حس می کردم هنوز این شعر برای حرف هایم کم است. انگار غمی و شوری در گلویم گیر کرده بود. چهار بیت به میانه هایش افزوده شد.
برای دوستان شهیدم
دانیال رضازاده و حسین زینال زاده
آن تشنگی... در جست و جوی آب بودن را
از ابتدا میخواستم بی تاب بودن را
تقدیر من با ترس در ساحل نشستن نیست
امید دارم غرقه در گرداب بودن را
حتی اگر سخت و اگر تاریک... باید رفت
چشم انتظاری تا کجا مهتاب بودن را؟
ای ماهی شوریده باید دل به دریا زد
راضی مشو بازیچهی قلاب بودن را
من زنده رودم! ای زمین پست میخواهی
از من چگونه ماندن و مرداب بودن را؟
چیزی نمانده تا سحر... حالا بیا ای مرگ...
من خوش ندارم زندگی را... خواب بودن را...
#حسین_مؤدب
.
#شعر_خوب_بخوانیم
@hmoaddab
.
@hasankhosravivaghar
49.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هوالعزیز
.
من شرابم، شادی ام، شیون نمی آید به من
رودی از روحم، سراب تن نمی آید به من
.
از غزل #کوچ
.
شعرخوانی #حسن_خسروی_وقار در پیشگاه امام پایداری ها، حضرت آیت الله خامنه ای.
۱۶ فروردین ۱۴۰۲ شمسی مصادف با نیمه ی رمضان ۱۴۴۴ قمری.
.
@hasankhosravivaghar
22.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هوالعزیز
.
نمی دانم که بودم، کجا بودم، چه می کردم... انگار غباری از یاد رفته بر شانه ی نسیمی، یا صدایی دور از موجی کوچک در پهنه ی دریایی، یا مضمونی غریب در دیوانی بشکوه.
شعرهای دوستانم را خیلی نمی شنیدم، از بس گرم گفتگو بود چشم هایم با امامم. می دیدم چقدر بزرگ است و چقدر تنهاست. تاریخم گفت: «علی ها بزرگ اند، بزرگان تنهایند در میان تن هایان...»
در گرماگرم این رنجمویه ها البتّه قرار بود شعر هم بخوانم، گرچه آن یار غار و رفیقش نمی خواستند و تلاش هم بسیار کردند و چه و چه...گویا هنوز نفهمیده اند غزّت خدا راست فقط و هرچه او بخواهد، همان می شود. «مَا شَاءَ اللّٰهُ لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّٰهِ، مَا شَاءَ اللّٰهُ لَامَا شَاءَ النَّاس، مَا شَاءَ اللّٰهُ وَإِنْ كَرِهَ النَّاسُ، حَسْبِىَ الرَّبُّ مِنَ الْمَرْبُوبِينَ... حَسْبِىَ اللّٰهُ رَبُّ الْعالَمِينَ.»
وقتی پیش از آغاز شعرخوانی ها، به آقاجان قامت بستیم و نماز خواندیم و سلام دادیم، رفتم پشت سرشان و ایستادم با اشک از خدایم خواستم که «بارالها! اگر امشب اقبال شعرخوانی ام شد، با شعرم حال آقاجان خوش شود و به دلش بنشید غزلم.» و سپاس خدایی راست که حاجتم را روا کرد.
افزون بر مهربانی های بسیار و بی دریغ رهبرم در گاه خوانشم، در #صحبت های روشنگرانه ی خودشان هم #سه_بار به شعر این کمترین اشاره کردند و دانستم که شکر خدا غزلم دل آقاجان را برده است و چه سعادتی بهتر از این؟ البتّه هرچه بوده و هست، نگاه و عنایات ویژه ی حضرت حجّت است و بس.
امید که به گونه ای بزی ام که هماره نظر مهرشان با من باشد.
به امید شهادت.
یا علی
.
@hasankhosravivaghar
میراث
هوالعزیز . نمی دانم که بودم، کجا بودم، چه می کردم... انگار غباری از یاد رفته بر شانه ی نسیمی، یا صدا
بیانات در دیدار شاعران و اساتید زبان فارسی
http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=52431
هدایت شده از حسین مؤدب
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تعبیر حقوق بشر به غربی ها نمیآید!
