ات نیست
بيت المقدّس آخور گوساله ات نیست
از گرده ام بردار پای مادرت را
پشت خودت بگذار پالان خرت را
با خویش و میشت در گریز مرتعم باش
چشم زنت شور است، دور از مزرعم باش
.
.
#حسن_خسروی_وقار
از شعر #میراث_۴
.
#انقلاب_اسلامی
#القدس_لنا
#طوفان_الاقصی
#صفا_باشد_جانان
#کار_خودشونه
#فرار_کنید
.
@hasankhosravivaghar
بسم الله القاصم الجبّارین
.
.
ای غیبت غرور صبوران! حضور باش
ای قدس! ای بلاد بلا کش! صبور باش
ما غازیان سهم شهاب محمّدیم
لختی دگر بپای، قوی باش، آمدیم
.
استادم #علی_معلم_دامغانی
.
.
#انقلاب_اسلامی
#مقاومت
#القدس_لنا
#طوفان_الاقصی
#کار_خودشونه
#صفا_باشد_جانان
.
@hasankhosravivaghar
#یادمان
.
جز دل شکسته ای نفسی یادمان نکرد
جز دستبسته ای کسی امدادمان نکرد
مثل غروب غزّه در آوار غربتیم
صبحی ز خاک بر نشد، آبادمان نکرد
ساز جهان که گوشه ی بیداد می نواخت
بی ذوق بود و گوش به فریادمان نکرد
در آتشی که صلح به پا کرد، سوختیم
از سلطه ی عطش نمی آزادمان نکرد
طوفان جنگ می رسد، امّا خدای قدس
در سوز مرگ بی جهت ایجادمان نکرد
ما با همیم و گریه به حال همیم ما
گیرم در این زمانه یکی شادمان نکرد
این اشک ها روایت المعمدانی اند
چشمی اگر اشاره به اجسادمان نکرد
این اشک ها سرود پرستار عاشقی ست
می خواند: «اگر که باز دلی یادمان نکرد
من با تو تا تب نفسی هست، مانده ام
گیرم که دست دوستی امدادمان نکرد»
.
#حسن_خسروی_وقار
.
آذر ۱۴۰۲
.
#طوفان_الاقصی
#القدس_لنا
#مقاومت
#ادبیات_پایداری
#شعر_انقلاب
#انقلاب_اسلامی
@hasankhosravivaghar
هوالشّاهد
.
با نقطه نقطه ی اين شعر گریه شده ام...
.
#غربت ۲
.
اسیر سردی مرگیم، کاش برگردی
نهال زیر تگرگیم، کاش برگردی
شبیه قدس در آوار بی کسی ماندیم
به این امید که یک روز می رسی، ماندیم
گلوی شهر گرفته ست و خانه تب کرده ست
بدون هرم نفس های تو هوا سرد است
سرشک دهقان در مزرعی ملخ زده ایم
نگاه بی ثمری بر درخت یخ زده ایم
هنوز هم سر همسایه در گریبان است
کسی نگفته سلامی به ما، زمستان است...
بگو که سردی دل های سنگ را چه کنیم؟
به سوی باغ پدر سوز جنگ را چه کنیم؟
به دست پرچمی از صلح داشت لشکر ما
نماند جز دو سه انگشت از برادر ما
یکی به خون زد و امضاش پای قطع شده ست
بیا ببین! سندش دست های قطع شده ست
یکی به گوش جهان رفت، اگر شنید مرا
غریب ماندم و مردم، کسی ندید مرا
یکی به رنج مسلمانی ام اشاره نکرد
برای کشتن من شیخی استخاره نکرد
برای کشتن من یک فشنگ کافی بود
نه انفجار، که شیپور جنگ کافی بود
شب شکست می آمد سیاهه ی سکرات
یهود سایه می انداخت بر سر عرفات
از آسمان پی هم مرگ باغ می بارید
به روی شاخه ی زیتون کلاغ می بارید
به سوی پرچم تسلیم باد می آمد
شبی که ما می مردیم، باد می آمد
به زور مرگ شکستیم، تکّه تکّه شدیم
شب تگرگ نشستیم، تکّه تکّه شدیم
یکی کرانه شد، از دور ناپدید ولی
منم یکی، یم دور از حصار دید ولی
به تشنگان یم بی آب را نشان ندهید
به خستگان قفس قول آسمان ندهید!
