eitaa logo
366 دنبال‌کننده
154 عکس
50 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از میراث
12.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگرچه مرا سرزنش کردی اما بگو تا بگویم چه رفته‌ست بر او حسین‌ِ عطش بود و رگبار نیزه تلاقی خون بود و امواج گیسو شعرخوانی در ویژه‌برنامه «ردیف اشک» عرض ارادت جلسه خانه شعر و ادبیات به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله‌الحسین (ع) و یاران باوفای ایشان … تیرماه ۱۴۰۲ مصادف با محرم‌الحرام ۱۴۴۵ . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد . . ۱۰) ابومخنف از عبدالرّحمن بن جُندَب نقل کرد: عمرو بن قَرَظَة بن کعب انصاری که از شهدای کربلا بود، در میدان کارزار و در پیش چشم حسین _که درود خدای بر او باد_ چنین رجز می خواند: گاه جنگ آمد و دیدند انصار رفت جانم به تمنّای حسین مژه را خواب کنم، می خواهم روی چشمم بشود جای حسین آبرو باشد اگر، می ریزم همه را یکسره در پای حسین . . ۱۱) ابومخنف گفت: نضر بن صالح ابوزهیر عبسی نقل کرد: آنگاه که مردان سرگرم کارزار بودند، حُر پیشاپیش ایشان یورش می برد و این شعر عنتره را خطاب به دشمن می خواند: گردن کشی کردی، نفهمیدی تن می زنی مرگ مرا، امّا با نیزه می دوزم بر اندامت پیراهن خونخواهی خود را! . . ۱۲) ابومخنف از نُمَیر بن وعله نقل کرد: ایّوب بن مِشرَح الخیوانی می گفت: «سوگند به خدای پس از آنکه اسب اسب حر بن يزيد ریاحی را با تیری هلاک کردم، حر چونان شیری از روی آن جست و شمشیر به دست می گفت: مرکبم کشته شد، ولی غم نیست! خون من پایدار و تازنده ست دامنت را گرفته مرگ، چقدر مردگانی تو را برازنده ست! زندگی در حصار بازی بود هر که آزاده نیست، بازنده ست» . . ۱۳) ابومخنف از محمد بن قیس نقل کرد: شهادت حبیب بن مُظاهر برای حسین _که درود خدای بر او باد_ بسیار گران آمد و گفت: «پاداش خود و یارانم را از خدای خواهانم.» حُر در این هنگام رجز می خواند و می گفت: قسم به خون _این رمنده از تن_ که سوی هَیجا اگر بتازم لگام شمشیر را بگیرم، به سوی دشت ظفر بتازم چو گردبادم که از محیطم خسان خصمی گریزشان نیست اگر چنان تلّ هیمه باشد، به سان ابر شرر بتازم شهادت است و حکایتی خوش، ولی به نقل است کارزارم به خير هم جان نمی سپارم! مگر به این خیل شر بتازم همچنین می گفت: ندیده ست و نمی بیند! کسی دیگر نخواهد دید منا و مکّه از آن ها گرامی تر نخواهد دید نبرّی فتنه را، خون می بَرد چشمان حیدر را بیا شمشیر من حارس شو ناموس پیمبر را . . . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد . . ۱۴) ابومخنف از محمد بن قیس نقل کرد: حر به همراه زهير بر دشمن بسیار می پیچیدند. گاهی که یکی از ایشان در تنگنا می افتاد، دیگری به تاخت می رفت و او را می رهانید.... رجز زهير در کارزار کربلا اینگونه بود: من زهیرم _پسر قَین_، لب چاقویم می چکاند به در و دشت سر دشمن را سبط خونین خدا! آمده ام بگذارم «زیر شمشیر غمت رقص کنان گردن را» همچنین جناب زهیر بن قَین در صحنه ای از عاشورا که کمی غبار نبرد فروکش کرده بود، دستش را بر شانه