بیانات در دیدار شاعران
@hmoaddab
هدایت شده از KHAMENEI.IR
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲به ساغر چون نمیآیی چه حاصل؟
✏️ رهبر انقلاب در دیدار اخیر شاعران و اساتید ادبیات فارسی: شاعر بالاخره احساساتی است، شاعر منعطف است، عاطفی است؛ باید احساساتی نشود. در مواجههی با مسائل، احساساتی نشوند، فکر کنند و صحنه را درست شناسایی کنند و در مقابل آنچه وجود دارد احساس تکلیف کنند، آن تکلیف را با هنری که خودشان دارند انجام بدهند. اگر چنانچه این کار انجام نگیرد، هر چه هم هنر بالا باشد، نمیشود انسان برایش قیمت قائل بشود؛ گفت:
✏️میِ نابی ولی از خلوت خُم
به ساغر چون نمیآیی چه حاصل؟
باید بیایید درون ساغر تا وسیلهی شادی باشید، که یکی از آقایان خواندند.
🎥 #برش_دیدار
💻 Farsi.Khamenei.ir
هدایت شده از میراث
به #آرمانهای_روحالله
.
#کوچ
.
من شرابم، شادی ام، شیون نمی آید به من
رودی از روحم، سراب تن نمی آید به من
هر قبایی را که خیّاط تعلّق دوخته ست
تن زدم، امّا سر سوزن نمی آید به من
از پیمبر منبری حتّی نمی آید به شیخ
مسجدم، امّا امام من نمی آید به من!
بارها دنیا به من رو کرد، امّا... بگذریم!
خواب هم در حجله ی این زن نمی آید به من
شهر خاک خانه ها را بر سر خود ریخته ست
کوچ! همراهم بیا! مسکن نمی آید به من
سرنوشتم زورقی بر موج گیسوی کسی ست
غرقه ی او گشته ام، من من نمی آید به من
در شب تاریک و بیم راه و خوف بی کسی
غیر او از وادی ایمن نمی آید به من
چشم را بر هم زدم، انگار در طور من است
او «تراني» گفت و دیدم «لن» نمی آید به من!
«گرچه اسرار الهی را در او دیدم، ولی»
گفتن این حرف ها اصلا نمی آید به من!
پادشاهی مهربان است و پناهم می دهد
از جوار رحمتش رفتن نمی آید به من
«اشکم و از گوشه ی چشم یتیم افتاده ام»
در جهان بی علی ماندن نمی آید به من
پشت سر ردّ اُحُد بر گُرده بود و پیش رو
تیغ می بارد اگر، جوشن نمی آید به من
سینه جان! مستی کن و با خنجر کوفی بگو
شادمان باشد که پیراهن نمی آید به من
چون نسیم آزادم و هرجا که باشم، باز هم
اهتزاز پرچم دشمن نمی آید به من
تا کجا باید سرم روی تنم زاری کند؟
تیز کن شمشیر را! گردن نمی آید به من
کربلایی زخم روی پیکرم رقصید و باز
از سماع تیر، دل کندن نمی آید به من
با رفیقان شهیدم عهد در خون بسته ام!
بی کفن می مانم و مدفن نمی آید به من
.
#حسن_خسروی_وقار
.
مرداد ۱۴۰۱
.
@hasankhosravivaghar
هدایت شده از صبح تازه دم
( عاطفه جوشقانیان)
#روایت_دیدار
🌷 شعر بدون نوبت
ربِّ أدخلنی مُدخلَ صِدق؛ و لالههایی که به استقبال صف کشیده بودند. پایشان در این خاک محکم بود. لالههایی به رنگ آرمان شهیدان. و این جور وقتها که پای تو سست میشود برای رفتن" از خود پلی بساز برای عبور خویش"(افشین علاء).* این چند قدم تا حسینیه همه از هم سراغ شعرخوانیها را میگیرند و روی شانههای یکدیگر خیره میشوند تا ردّ همای سعادت را بجویند."او ترانی گفت و دیدم لن نمیآید به من"(حسن خسروی وقار). و اینک حسینیه که دور تا دور، کاشینوشتههای کبودش، سلامی است به محضر حضرت مادر. "هر یک نشسته گوشهای از خوان مادرم"(الهام صفالو). در صف نماز خود را بین شاعرانی میبینی که یک سروگردن بالاترند از تو و طنین هیچ در گوشت میپیچد. "همین هیچم همین هم بر درت کم ادعایی نیست"(علیمحمّد مؤدب). در آرامش طوفانِ قبل از آمدن راهبر، مسئولان جلسه قرارهایی میگذارند که با آمدن او همهی قرارها به هم میریزد و شاعران مشتاق برمیخیزند به عربی و ترکی ولری و فارسی با صدای بلند به شعرخواندن."هجوم صداها از این سو از آن سو"(محمدجواد شرافت). تو هم برخاستهای و خیز گرفتهای که شعرت را بین شعرهای بدون نوبت بخوانی: "من یک زنم….". که ناگهان اذان.
