eitaa logo
370 دنبال‌کننده
129 عکس
42 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوالشّهید . داروی زخم شیر خدا شیر تازه بود ای کاسه های شیر! امان از دل رباب... . . . @shahabodinkhaleghi . @hasankhosravivaghar
🔺 بیعت دراویش گنابادی با حمید اسماعیل زهی؟ مسجد ضرار در کدام مسیر؟ پیوند دراویش گنابادی با عبدالحمید اسماعیل زهی! ملاقات محمداسماعیل صلاحی قطب خود خوانده دراویش گنابادی با عبدالحمید اسماعیل‌زهی پرده دیگری از رفتار سیاسی جریان مکی را آشکار کرد. در حالی که سال‌ها در دارالعلوم اهل‌سنت مکی، اندیشه صوفیه مذمت و گاه تکفیر هم شده، هم‌آوایی سران این دو جریان عجیب است. وهابیتِ ملعونِ رو سیاه که لباس اهل سنت را دزدیده امید دارد بتواند فتنه ای درست کند. خدا اما ریش و ریشه ی سگ های نجسِ شپشویِ سعودی را یک جا خواهد سوزاند... @mrtahlilgar1
میراث
🔺 بیعت دراویش گنابادی با حمید اسماعیل زهی؟ مسجد ضرار در کدام مسیر؟ پیوند دراویش گنابادی با عبدالح
هوالحق . . . . خدا؟ نه! مقصد این قوم حج شده ست، دریغا خدا خداست، ولی قبله کج شده ست، دریغا خدا خداست، ولی شیخ شهر اهل خدا نیست خدا خداست، ولی در جوار مسجد ما نیست! هزار مکر به زیر عبای خویش نهفتند دریغ و درد، بلدهای راه راست نگفتند... یکی شدند شبانان و قُطرُبان قبایل رسیده گرگ به دشت و رمه ست عاطل و باطل ولی دریغ که در خویش، خان ایل گرفتار چنان که صوفیه در ریش، در سبیل گرفتار به جز شهادتمان راه در نخیله نمانده ولی دریغ که یک مرد در قبیله نمانده به خطبه اش اگر از عدل اهل زاویه باشد امام جمعه هم _ای وای من_ معاویه باشد خمار و نشئه ی جیر و مواجب است، فقیه است؟ خدای بیع و شراع است _کاسب است_ فقیه است! فقیه نیست اگر دین به زور و زر بفروشد بگو به جای عبا شیخ ما زنانه بپوشد چنان جسور شود گاه منبرش که... بماند! بگو ریا نکند، کار دیگرش که... بماند! همان حکایت زهّاد و حافظان قدیمی پر است گوش من از پند واعظان قدیمی ۱ که سال هاست که از حرف خسته ام، پر مرگم که تکّه تکّه خودم را شکسته ام، پر مرگم از این تزاحم تزویر خسته باش، ولی باش! و کم نیاور و در خود شکسته باش، ولی باش! کسی به حرف به نزد قبیله منزلتش نیست به کدخدا برسان که دروغ مصلحتش نیست! بگو دروغ _دروغ_ است، در عباست اگرچه به مصلحت این ابلیس با خداست اگرچه بگو دروغ _دروغ_ است، هر کجاست که باشد شریک دزد که بود و رفیق ماست که باشد بگو دروغ _دروغ_ است و هرزه ای ست مبرّا که زیر چادر خود خفیه کرده چوزه ی شر را بگو دروغ _دروغ_ است و شیخ و شاه ندارد به مصلحت هم باشد، مگو گناه ندارد! بگو بگو دل بی تاب من! بگو دل غمگین تپنده باش و گریزان شو از شب دغل آگین تپنده باش، ولی نه! شبانه ماه گذشته ست گرفته باش دلم! موعد پگاه گذشته ست سرِ شمارش غم ها چه کوچکند عددها که در بزرگی خود گم شدند راه بلدها... ولی هنوز به راهیم و ردّ قافله پیداست خدا خداست که بود و خدا خداست که با ماست که هر چه شد، بشود! باز ردّپای پدر هست که هرچه شد، بشود جان من! خدای پدر هست که هرچه شد، بشود! ماندنی ست راه و پگاهم که همچنان هم باقی ست کوله وار و عصا هم...