ی اباعبداللّه _که درود خدای بر او باد_ گذاشت و گفت: بتاب نور خدا! شب نگشته خواهی دید صباح امّت ما _جدّ خود_ پیمبر را به کربلا اسدالله آمده ست انگار به صف شدند ملائک حضور صفدر را چقدر شوق تو در آسمان طنین انداخت ببین به هم زدن بال های جعفر را! خوشا خوشا به تو ای جان! که می کِشی امروز به یاد کودکی ات در بغل برادر را . . ۱۵) هشام بن محمد از ابومخنف از یحیی بن هانی بن عروة نقل کرد که نافع بن هلال در صحنه ی نبرد کربلا چنین رجزخوانی می کرد: من به قربان علی رفتم و شُکر زنده ام باز به تلقین علی شتر فتنه به دستش پی شد جملی هستم و بر دین علی . . ۱۶) ابومخنف گفت: سليمان بن ابی الرّاشد از حُمَید بن مسلم نقل کرد: هنگامی که مولا حسین _که درود خدای بر او باد_ بر آن شد که نماز ظهر را اقامه کند، حصین بن تميم به طعنه گفت که: «نماز شما در پیشگاه خدای پذیرفته نیست!» حبیب بن مُظاهر او را گفت: «تو می پنداری که نماز خاندان پیامبر در پیشگاه حق _جلّ جلاله_ پذیرفته نمی شود و نماز تو ی الاغ مقبول می افتد؟!» حصین با حبیب به نبرد آمد و حبیب با ضربتی اسب او را نواخت. حصینِ به زمین خورده را یارانش رهانیدند البتّه. در همین حین حبیب می گفت: ما بیش از این بودیم اگر _آوخ!_ چه می کردید؟ با لشکری از شیر در مسلخ چه می کردید؟ چون روبهان آنک فراری می شدید از هم در خیمه ی شب رفته، تاری می شدید از هم از هر شغالی دیده بودم، کمترید امّا همچنین سليمان بن ابی الرّاشد از حُمَید بن مسلم نقل کرد که حبیب حسین _که درود خدای بر او باد_در کارزار عاشورا چنین رجز می خواند: من حبيب ابن مُظاهر ابن هَیجا خون جنگی در رگم از پیش بوده از سواران قدیم تیره ام بود جدّ من با مرگ قوم و خویش بوده گیرم اسبان شمایان بیش باشد در مصاف ما که از سگ کمترانید! حق زره بند و وفا هم خنجر ماست خير از ما و شما خیره‌سرانید . . . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از گنجشکهای پاییز
می وزد از ضبط صوت کودکی‌های "پری" های‌های سنج و طبل و روضه‌های "کوثری" چیزی از معنایشان هرگز نفهمیدم ولی آتشی می‌زد به جانم نوحه‌های آذری مثل پرچم‌های بی‌تاب عزا در رقص بود طُرّۀ مویی که بیرون مانده بود از روسری چون لباس مشکی‌ام،پیراهنی می‌خواستند از منِ مادر،عروسک‌های پیراهن‌زری خفته بر درگاه مسجد،حالت معراج داشت غرق خاک کفش‌های سینه زن ها، پا دری پای من در گِل فرو می شد،دلم در عشق،تا نوحه‌ای می‌خواند ابری با زبان مادری باز می‌گشتند قزغان های نذری،رو سفید پیش از آغاز محرم از دکان مسگری باد می‌آید ولی این برگ‌های سرخ و زرد می وزد از ضبط صوت کودکی‌های پری پ‌ن:خیلی از روضه های آقای "کوثری" را با صدای خودشان به خاطر می‌آورم...رحمت خدا بر او باد @azam_saadatmand
هوالحق . یادداشت این کمترین پیرامون برنامه ی در روزنامه ی وطن امروز مورّخ ۲۰/تیر/۱۴۰۳. . https://vatanemrooz.ir/?nid=4082&pid=5&type=0 . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالحق . یادداشت این کمترین پیرامون برنامه ی #سرزمین_شعر در روزنامه ی وطن امروز مورّخ ۲۰/تیر/۱۴۰۳.