اگر که با پدرم نوحه ی هبوط نبود
نوار من پر موسیقی سکوت نبود
منم که مویه شدم خط به خط عزايم را!
چرا نمی شنود هیچ کس صدایم را؟
به رغم بی کسی خانه سوز، می شنوم
خودم صدای خودم را هنوز می شنوم
خودم برای خودم باز خانه می سازم
زمان اگرچه ندارم، زمانه می سازم
برون می آورم از خاک تکّه هایم را
برای گریه ی یک شهر شانه می سازم
به اشک می شویم شعر جنگ را، آن گاه
به شوق او غزلی عاشقانه می سازم
نوار من پر آهنگ شاد خواهد شد
به ساز او می رقصم، ترانه می سازم
به خنده گفت: «دل خوش بهانه می خواهد»
برای دلخوشی او بهانه می سازم
هنوز عطر شب فتح در هوای من است!
هنوز در نفس صبح های های من است
ببین که خون وطن در تن من است هنوز
هنوز میهن من... میهن من است هنوز!
جدا نمی کنم از سینه ام هوایش را
شهید داده ام ای دوست! جای جایش را
بگو اگر به تن من ردای مرگ کند
دوباره صبح و شبم را پر از تگرگ کند...
بگو به مرگ زبان تفنگ را بلدم
که خط به خط ادبیّات جنگ را بلدم
قشون نیاید، با پای لنگ خواهم رفت
اگرچه تنها، امّا به جنگ خواهم رفت
اگرچه زخمی ام و برنگشته منجی من
گمان مکن از خونم گذشته منجی من!
گمان مکن در خون مانده را سپاهی نیست
که گفته است دل خسته را پناهی نیست؟
به دست خسته تفنگ است، یا علی مددی
«زمانه بر سر جنگ است، یا علی مددی
مدد ز غير تو ننگ است، یا علی مددی»
به دست خسته تفنگ است، یا علی مددی
.
#حسن_خسروی_وقار
.
آذر ۱۴۰۲
.
#طوفان_الاقصی
#فلسطین_واحد
#پیمان_اسلو_آمریکاییست
#انقلاب_اسلامی
#شعر_انقلاب
#مرگ_بر_آمریکا
#مرگ_بر_اسرائیل
#انتقام_سخت
.
@hasankhosravivaghar
هوالشّاهد
.
پنج رباعی تقدیم به شهدای خدمت:
مانند نهال کوچکی در بوران
یخ کرد دل چکاوکی در بوران
جای پدر شهید او بودی و بود
با گریه پی تو کودکی در بوران
پر سوختن شاپرکی در شب برف
با داغ نهال کوچکی در شب برف
در حسرت گرمای آغوش پدر
سرما زد و مرد کودکی در شب برف
با طبل باد و سنج باران در کوه
پیچیده رثای سربداران در کوه
با جوش و خروش، رودها می خوانند
از سوگ غریبانه ی یاران در کوه
شب، قافله، آسمان، عسس در آتش
راه و مِه و مهتاب و جرس در آتش
می سوختی از تشنگی و می افتاد
از داغ بزرگ ما ارس در آتش
امّید عروج در وطن بود تو را
آن روز هوای پر زدن بود تو را
باران می خواست تا تو را غسل دهد
جنگل تابوت و مِه کفن بود تو را
.
#حسن_خسروی_وقار
خرداد ۱۴۰۳
.
#شهید_خدمت
#شهید_جمهور
#انقلاب_اسلامی
#جمهوری_اسلامی_ایران
#شعر_انقلاب
#ادبیات_پایداری
@hasankhosravivaghar
هوالشّاهد
.
#نیّت
.
غاصبان تیغ و دستار سیادت مرده اند
کعبه خالی مانده و اهل عبادت مرده اند
پشت میدان عمل رزمندگان ادّعا
در خیال خویش از شوق شهادت مرده اند
هرکجا شد، جبهه ای را با دهان وا کرده اند!
فاتحان سفره از فرط رشادت مرده اند
ناامیدی از دوای دوست را آموختم
از مریضانی که با زهر عیادت مرده اند
منّت پرواز دارد آسمان و نسل من
بال خود را بسته، در اوج سعادت مرده اند
قدسم و در حصر... امّا در مسیرم بارها
زائران با نیّت عرض ارادت مرده اند
مرگ من عادی نخواهد شد برای هیچ کس
گرچه گاه جنگ، یاران طبق عادت مرده اند
غزّه جان! با ساغر خون بر خرابی ها برقص!