۲ در این زمانه اگر رعیتیم، برده نبودیم طلوع دیده اگر نه، غروب کرده نبودیم خدا گواه که میراث را تباه نکردیم اگرچه خسته، به دست کسی نگاه نکردیم به گاه عربده امّا اگر کمیم همیشه سپند آتش جنگیم، رستمیم همیشه درفش کاوه که از ما و ذوالفقار هم از ماست کیان طایفه از ما، مدافع حرم از ماست چنان که روشن راه از دمشق سر بفرازد پگاه قافله از شرق عشق سر بفرازد پگاه ایزدی ماست، از حجاز می آید به راه باش که ماه قبیله باز می آید . . اشاره ها: ۱) واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند «حافظ» ۲) مرهون کوله وار و عصا پشت و مشت ماست این جاده بازمانده ی هفتاد پشت ماست «علی معلم دامغانی» . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از شهاب الدین خالقی
لیل"، شب است. “لیله” هم شب است. اما در جهانِ موحدان، معنایِ وجودی این دو یکسان نیست . چرا که “لیل"، مذکر است و “لیله” مؤنث. و تمام داستان از همینجا آغاز می شود. در سوره ی قدر ، “لیله” را بکار می بَرَد. مؤنث را. و این شبی است که آبستن حوادث شگرف است . چرا که تمام اتفاقات در وجود او می افتد . در “لیل"، که مذکر است، داستان، پوشندگی است . به تاریکی رفتن است، “وَ اللَّیلِ اِذا یَغشَی” ( قسم به شب آنگاه که می پوشاند). اما در “لیله"، داستان نزول نور است، حکایت حیات و بالندگی است. در “لیل"، سکون و به خواب رفتن است، در “لیله"، بیداری و احیاء است. و این “لیله” است که از هزار ماه بهتر است. وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى/وَاللَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ(پشت کند) وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ(سپری شود) وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى(آرام گیرد) اما لیله زمان ملاقات است : وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى‌ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً لیل هر شبی ست لیله فقط یک شب ست ۲۳ رمضان کریم ۱۴۰۲ شهاب الدین خالقی
هوالمنتقم . . بخش نخست: من خواب بودم، آتش آمد مرتعم را... ارث پدر را، خانه ام را، مزرعم را... از سینه ی من داغ خود را کوه می ریخت بر دامن من آسمان اندوه می ریخت در ابری از خون پیکر خورشید می سوخت یا بر ستیغ شب سر خورشید می سوخت؟ در شرق حرف از کشتگان بی کفن شد تا کدخدا در غرب خوار خون من شد از گوشتم چشم و دهان هم ساخت، دیدم از استخوانم نردبان هم ساخت، دیدم بر بام و در شامم، زمان ها راه راهند زندانی ام، خون‌گریه هایم قاه قاهند صندوق گنجم عاقبت تابوت من شد نفرین به من! حتّی طلاهایم سیاهند چوپان خوبی هم نخواهم شد خدایا! تا در بیابان برّه هایم بی پناهند هرکس رسید، از پیکر من تکّه ای کند عمری ست فرزندان من بی تکیه گاهند.... شب بود... امّا من چراغی داشتم، کو؟ دشت و قنات و باغ و راغی داشتم، کو؟ چیزی بگو از هفت بغض یونجه زارم از غربت همسایگان داغدارم از اشک، از حقّابه ی اجدادی من از مشک های تشنه ی آبادی من از باغ زیتون های آتش خورده اینک از داغ رعیت های مادر مرده اینک از قلعه های بی بزرگ و باره حتّی از خیمه های تا به کی آواره حتّی ‌از اسب ها _افتادگان خون نشانم_ از کرّه های شیر سوز مادیانم از شیشکم که شیشلیک سفره ها شد از برکتی که زیر دندانت هبا شد قُل عن فَعالُ الخائِنینَ في العیونِ الخائِفونَ مِنکَ وَاغلالِ السُّجونِ... ۱ . . ۱) بگو از کارهایی که خائنان در پیش چشم ها انجام می دهند! کسانی که از تو و بندهای زندان هایت می ترسند. . . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالمنتقم . #میراث_۴ . بخش نخست: من خواب بودم، آتش آمد مرتعم را... ارث پدر را، خانه ام را، مز
هوالمنتقم . . بخش دوم: حرفی بزن ای کدخدای بی خداها! تازه سر درد است، بنشین! ها! کجا؟ ها؟ از تولگی از خون‌خوران خاصه بودی مرگ مرا با گرگ ها همکاسه بودی مرغ سر خوان تو از بال و پرم گفت از جیک جیک خاطرات دخترم گفت با جان، پناه دخترم... امّا نبودم! حتّی نگهدار خودم حتّی! نبودم حتّی ندیدم در گلویم دشنه مانده هیهات... نشنیدم رفیقم تشنه مانده چشمم اگر، خوناب اخم و تخم خوردم من از خودم خوردم اگر هم زخم خوردم گفتم اگر هم؟ نه برادر! زخم خوردم چشمم، ولی خوناب اخم و تخم خوردم من خواب بودم، روزگارم رفت بر باد آتش که آمد، کشت و کارم رفت بر باد حتّی نفهمیدم چه شد در کربلا هم دیگر ندانستم غمی در کفریا هم... میراب رود خشک دشت بی بهارم من کام تلخ نی شکر در قندهارم رؤیای گندم در زمینم خاک می خورد من خواب بودم، درد من تریاک می خورد... . . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالمنتقم . #میراث_۴ . بخش دوم: حرفی بزن ای کدخدای بی خداها! تازه سر درد است، بنشین! ها! کجا؟ ها؟
هوالمنتقم . . بخش سوّم: ای وارث تیغ پدر! ساکن چرایی؟ زخمی شدی؟ کاری بکن! مِن مِن چرایی؟ خير سرت میراث‌داری، مرتعت کو؟ خاک پدر کو؟ خانه ات کو؟ مزرعت کو؟ تا همچنان خون گریه کن داغ فدک را با جان ادا کن بعد از این حقّ نمک را تیغ علی شو بر سر خیبر نشینان جز زخم بستر نیست با منبر نشینان بیدار شو! مانده ست حقّی بر زمینی جان پدر بشتاب! تا اسب است و زینی من مرد جنگم! حصری افیون نمانم تا زیر آوار خودم مدفون نمانم بالا و پایین می پرم، پایین و بالا افتاده ام بر دامن باری تعالی... . . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالمنتقم . #میراث_۴ . بخش سوّم: ای وارث تیغ پدر! ساکن چرایی؟ زخمی شدی؟ کاری بکن! مِن مِن چرا
هوالمنتقم . . بخش چهارم: ای شکر شامات از متاع کوفیانه! اصرار سفیانی به زهد صوفیانه! از باختر پرسیده ام، از خاوران هم از هر زمین داری در این دشت دران هم هند زمین خواری نبود، امّا تو بودی ای زاده ی میسون و افسون یهودی!۲ آمیختی خاک مرا با خون و مرگاب حقّی نداری باز هم از آب تا آب سهم حطب يا خانه ی حمّاله ات نیست بيت المقدّس آخور گوساله ات نیست از گرده ام بردار پای مادرت را پشت خودت بگذار پالان خرت را با خویش و میشت در گریز مرتعم باش چشم زنت شور است، دور از مزرعم باش... . . ۲) «میسون بنت بحدل» که مادر یزید (ل) که یهودی بود. . . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالمنتقم . #میراث_۴ . بخش چهارم: ای شکر شامات از متاع کوفیانه! اصرار سفیانی به زهد صوفیانه!