هوالهادی . شرح یادداشت این کمترین پیرامون برنامه ی در روزنامه ی وطن امروز: . «به نام خداوند جان و خرد» «و از شاعران، گمراهان پیروی می کنند. آیا نمی بینی که آنان در هر درّه ای سرگردانند؟ و چیزهایی می گویند که خود نمی کنند؟ جز آنان که ایمان دارند و کارهای شایسته انجام می دهند و خداوند را بسیار یاد می کنند و پس از آن که ستم دیده باشند، داد می ستانند و آنان که ستم ورزیده اند، به زودی خواهند دانست که به کدام بازگشتگاه بازخواهند گشت.» قرآن کریم، سوره ی شعراء، آیات ۲۲۴ تا ۲۲۷، ترجمه ی استاد سیّد علی موسوی گرمارودی از آن روی که شعر را پاسخ تخیّل آدمی به نیازهای عاطفی اش می دانم که در بستر زبانی آهنگین بیان می شود، چنین باوری را پذیرایم که ضمیر شاعر بدان جهت که دمادم با اتّفاق افتاده های بیرونی در چکاچاک است، ویژگی آینگی می یابد و هر رخداد سیاسی یا اجتماعی بر لوح خاطر او به صورت تصویری یگانه رخ می بندد و بر بوم کلام شکل دیداری به خود می گیرد. «و کلمه بود و جهان در مسیر تکوین بود» ۱ حال این تصویر، با توجّه به جهان‌بینی شاعر که از اندیشه و اعتقادات و اندوخته های زیستی او جریان می گیرد و نگاه عاطفی او به هستی را شکل می دهد، در آینه ی عاطفه ی هر شاعر غیر مقلّدی دگرگون جلوه می کند. و درست همین جاست که فراوانی تصاویر ساخته شده، شعرها و سوگیری های سیاسی گوناگونی را در ساحت سخن شکل می دهد. حتّی اگر آن تصویر به جامه ی کلام درآمده، عاشقانه هم باشد، گریزی از بیان آشکار و نهان موضع سیاسی نخواهد داشت! چرا که آغاز شعر با واکنشی عاطفی ست نسبت به کنش های جهان درونی و بیرونی. عاطفه ی شاعران نیز پیوند سر راستی با چگونگی نگرش ایشان به الهیات دارد و خدای ناکرده اگر شاعری، الهی نباشد، عواطفش در امور غیر الهی تحریک می شود و شعرش مایه ی گمراهی خواهد بود. از سوی دیگر، ما در قلمروی زیست می کنیم که «شاعران آن وارث آب و خرد و روشنی اند»۲ و اهالی آن از دیرباز تا کنون تمام باورهای خود از سیاست تا مذهب و عرفان و عشق و حتّی روزمرّگی های خود را با صدای شعر بیان می کنند. از فردوسی و نظامی و مولوی و حافظ و سعدی و جامی و صائب و بیدل تا نیما و اخوان و سهراب و قیصر و منزوی و معلّم، همه و همه صداهای گوناگون تاریخ و حماسه و عشق و رنج و شادی اهالی این قلمرو اند. شعر آنقدر برای ایرانیان بزرگ است و در همه ی جویبارهای زندگی ایشان جاری ست که حتّی بستری می شود برای بیان آراء حکمی و فلسفی شان. تا جایی که شاردن فرنگی در قرن هجدهم میلادی پیرامون گلشن راز شیخ شبستر چنین می گوید که: «ایرانیان کتابی دارند که تمام دریافت آن ها خواه در فلسفه و خواه در حکمت الهی در آن جمع شده است و می توان آن را مجموعه ی الهیات این قوم خواند.»۳ با درک والایی و اثرگذاری شعر در ملک زبان فارسی، می توان این پرسش را طرح کرد که چرا صاحبان قدرت در طول تاریخ به شاعران بسیار ارج می نهاده اند؟ شاعران از آن روی که هم بر بینش مردم زمانه نسبت به حکومت وقت و هم بر قضاوت آیندگان از پیشینیان بسیار اثرگذارند و نیز با فتح فرهنگی سایر بلاد، زمینه ی اعمال نفوذ ایران بر آن ممالک را فراهم می آورند، باید مورد توجّه خاص حاکمیّت قرار بگیرند. از سوی دیگر زبان به عنوان مهمترین پایه ی فرهنگی جامعه، بدون حمایت حکومت، مورد هجمه ی بیگانگان قرار می گیرد و فرو می ریزد. کمااینکه در سه قرن نخست اسلامی با حمله ی یهود قبای خلفای عرب پوشیده به ملک فارسی و نیز در روزگار سلطه ی استعمار بر ایران پیش از انقلاب اسلامی، بنای تمدّنی ما در آستانه ی فروپاشی قرار گرفته بود. به گونه ای که در سه قرن نخست هجری زبان رسمی کشور به عربی مبدّل گشت و اگر سامانیان با پاسداشت شاعران و حکمای ایران، به داد زبان فارسی نمی رسیدند و در ادامه بزرگانی چون حکیم ابوالقاسم فردوسی به نگاهداشت تاریخ و زبان ایران همّت نمی گماشتند، پیوند ما با گذشته ی الهی خویش از میان می رفت و در دستگاه سقیفه محور و یهود ساز اموی و عبّاسی هضم می شدیم و چیزی از ایران و ایرانی و فرهنگ شیعی باقی نمی ماند. همینطور از دوران با شکوه صفوّیه به این سو که سرزمین ما در یوغ بی حکمتان و زن بارگان و بی ریشگان قجر و میرپنج افتاد و غرب گدایی در نهایت خود روی داد و منوّرالفکران درباری با سوزاندن دواوين استادانی چون حافظ به دنبال روشنایی بودند و تاریخ را نه از شاهنامه، که از افسانه های یهودیان می گرفتند و خرد را در آثار فلاسفه ی فرنگی می جستند، بسیاری از شاعران آن زمان قرار خود را در سفارتخانه های آلمان و فرانسه می دیدند. البتّه بودند شاعران ایران دوستی چون نیما و اخوان و سهراب و فروغ و شهریار و رهی و سایه که چراغ ادب فارسی را با روغن جان خویش فروزان نگاه داشته بودند، امّا در نهایت ناامیدی و تنهایی.
میراث
هوالحق . یادداشت این کمترین پیرامون برنامه ی #سرزمین_شعر در روزنامه ی وطن امروز مورّخ ۲۰/تیر/۱۴۰۳.
سپاس ایزد را که پس از طلیعه ی انقلاب اسلامی و برپایی نظام مقدّس جمهوری اسلامی ایران، رهبرانی عنان کار را در این «کهن بوم و بر»۴ به دست گرفتند که هم خود شاعر و ادیب بودند و هم به جایگاه بلند شعر در تمدّن دیرپای ایران آگاهی داشتند و هم می دانستند که احیای تمدّن الهی ایران بدون پاسداشت شعر ناممکن است. این ادراک تمدّنی_ادبی ایشان در نیم قرن گذشته چونان چشمه ای خروشان در کرت کرت این نظام فرهیختگانی جاری شده است و تمامی نهادهای حکومتی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تا حوزه ی هنری و رسانه ی ملّی و حتّی شهرداری ها و امور مساجد کشور و... هر یک به روشی به کار شعر و شاعران می پردازند. برگزاری انجمن ها و جشنواره ها و همایش های گوناگون ادبی گواه این مدّعاست. یکی از این رخدادهای قابل ستایش ادبی، برنامه ی «سرزمین شعر» است که به تهیّه کنندگی میهن دوست فرزانه، برادر علی زارعان این شب ها از شبکه ی چهار سیما مهمان خانه های ایرانیان می شود. در سرزمین شعر، رسانه ی فراگیر زمانه ی ما در خدمت بنیان تمدّنی ایران زمین قرار می گیرد و در گذر زمان می تواند پیوند اهالی این روزگار را با شعر و شاعران خودشان استوار تر سازد. البتّه این نکته را باید پیش چشم داشت که این سازه ی صدا و سیمایی