#معرفی_کتاب
#دختــر_شینا🌱
در بین خاطرهنگاری های #همسران_شهدا، آثار خانم « بهناز ضرابیزاده جزء #خواندنیترین و #پرفروشترین آثار است که مورد تقدی مقام معظم #رهبری هم قرار گرفته و رهبری بر آنها #تقــــریظ هم نوشتهاند. « #دختر_شینا»، قصه زندگی همسر شهید #ستار_ابراهیمی را روایت میکند. دختری عاطفی و احساسی که آغاز #قصه_عاشقی او و همسرش با آغاز دوران مبارزات #انقلاب_اسلامی همراه میشود و نه سال زندگی مشترک او با همسرش، پر از تلاطم و ماجراست.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
قیمت این کتاب پرفروش و خواندنی
55/000تومان🦋
خرید از ما با تخفیف49/500🎁
ـــــــــــــــ
@hasebabu
#معـــرفی_کتاب
#با_بابا🕊🦋
با بابا اثر جدیدی از انتشارات شهید ابراهیم هادی با موضوع تجربه های نزدیک به #مرگ و پیرامون زندگی شهید #حاج_محمد_طاهری و فرزند ایشان نگارش شده است. پیش از این کتابهای #سه_دقیقه_در_قیامت، #بازگشت و #شنود پیرامون این موضوع منتشر شده بود. فرزند شهیدی که دانشجوی سال آخر پزشکی بود، در جریان یک سانحه رانندگی دچار مرگ مغزی شد. هجده روز در کما بود و همه میگفتند اعضای بدنش را اهدا کنید. اما یکباره این جوان به هوش آمد… او تجربه نزدیک به مرگ عجیبی داشت. پس از مدتها که شرایط طبیعی پیدا کرد معلوم شد هجده روز در بهشت پروردگار مهمان پدرش بود و با خاطرات زیبایی از #همنشینی_با_شهدا به میان ما بازگشته… . مشاهدات او توصیف کاملی از نعمتهای #بهشت_برزخی است.
ــــــــــــــــــــــ
قیمت کتاب #با_بابا 36/000ت🦋
خرید از ما با #تخفیف32/000🎁
@hasebabu
#یه_قاچ_کتاب 🦋
#راستی_دردهایم_کو؟!
(کسی انگار شنهای ساعت شنی را به آسمان پاشیده است. زمان را گم کردهام. میروم توی حیاط خانه. بابا و مامان نشستهاند روی تخت گوشه حیاط و چای مینوشند. آفتاب، از لابلای درختان خانه میتابد و رگههای نور، خود را به گلهای باغچه میرسانند. گنجشکها راه خانه را یاد گرفتهاند. مینشینند روی درخت انار و سروصدایشان حیاط را پر میکند. بابا، خیره به گنجشکها و غرق تماشای آنهاست. صدایم میکند و دستم را میگیرد. دستهای بابا گرماند. گنجشکها را نشانم میدهد. طنین صدایش توی گوشهایم میپیچد و تکرار میشود: « #عباس! مثل این گنجشکها پرواز کن...» به حرف بابا گوش میدهم...))
ــــــــــــــــــــ
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
@hasebabu
#معرفی_کتاب
#رهایی_از_گـــــــناه⚡️
یکی از چیزایی که نمیزاره اکثر جوونا جذب دین بشن و یا نمیزاره بچه مذهبیا رشد کنن ، ذهنیت و برداشت ناقص و بعضاً نادرستی است که از دین و اسلام دارن..▫️🌅
🖊و یکی از مهمترین مفاهیمی که همین جوونا و اکثر مردم اشتباه فهمیدنش، مفهوم گناه و توبه است.🌱📕
👌😊اما تو این کتاب نویسنده تلاش کرده تا با نگاهی نو و در عین حال اصیل به این مفاهیم، یکی از موانع مهم برای رسیدن به یک زندگی بانشاط، پویا و همراه با انواع لذتهای برتر را از جلوی پای جوونا برداره!🦋 !