نارفیقان تا که می بینند شادت، مرده اند
زخم های فتنه در چشمم روایت می کند
از امیرانی که با تیر حسادت مرده اند
ای وطن! در جشن آزادی به اشکی یاد کن
از اسیرانی که در غربت به یادت مرده اند
بارالها! چشم ناداران شادی های ما
باد روزی شان ببینیم از حسادت مرده اند
.
#حسن_خسروی_وقار
خرداد ۱۴۰۳
.
#القدس_لنا
#طوفان_الاقصی
#ادبیات_پایداری
#انقلاب_اسلامی
#شاعر_انقلاب
.
@hasankhosravivaghar
هوالنّور
.
از دل جنگل انبوه، مرا می خوانَد
کسی از آن طرف کوه، مرا می خواند
راوی از رایحه ی گُل نَفَسش آکنده است
خبر این بار خبر نیست، بهاری زنده است
آبِ واریخته از کوزه، به ظرف آمده است
و روایتگر ما باز به حرف آمده است
همه ققنوسیم، خاکستر ما می گوید
فصل کوچ است، روایتگر ما می گوید....
.
استادم #محمد_کاظم_کاظمی
.
#انقلاب_اسلامی
#انتخابات
#یک_جهان_فرصت_یک_ایران_جهش
#همه_میآییم
#رأی_ما_سعید_جلیلی
.
@hasankhosravivaghar
هوالشّاهد
.
#مناظره
.
یکی نقشۀ کار را میکشید
یکی طرح تکرار را میکشید
یکی از سحر گفت و از روشنی
یکی هم شب تار را میکشید
یکی طرح و برنامه و راه داشت
یکی حجم دیوار را میکشید
یکی از کلهگوشۀ گل سرود
یکی شوکت خار را میکشید
یکی گفت از روزگار وصال
یکی حسرت یار را میکشید
یکی گفت از افتخار و جهش
یکی ذلّت و عار را میکشید
یکی دولت سوم شیخ بود
یکی گوش اشرار را میکشید
یکی در فضایی که ترسیم کرد
همه کوشش و کار را میکشید،
یکی نیز میگفت "ناممکن" است
به سر ابر انکار را میکشید
یکی انتظار ثباتی که نیست
در آشفتهبازار را میکشید
پس از نقشۀ حذف یارانهها
سکوت خریدار را میکشید!
یکی بر ورق "مار" را مینوشت
یکی صورت مار را میکشید!
استاد #محمدرضا_ترکی
.
#انقلاب_اسلامی
#جمهوری_اسلامی_ایران
#انتخابات
#اصلاحات
#عوام_فریبی
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
#رأی_خردمندان_سعید_جلیلی
.
@hasankhosravivaghar
هوالشّاهد
.
.
#سنوار
گیرم که در محاصره ای، امّا زمین جنگ منی
تا آخرین خشاب بمان! تو آخرین فشنگ منی
خاک مزار لشکر من! گهواره ی برادر من!
در فتح قدس، سنگر من! در انتفاضه سنگ منی
پیراهن سفید تو را دست به خون حنا شده بافت
هم طرح صلح پرچم من، هم نقشه های جنگ منی
آذین شدی به موشک اگر، در آسمان از آتش تو
طوفانی از ستاره به پاست، تنها شب قشنگ منی
جان من و جهان من و شهر منی، خراب توام
لب تر کنی، شراب توام! حتّی اگر شرنگ منی
حتّی اگر تکیده شوی، خاک به خون کشیده شوی
دشت خزان رسیده شوی، باغ شکوفه رنگ منی
یحیایم و به مرگ قسم از خاک تو عقب نکشم
تا خشت خشت خانه ی من، تا بر مزار، سنگ منی
#
برنوی مانده از پدرم، اینک برای تو پسرم!
تا آخرین گلوله بجنگ! تو وارث تفنگ منی
#حسن_خسروی_وقار
مهر ۱۴۰۳
.
#انقلاب_اسلامی
#مقاومت
#فلسطین
#غزّه
#یحیی_سنوار
#شعر_مقاومت
#ادبیات_انقلاب
.
@hasankhosravivaghar