در آغاز راه است و بخردان نیک می دانند که تنها متن ننگاشته است که بی عیب می نماید. من کمترین که از شاعران دعوت شده به سرزمین شعر نیز بوده ام، برای خوش ساخت‌تر شدن و اثرگذار‌تر بودن این برنامه در میان ساکنان گوناگون زبان فارسی، پیشنهادهایی دارم که فشرده و فهرست وار می گویم: ۱) به جای هشت گروه، سی و سه گروه از سی و یک استان کشور و دو گروه هم از دو کشور تاجیکستان و افغانستان در این مسابقه، به رقابت بپردازند. این رقابت، استان های کنونی و گذشته ی ما را به تحرّک وا می دارد که برای پیشرفت شعر سرمایه‌گذاری کنند. فایده ی دیگر این اتّفاق، آن است که ایرانیان به جای آنکه یک ماه در سال با شعر روزگار خود مأنوس باشند، می توانند هر روز با شعر زمانه انس بگیرند. ۲) نمره ی هر داور بزرگوار پس از شنیدن هر شعر به طور شفّاف بیان شود تا امکان هرگونه فکر ناموزون در ذهن مخاطب که خدای ناکرده به تبانی و تأثیر حبّ و بغض شخصی در قضاوت عزیزان گره می خورد، گرفته شود. ۳) در روند اجرای سرزمین شعر، گروهی از هموطنان شعر دوست ایران زمین حاضر باشند و امکان انتخاب شاعر مردمی در هر برنامه فراهم آید. ۴) در ساخت صحنه و پرداخت تدوین و انتخاب مجری از ذوق شاعران جوان این کهن سرا کمک گرفته شود تا برآیند زحمات عزیزانم، بیشتر جلوه کند. ۵) از آنجایی که شاعران عاطفی اند و طبع شکننده ای دارند، نیک تر آن است که دست اندرکاران پشت صحنه ی برنامه، تا می شود از خود شاعران باشند. چرا که ایشان از خلق هم آگاه ترند و رعایت شأن یکدیگر را می کنند. ۶) اگر قرار است اساتید موسیقی هم در سرزمین شعر حاضر باشند، بهتر است که کنار داوران محترم بنشینند و پیرامون موسیقی شعرها اظهار نظر کنند و حقّ رأی داشته باشند تا هم شأن آن بزرگ نگاهداشت شود و هم شاعران، عیار موسیقایی شعر خود را بسنجند. امید است که سازندگان کاردان این برنامه، پیشنهادهای این کمترین و دیگر شاعران خوب روزگار را در بهبود ساخت سرزمین شعر پیش چشم داشته باشند و مهر الهی هماره راهگشای امورشان باشد. با سپاس و نور ۱۸ فروردین ۱۴۰۳ اشارات: ۱_ «و کلمه بود و جهان در مسیر تکوین بود و دوست داشتن آن کلمه ی نخستین بود» حسین منزوی ۲_ « پشت دریاها شهری است که در آن وسعت خورشید به اندازه ی چشمان سحرخیزان است شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند پشت دریا ها شهری است قایقی باید ساخت» سهراب سپهری ۳_ شرح گلشن راز، دکتر کاظم دزفولیان، نشر طلایه، صفحه ۷. ۴_ « ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم » مهدی اخوان ثالث . https://vatanemrooz.ir/?nid=4082&pid=5&type=0 . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد . . ۱۷) ابومخنف از محمد بن قیس نقل کرد: هنگامی که یاران حسین بن علی _که درود خدای بر ایشان باد_ در کارزار عاشورا دشمن را فراوان یافتند و دیدند که یارای دفع شر از خویش و امامشان را ندارند، برای جان‌نثاری به پیشگاه اباعبدالله _که درود خدای بر او باد_ با یکدیگر به رقابت پرداختند. در همین حین، عبداللّه و عبدالرّحمن فرزندان عزرة غفاری برای شهادت از مولایشان اجازتی گرفتند و به دل میدان زدند. یکی از ایشان در گاه پیکار این شعر را می خواند: آی مردم بنی غِفار و خَندِف و بنی نزار! غيرت عرب چه شد؟ کجاست؟ ماه قوم در محاق ابرهای آتشین گداخت خون در آسمان کربلاست عاشقانه در صیانت از حسین بذل جان کنید! تازه ابتدای ماجراست... . . ۱۸) ابومخنف از فضيل بن خُدَیج الکندی نقل کرد: يزيد بن مهاصر، یا همان ابوالشّعثاء کندی از قبیله ی بنی بَهدَله در پیشگاه حسین _که درود خدای بر او باد زانو زد و صد تیر به سمت لشکر طغیان انداخت که تنها پنج تیر آن به خطا رفت. او که تیرانداز ماهری بود، با انداختن هر تیر می گفت: به هدف تیر اگر دوخته ام از بنی بَهدَله آموخته ام و حسین _که درود خدای بر او باد_ نیز می گفت: «خدایا! تیرش را به هدف برسان و بهشت را پاداش او قرار ده.» پس از آنکه تیرهای يزيد به پایان رسید، به شمشیر به دل دژخیمان زد و از نخستین کسانی بود که در رکاب مولایش حسین _که درود خدای بر او باد_ جان داد و آن روز چنین رجزخوانی می کرد: من يزيد ابن مُهاصر ابن شیران دلیر شهرتم از کودکی بوده ست مرد ببر گیر می شناسیدم: همان که سرفراز جنگ هاست در رکاب سیّد السّادات هستم سر به زیر ابن سعد دشمن او را به نحسی می کِشم می کنم زاد و نزادش را به کام مرگ و میر گرگ هم از چنگ من راه فرار امّا نداشت شهرتم از کودکی بوده ست مرد ببر گیر! . . ۱۹) ابومخنف گفت که زهیر بن عبدالرّحمن بن زهير الخثعمی نقل کرد: نخستین شهید از فرزندان ابوطالب در روز عاشورا علی اکبر فرزند حسین _که درود خدای بر او باد_ و مادرش لیلا دختر ابومرّة بن عروة بن مسعود بن معتّب ثقفی بود. آنگاه که به دشمن حمله می کرد، چنین رجز می خواند: من علی ابن حسين ابن علی هستم و شکر نسل در نسل تبارم به پیمبر برسد خلعت ما به زنازاده نیاید هرگز! در شما پشت پدر هم به برادر برسد! صف به صف عاقبت آل ابوسفيان را دیده ام مثل قشونی که به صفدر برسد غیرت کعبه ای ام ابرهه را می بلعد وای اگر دست ابابیل به خنجر برسد تیغ من با سر دشمن سر و سرّی دارد! وای اگر حوصله ی خون خدا سر برسد... ماه در سایه نمانده ست و نمی ماند، آه... دشنه ی شب به تنش گرچه مکرّر برسد کارزاری شگفت درگرفت تا اینکه مرّة بن منقذ بن نعمان عبدي لیثی او را دید و گفت: «گناه عرب بر گردنم باشد اگر پدرش را به عزایش ننشانم.» پس از آنکه با نیزه ای علی اکبر _که درود خدای بر او باد_را به زمین انداخت، لشکریان کفر محاصره اش کرده و هرکس با هرچه داشت، به سوی علی یورش آورد و ارباً اربایش کردند. . . . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد . . ۲۰) ابومخنف از عقبة بن بشير الأسدي نقل کرد: ابوجعفر محمد بن علی بن حسین _که درود خدای بر ایشان باد_ مرا گفت: «ای بنی اسد! خونی از ما به گردن شماست.» گفتم: «ای اباجعفر! رحمت خدای بر تو! در این باره گناهم چیست؟ کدامین خون؟» گفت: «کودک حسین _که درود خدای بر او باد_ را به نزدش بردند و در آغوش پدر بود که ناگهان تیر یکی از شما جانش را گرفت...» بن بشیر ادامه داد که عبدا... بن عقبة الغنوی با پرتاب تیری ابوبکر بن حسین بن علی _که درود خدای بر ایشان باد_ را به شهادت رساند. پیرامون این روایت ها، بن ابی عقب شاعر می گوید: زور و زر با خون ما در دشمنی افتاده اند لکّه ها بر دامن قوم غنی افتاده اند شرزه های پنجه آلود اسد را دیده ای؟ آبرو را داده، در آبستنی افتاده اند ریزش خون خدا از بس که گردن گیر بود کوه ها از خوفشان در خودزنی افتاده اند تیغ تزویر آمد، امّا زاری از ما سر نزد گرچه با ما زور و زر در دشمنی افتاده اند . . ۲۱) ابومخنف گفت: سليمان بن ابی الرّاشد از حمید بن مسلم نقل کرد: سنان بن انس _که نفرین خدای بر او باد_ را گفتند: « تو حسین بن علی، پسر فاطمه دختر رسول اللّه _که درود خدای بر ایشان و خاندانشان باد_ و بزرگ عرب را کشتی! او به خواهش این مردم آمد تا ایشان را از حکّام ظلم برهاند. اینک به پیش امیرانت بشتاب و پادافره خویش را از آن ها بخواه! اگر برای ریختن خون حسین _که درود خدای بر او باد_ همه ی بیت المال را به تو دهند، باز هم کم است.» سنان بی باک، شاعر و اندکی عقل کاسته بود. بر مرکبش نشست و برابر خیمه ی عمر بن سعد _که نفرین ابدی خدای گریبانگیرش باد_ ایستاد و با صدای بلند چنین گفت: لگام نقره نمی خواهم! طلا بگیر رکابم را به زور زر مگر اندازم ز پا خیال عذابم را به سر سلامتی ابليس سراب خوردم و گیرا نیست! بیا ز خون خدا پر کن پیاله های شرابم را علاج بی پری خود را سؤال کردم از احوالش شکسته بود ولی بالش، به مرگ داد جوابم را سری برید، دلی خون شد به تیغ، طالع من نحسید! مگر که سعد بگرداند به سکّه بخت خرابم را . . ۲۲) ابومخنف گفت: صقعب بن زهير از قاسم بن عبدالرّحمن _غلام يزيد بن معاویه_ نقل کرد: آنگاه که سر حسین و خاندان و یارانش _که درود خدای بر ایشان باد_ را مقابل يزيد _که نفرین ابدی حق گریبانگیرش باد_ گذاشتند، گفت: بی باده بودم، باد می آورد در کاسه ای از خون خبرها را سربازهایم سرکشی کردند! وقتی جدا کردند سرها را شرب خدا بود و دهانی مست، از ریزش خونش جهانی مست دیوانگی کردم، نفهمیدم سر می کشم جان پیمبر را سر می کشم، امّا نمی کشتم، در کربلا بودم اگر! بودم... . . ۲۳) ابومخنف از ابوجعفر عبسي از ابی العمارة العبسي نقل کرد: یحیی بن حکم _برادر مروان بن حکم_ گفت: شعله ای بر تاک افتاد و شرار از باده ای برخاست آتش ابن زیاد از گور حرمت زاده ای برخاست آفتی زد، هرزه مثل ریگ در مزرع فراوان شد بلعمی در طف برای کشتن یوشع فراوان شد الغرض از رود پیغمبر نَمی باقی نماند، افسوس! کاسه ها خالی تر از خالی شد و ساقی نماند... افسوس! اینجا بود که يزيد بن معاوية _که در آتش قهر الهی مادام باشند_ به سینه ی یحیی کوبید و گفت: «ساکت باش!» . . ۲۴) هشام به نقل از ابومخنف گفت: سليمان بن ابی الرّاشد از عبدالرّحمن بن عبيد ابی الکنود نقل کرد: آنگاه که صیت شهادت حسین _که درود خدای بر او باد_ بر زبان اهل مدینه پیچید، دختر عقیل بن ابی طالب سربرهنه همراه دیگر زنان سوگواری می کرد و مویه کنان می گفت: ...و سر کشیدید با چه رویی عطش عطش اشک امّتش را؟ پیامبر بی عمامه شد تا به خاک و خون دید عترتش را مدينه تا کربلا رسیده! دری شکسته، سری بریده علی به کوفه چه ها کشیده! دوباره دیدید غربتش را... . . @hasankhosravivaghar