👈مثلا در قسمتی از این اثر میخوانیم:
((برای دیندارشدن نباید خودمان را فراموش کنیم و یا منافع خودمان را در نظر نگیریم..🌿 آن هم نه یک منفعتطلبی ناقص و ضعیف، بلکه یک منفعتطلبی همهجانبه و شدید. وگرنه اگر کسی زیاد و همهجانبه منفعتطلب نباشد، ممکن است به سادگی برای دینداری متقاعد نشود.))🦋
✍🏻نویسنده:عیرضا پناهیان
▫️ناشر:بیان معنوی
▫️رده سنی/مخاطب:عمومی
▫️قالب کتاب:سخنرانی
📖تعداد صفحات:۳۲۰ صفحه
🦋قیمت کتاب : 65,000
🎁خرید از ما باتخفیف: 58,500
#معرفی_کتاب #استاد_پناهیان #رهایی_از_گناه
#سخنرانی #عمومی #ترک_گناه #جوانان #اسلام #اصول_عقاید #مذهبی
@hasebabu🌷
💠 معرفی #کتاب_من_میترا_نیستم🕊
🔸 کتاب من میترا نیستم، خاطراتی زیبا از زندگی شهیده زینب کمایی که در 14 سالگی به دست منافقان کوردل به شهادت رسید.
🔸 #کتاب یا شاید بتوان گفت #رمان_من_میترا_نیستم اثری است در مورد #زینب_کمایی متولد خرداد 1346 شهر آبادان.
@hasebabu
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
💠 معرفی #کتاب_من_میترا_نیستم🕊 🔸 کتاب من میترا نیستم، خاطراتی زیبا از زندگی شهیده زینب کمایی که در
🔸 مادربزرگش, نام “ #میترا” را برای وی انتخاب می کند, نامی که #زینب بعدها به آن معترض می شود:
🔸 بارها به مادرم گفت: “مادربزرگ, این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشته اید, چه جوابی می دهید؟ من دوست دارم اسمم #زینب باشد.
🔸 من می خواهم مثل زینب(س) باشم.” میترا تنها اولاد من بود که اسم خودش را عوض کرد و همه ی ما را هم وادار کرد که به جای میترا به او زینب بگوییم.
@Yaa_zahra18🦋
سلام ســــــلام🦋مـــــژده به کتابخونای حسیبایی🎁😍
به مناسبت #هفته_ی_بسیج بعضی از کتابامون #تخفیفات_20%😍 و بعضی کتابا #ارسال_رایگان🎁 دارن
پس با ما همراه باشین😉🦋
تعداد کتابای #تخفیفاتیمون محدوده😊
ـــــــــــــــــــــــ
@hasebabu🌱
#معرفی_کتاب
#حوض_خـــون🥀
اتاق پر بود از لباس. نشستم کنار یکی از تشتها. لباسها را خیس کردم و تاید ریختم رویشان.😇
لکهها را با دست سابیدم تا شسته شوند. دستم را از تشت بیرون کشیدم. یکدفعه شوکه شدم😨:
از دستهایم خون میچکید😭.
از خواب پریدم😴.
هوا روشن بود.☀️
«ای داد بیداد! خواب موندم.»😢
نماز خواندم. با عجله چادر سر کردم و راه افتادم سمت بیمارستان شهید کلانتری.
به اطرافم توجه نمیکردم. زمستان بود و هوا سرد🌨️❄️
. آنقدر با عجله و تند راه میرفتم که تنم خیس عرق شد.😥
توی دلم به خانمها بدوبیراه گفتم که باز در نزدهاند و من را جا گذاشتهاند. 😔
تصمیم گرفتم هرچه اصرار کنند دیگر آنها را نبخشم. 😒
رسیدم جلوی نگهبانی. گیت بسته بود. با دست محکم زدم به پنجرۀ نگهبانی✊🏻✊🏻:
«انگار تو هم مثل من خواب موندی. در رو باز کن.»
آمد دم در و گفت: «مادر، این وقت صبح کجا میخوای بری؟!»😳
گفتم: «بعد اینهمه سال من رو نمیشناسی؟! خونۀ بابام که نمیرم. اومدهام لباسهای رزمندهها رو بشورم.»😡
گفت: «مادر حواست کجاست؟! شش ماهه بیمارستان جمع شده!»🥺
🔸آری؛ زنان رختشوی اندیمشکی اینچنین با شستوشوی پتوها و ملافهها و لباسهای خاکی و خونی رزمندهها مأنوس شده بودند که چند سال پس از پایان جنگ نیز خود را در آن مهلکه میدیدید...😔😔💔
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ★
کتاب حـــوض خون📙
خاطرات زنان اندیمشکی در رختشویی در دفاع مقدس🍃
ارسال به سراسر نقاط کشور🚀