هوالمنتقم . . بخش پنجم: در سینه ام سنگینی بغضی قدیمی ست داغ من از کوفه ست و زخمم اورشلیمی ست اشکی که می افشانَدم دامن به دامن از بغض صبرا و شتیلا مانده با من خون فلسطین است و يَجري مِن روءانا میراثُنا دَمعٌ وَ اِرثٌ مِن ءاَبانا ۳ خون فلسطین است و عاشوراست در خون پس قدس من تشنه ست... پس سقّاست در خون گیرم که دور خنجر و سر گشته باشد یا اکبر من اصغر اصغر گشته باشد طوفان به قاسم خورد و بیش از یک نفر شد مثل گلی پر پر که پر پر گشته باشد از کربلا تا غزّه تکثیر حسین است آیینه را دیدی مکرّر گشته باشد؟ کم کم نگاه سنگ هم سویش می افتد خواهر اگر دور برادر گشته باشد... از کوفه تا بیروت صبح و...، شام مانده! ماه ابوزینب ولی بر بام مانده ۴ من مانده ام، خون مانده و شمشیر هم هست ماه کمان ابرو که باشد، تیر هم هست من آمدم تا حرفی از خنجر نماند بر آن سرم تا زیر پایی سر نماند حقّابه ام را _اشک خود را_ پس بگیرم من آمدم تا مشک خود را پس بگیرم از کربلا می آیم، امّا روی نیزه فکر حسینم باز، حتّی روی نیزه از دردهای امّت آکنده ست خود را از غزّه تا تهران پراکنده ست خود را... . . ۳)این اشک هایی که از دیدگان ما جاری ست،خون فلسطین است و این اشک خونین،میراثی ست که از پدران ما برای ما به ارث گذاشته شده است. ۴)شهید «عامر توفیق کلاکش»ملقّب به «ابوزینب». جوان ۱۸ ساله ای كه در عمليات استشهادی سال ١٩٨٥ میلادی در نزديكترين نقطه به مرز فلسطين اشغالی در منطقه ی مطلّة با انفجاری مهيب بيش از ۷۰ افسر صهيونيستی را به درک واصل كرد و خود از جام شهادت نوشيد. . . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالمنتقم . #میراث_۴ . بخش پنجم: در سینه ام سنگینی بغضی قدیمی ست داغ من از کوفه ست و زخمم اورش
هوالمنتقم . . بخش پایانی: ای کدخدا خان ده بالا سر من! چیزی بگو از تکّه های پیکر من از برکتی که زیر دندانت هبا شد وقت غذایت شد، نمازت هم قضا شد با پیشکش های یهود احرام بستی دستار خود را بر سر خاخام بستی راه میان مکّه و عکّا؟ شگفتا سوزاندن بی پرده ی أسرا؟ شگفتا گیرم که بطحا دیده سفيان بارگی را بر دوش خود می برده این آوارگی را خاک پدر مهر سر سجّاده ات نیست خرمای باغ ما خمار باده ات نیست گیرم زمین هایم ترک خورد عطش هاست یا زخم دستانم نمک خورد عطش هاست گیرم که از قحط برادر، تشنه زاریم ما کربلایی ها هنوز عبّاس داریم گیرم عرب را خواب گندم های ری خورد گول یهودی را مسلمان دوبی خورد گیرم سر کشتار داری با قشونم دارد هوای کربلا صنعای خونم بیروت در آتش برقصد یا نرقصد عکّا و حیفا را بسوزاند جنونم در هر رگم آهنگی از قول یشوعاست من زخمه های پیش از این ها تا کنونم یک روز در غربت مناجاتی غریبم یک روز شمشیرم، مفاجات قرونم زیتون لبنان است و خرمای عراق است که ریشه دارد همچنان در خاک و خونم من آمدم تا مشک خود را پس بگیرم حقّابه ام را _اشک خود را_ پس بگیرم ارث پدر را، خانه ام را، مزرعم را از خان بگیرم انتقام مرتعم را! . . شهریور ۱۳۹۹ . @hasankhosravivaghar
روایتی شاعرانه از صندلی آخر بیت رهبری/ بقچه‌ای که به دست آقا نرسید 🔹اما انگار زمین و زمان دست به دست هم داده‌اند که من و دوستم، آخرین نفر وارد شویم. برای خاموش کردن آتش کلافگیِ دوستم، بیت «ما مدعیان صف اول بودیم/ از آخر مجلس شهدا را چیدند» را با چاشنی لبخند، برایش می‌خوانم. @Fars_Chb - Link
میراث
روایتی شاعرانه از صندلی آخر بیت رهبری/ بقچه‌ای که به دست آقا نرسید 🔹اما انگار زمین و زمان دست به دس
روایت خواندنی بانو شیوندی از دیدار شاعران با مقام معظم رهبری حضرت آیت الله امام خامنه ای (حفظه الله).