395K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هوالمنتقم . خون فلسطین است و عاشوراست در خون پس قدس من تشنه ست... پس سقّاست در خون گیرم که دور خنجر و سر گشته باشد یا اکبر من اصغر اصغر گشته باشد طوفان به قاسم خورد و بیش از یک نفر شد مثل گلی پر پر که پر پر گشته باشد از کربلا تا غزّه تکثیر حسین است آیینه را دیدی مکرّر گشته باشد؟ کم کم نگاه سنگ هم سویش می افتد خواهر اگر دور برادر گشته باشد... گیرم که بعد از کوفه، داغ شام مانده ماه ابوزینب ولی بر بام مانده من مانده ام، خون مانده و شمشیر هم هست ماه کمان ابرو که باشد، تیر هم هست من آمدم تا حرفی از خنجر نماند بر آن سرم تا زیر پایی سر نماند حقّابه ام را _اشک خود را_ پس بگیرم من آمدم تا مشک خود را پس بگیرم از کربلا می آیم، امّا روی نیزه فکر حسینم باز، حتّی روی نیزه از دردهای امّت آکنده ست خود را از غزّه تا تهران پراکنده ست خود را... . از شعر . . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد . . مثل همیشه از همه سرها سری حسین بر نیزه دیدمت، چقدر محشری حسین «کهف الرّقیم...» نغمه ی داوودی است این! قرآن بخوان که از همه دل می بری حسین از هرکجای دشت شمیم تو می وزد عطر گل محمّدی پرپری حسین تو قبل قتله گاه علی اکبری، ولی تو بعد قتله گاه علی اصغری حسین تا گفت: «یا أخا...» به خدا مطمئن شدم عبّاس را به خیمه نمی آوری حسین! من که هنوز هم کمرم درد می کند! حالا بگو تو از کمرت... بهتری حسین؟ چشمم به توست ای سر بی تن که سال هاست تنها پناه بی کسی خواهری حسین حتّی به شمر و عاقبتش فکر می کنی! تو جلوه گاه رحمت پیغمبری حسین از اشک ما بنای قیامت شود خراب از قاتلان خویش اگر بگذری حسین . . جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲ هجری شمسی، مصادف با ظهر عاشورای سال ۱۴۴۵ هجری قمری، مصلّای قم. . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد . . . تمام دشت روایت از آب می کردند به هر شراره دلی را کباب می کردند شبیه ماهی افتاده در کناره ی رود رقیّه های حرم آب آب می کردند به پیشواز حسین ابرهای خونباری قبای سرخ تن آفتاب می کردند عصا و سنگ و سه شعبه... خدا قبول کند! به هر طریق که می شد، ثواب می کردند سه ساعت است که گودال...لااقل ای کاش برای کشتن مولا شتاب می کردند! سر و هرآنچه که شد از تنش به غارت رفت چقدر روی تن او حساب می کردند! غروب روز دهم اسب ها امامی را برای گندم ری آسیاب می کردند تو را اگرچه سر صبر کشته اند، امّا به وقت غارت خیمه شتاب می کردند و هرکه گفته... دروغ است! من که می دانم مخدّرات به هر رو حجاب می کردند ولی بمیر مسلمان که مست ها با دست به آیه های نجابت عتاب می کردند شبی به خاک نشستند آسمانی ها که اقتدا به غم بوتراب می کردند . . مرداد ۱۴۰۲ شمسی مصادف با محرم ۱۴۴۵ هجری قمری، امامزاده یحیی بن حسن المجتبی _عليه السلام_ همدان . نقش از نقّاش گرانقدر روزگار ما . @hasankhosravivaghar