به دوستانت میسپاری یادت بیندازند مسافری در این خانهی پدری! و نماز مسافر، شکسته. چرا که نماز پشت سر ولایت، تمام و کمال است. موقع سجده چشمت به زیلوی آبی یزدبافت میافتد و یاد مستندی که چندی پیش دیدهای میافتی؛ که سلول رهبر با همینها مفروش بوده." فرشی ز دل شکسته انداختهام"(میلاد عرفانپور). بر سر افطار در دلت میگویی نکند فقط خودت این میان رسوا شدهای و چشمهای دیگر شاعران را نگاه میکنی" تا در آن آئینهها اشک شعف را بنگری"(محمّدحسین انصارینژاد). از سر سفرهی افطار بلند میشوی"کم بود نان سفرهاش امّا حلال بود"(علیرضا نورعلیپور). لقمهی نان و مرغی را به تبرک برمیداری و به دنبال شمارهی صندلیات میگردی و آرزو میکنی نزدیکتر باشد به "فی مقعد صدق". پس از درخواست دستهجمعی خواهران برای نزدیکتر شدن به ایشان قبل از رسمی شدن جلسه، خودت را در چند قدمیشان میبینی . میشنوی کسی میگوید که توسّل به آرمان علیوردی او را به توفیق این حضور رسانده که "بل أحیاءٌ…". وقتی در جواب سلام رساندنها میگویند سلام و اخلاص مرا به مردم شهر و دیارتان برسانید، بوی یاس در همه جا میپیچد و دلت قرص میشود که این همه نشانه از سر اتفاق کنار هم ننشستهاند."هر چه بینی از او نشان دارد/برترین شان بینشان زهراست"(یوسفعلی میرشکاک). پردهی سبزی که در زاویهی دیدت است کنار میرود و نوهی راهبر، آهسته سرک میکشد که شاید ببیند شاعرانی که "فی کلّ وادٍ يهيمون" نیستند و اهل "ذکروالله کثیرا"هستند، چه شکلیاند! و تویی که تا آن وقت، خودت را هم از یاد برده بودی، آرزو میکنی کاش فرزندانت بودند و این شعاع آفتاب را از نزدیک میدیدند و گرمای زندگیشان تضمین میشد."و چشم کودک من سوی آفتاب من است"(فائزه زرافشان). بدون اضطرابِ شعرخوانی و فارغ از دوجهان گوشهای به تماشا نشستهای."در شمار ارچه نیاورد کسی حافظ را /شکر…" که ناگهان نوبت به همسرت میرسد. داری در ذهنت یکییکی غزلهای تازهاش را مرور میکنی که چه خواهد خواند، و او در کمال ناباوری نوبتش را به خانمهای جلسه میدهد. صلوات بلند خانمها قبل از آنی که آقای مجری موافقت یا مخالفتی ابراز کند، مهر تأئيد این پیشنهاد میشود. هنوز در ذهنت داری سبکسنگین میکنی از بین خانمها، کرباسی یا مهرابی یا جوشقانیان یا فروغی کدام مقدّمند در این به خط مقدم رفتن، که "آهسته در گوشم کسی گفت اسم شب صبح است"(محمدمهدی سیار). و مجری نام تو را صدا میزند.
یکی از معانی بیت، خانه است و امشب در این بیت، حضور خانواده تجلی پیدا کرد و تو بیخیال از قضاوت دیگران میخوانی:"من همسر مردادیام را دوست دارم".
"بگذار بر من تهمت مستی ببندند/مردم چه میدانند شاید خورده باشم".(قادر طهماسبی).
در سخنرانی کوتاهِ بعد از شعرخوانیهای بلند، راهبر اشاره میکند به شعری که دربارهی زن خوانده شد، با عبارت: "و چقدر هم خوب"؛ و تو هنوز در هیجانی که منظورشان شعر زیبای فائزه زرافشان است یا شعر تو : "من یک زنم آزادیام را دوست دارم". و تأكید میکنند که از این دست شعرها زیاد باید اتفاق بیفتد.
و در همان سخنرانی 20 دقیقهای از 300 دقیقهی دیدار، یاد آرمان عزیز، میکنند که در این تاختوتازها صحنه را درست شناخت و چه اثرگذار احساس تکلیف کرد .
و باز در أخرجنی مخرج صدق، لالهها را میبینی که دم در به بدرقه ایستادهاند و هوای سرو تناور باغ را دارند و شب از سرخیشان چیزی نکاستهاست. "گفتی میان آتش عشقم چه میکنی/گفتم خلیل بین گلستان چهمیکند"(رباب کلامی).
* (شعرهای خوانده شده در جلسه)
#زهرا_سپهکار
@zahra_sepahkar
@sobhetazedam
میراث
هوالعزیز . من شرابم، شادی ام، شیون نمی آید به من رودی از روحم، سراب تن نمی آید به من . از غزل #کوچ
هوالمقصود
.
اللَّهُمَّ إِنِّی أَجِدُ سُبُلَ الْمَطَالِبِ إِلَیْکَ مُشْرَعَهً وَ مَنَاهِلَ الرَّجَاءِ إِلَیْکَ مُتْرَعَة.
خدایا! راه هاى درخواست حاجاتم را به سوی تو باز مى یابم و آبشخورهاى امید را نزد تو پر می بینم.
«از فرازهای دعای ابوحمزه ی ثمالی»
.
دوش وقتِ سَحَر از غُصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند
بیخود از شَعْشَعِه ی پرتوِ ذاتم کردند
باده از جامِ تَجَلّیِ صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این رویِ من و آینه ی وصفِ جمال
که در آن جا خبر از جلوه ی ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل، چه عجب؟
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده ی این دولت داد
که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجرِ صبری ست کز آن شاخِ نباتم دادند
همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود
که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند
.
#حافظ
.
در شب های قدر، برای آمدن و سلامتی منجی مان بسیار دعا کنیم.
اللهمّ عجّل لولیک الفرج
.
@hasankhosravivaghar
هوالشّاهد
.
وَ قَالَ (عليه السلام :( لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْيَا عَلَيْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَى وَلَدِهَا، وَ تَلَا عَقِيبَ ذَلِكَ «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ.»
و درود خدا بر او، فرمود: دنيا پس از سركشى، به ما روى مى كند، چونان شتر مادّه ی بد خو كه به بچّه ی خود مهربان گردد. (سپس اين آيه را خواند): «و اراده كرديم كه بر مستضعفين زمين، منّت گذارده آنان را امامان و وارثان حكومت ها گردانيم.»
.
«نهج البلاغه، حکمت ۲۰۹»
.
.
#آغوشی
گفتم که می شود آن روز ناگزیر...؟ ۱
گفتی که می شود! آنگاه از مسیر_
_بی تاب می رسد بر تشنه های زار
شادانه ی بهار _باران دستگیر_
فرقی نمی کند در چشم های او
کاکوتی جوان یا کاکتوس پیر
با خویش همدم اند، آغوشی هم اند
بابونه های گل با بوته های سیر
عشق است و کو به کو از روز بعد او
هی جار می زنند شب های جیر جیر
با مهر آسمان دیگر نمی شود
یک تکّه قرص ماه رؤیای آبگیر
امّا بهار من! دیدم که می شکست
بغض سفالی ام در غربت کویر
بعد از تو سال هاست در گرد و خاک شهر
مهتاب مرده است، بیچاره آبگیر...
لببسته ابرها در بند بادها
در شهر گرد و خاک آزاده ها اسیر
تقویم های ما از مردگی پر اند
خردادهای ترس، مردادهای تیر
شلّاق می کشد سرمای خانه سوز ۲
تا گزمکان مست گرم گرفت و گیر...
گفتم که فتنه را سر می بُرد، دریغ!
طغیان برآمده ست از دوش مارگیر
می خواند و می گذشت ابواب توبه را
گیج گناه بود منبرنشین پیر
خون گریه می کنیم، لبخند می زنند
شوخان سرکشند شیخان سربزیر
توحیدیان حرف عبد تو نیستند
مردان ادّعا بیگانه با غدیر
هر آنِ بعد تو یک عمر بی کسی ست
انسان بعد تو غمگین و گوشه گیر
امّا هنوز هست او که خود تویی
ای من فدای تو، ای اوی در مسیر...!
چشم انتظارها از دست می روند
او می رسد چه دور، او می رسد چه دیر!
ترسان یأسم و لرزان شک، ولی
دلبسته ی توأم یا حضرت امیر!
.
#حسن_خسروی_وقار
.
مرداد ۱۳۹۶
.
اشاره ها:
۱) اين روزها که مي گذرد، هر روز
احساس مي کنم که کسی در باد
فرياد می زند
احساس می کنم که مرا
از عمق جاده های مه آلود
يک آشنای دور صدا می زند
آهنگ آشنای صدای او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صدای آمدن روز است
آن روز ناگزير که می آيد
روزی که عابران خميده
يک لحظه وقت داشته باشند
تا سربلند باشند
و آفتاب را
در آسمان ببينند....
«قیصر امین پور»
۲) سوز سردی می كشد شلّاق و می چرخاند و من
درد را حس می كنم در بند بند استخوانم
«محمد علی بهمنی»
.
@hasankhosravivaghar