eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
2.9هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
651 ویدیو
4 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 در بین خاطره‌نگاری های ، آثار خانم « بهناز ضرابی‌زاده جزء و آثار است که مورد تقدی مقام معظم هم قرار گرفته و رهبری بر آنها هم نوشته‌اند. « »، قصه زندگی همسر شهید را روایت می‌کند. دختری عاطفی و احساسی که آغاز او و همسرش با آغاز دوران مبارزات همراه می‌شود و نه سال زندگی مشترک او با همسرش، پر از تلاطم و ماجراست. ـــــــــــــــــــــــــــــ قیمت این کتاب پرفروش و خواندنی 55/000تومان🦋 خرید از ما با تخفیف49/500🎁 ـــــــــــــــ @hasebabu
🕊🦋 با بابا اثر جدیدی از انتشارات شهید ابراهیم هادی با موضوع تجربه های نزدیک به و پیرامون زندگی شهید و فرزند ایشان نگارش شده است. پیش از این کتاب‌های ، و پیرامون این موضوع منتشر شده بود. فرزند شهیدی که دانشجوی سال آخر پزشکی بود، در جریان یک سانحه رانندگی دچار مرگ مغزی شد. هجده روز در کما بود و همه می‌گفتند اعضای بدنش را اهدا کنید. اما یک‌باره این جوان به هوش آمد… او تجربه نزدیک به مرگ عجیبی داشت. پس از مدت‌ها که شرایط طبیعی پیدا کرد معلوم شد هجده روز در بهشت پروردگار مهمان پدرش بود و با خاطرات زیبایی از به میان ما بازگشته… . مشاهدات او توصیف کاملی از نعمت‌های است. ــــــــــــــــــــــ قیمت کتاب 36/000ت🦋 خرید از ما با /000🎁 @hasebabu
🦋 ؟! (کسی انگار شن‌های ساعت شنی را به آسمان پاشیده است. زمان را گم کرده‌ام. می‌روم توی حیاط خانه. بابا و مامان نشسته‌اند روی تخت گوشه حیاط و چای می‌نوشند. آفتاب، از لابلای درختان خانه می‌تابد و رگه‌های نور، خود را به گل‌های باغچه می‌رسانند. گنجشک‌ها راه خانه را یاد گرفته‌اند. می‌نشینند روی درخت انار و سروصدایشان حیاط را پر می‌کند. بابا، خیره به گنجشک‌ها و غرق تماشای آن‌هاست. صدایم می‌کند و دستم را می‌گیرد. دست‌های بابا گرم‌اند. گنجشک‌ها را نشانم می‌دهد. طنین صدایش توی گوش‌هایم می‌پیچد و تکرار می‌شود: « ! مثل این گنجشک‌ها پرواز کن...» به حرف بابا گوش می‌دهم...)) ــــــــــــــــــــ @hasebabu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡️ یکی از چیزایی که نمیزاره اکثر جوونا جذب دین بشن و یا نمیزاره بچه مذهبیا رشد کنن ، ذهنیت و برداشت ناقص و بعضاً نادرستی است که از دین و اسلام دارن..▫️🌅 🖊و یکی از مهم‌ترین مفاهیمی که همین جوونا و اکثر مردم اشتباه فهمیدنش، مفهوم گناه و توبه است.🌱📕 👌😊اما تو این کتاب نویسنده تلاش کرده تا با نگاهی نو و در عین حال اصیل به این مفاهیم، یکی از موانع مهم برای رسیدن به یک زندگی بانشاط، پویا و همراه با انواع لذت‌های برتر را از جلوی پای جوونا برداره!🦋 ! 👈مثلا در قسمتی از این اثر می‌خوانیم: ((برای دین‌دارشدن نباید خودمان را فراموش کنیم و یا منافع خودمان را در نظر نگیریم..🌿 آن هم نه یک منفعت‌طلبی ناقص و ضعیف، بلکه یک منفعت‌طلبی همه‌جانبه و شدید. وگرنه اگر کسی زیاد و همه‌جانبه منفعت‌طلب نباشد، ممکن است به سادگی برای دینداری متقاعد نشود.))🦋 ✍🏻نویسنده:عیرضا پناهیان ▫️ناشر:بیان معنوی ▫️رده سنی/مخاطب:عمومی ▫️قالب کتاب:سخنرانی 📖تعداد صفحات:۳۲۰ صفحه 🦋قیمت کتاب : 65,000 🎁خرید از ما باتخفیف: 58,500 @hasebabu🌷
💠 معرفی 🕊 🔸 کتاب من میترا نیستم، خاطراتی زیبا از زندگی شهیده زینب کمایی که در 14 سالگی به دست منافقان کوردل به شهادت رسید. 🔸 یا شاید بتوان گفت اثری است در مورد متولد خرداد 1346 شهر آبادان. @hasebabu
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
💠 معرفی #کتاب_من_میترا_نیستم🕊 🔸 کتاب من میترا نیستم، خاطراتی زیبا از زندگی شهیده زینب کمایی که در
🔸 مادربزرگش, نام “ ” را برای وی انتخاب می کند, نامی که بعدها به آن معترض می شود: 🔸 بارها به مادرم گفت: “مادربزرگ, این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشته اید, چه جوابی می دهید؟ من دوست دارم اسمم باشد. 🔸 من می خواهم مثل زینب(س) باشم.” میترا تنها اولاد من بود که اسم خودش را عوض کرد و همه ی ما را هم وادار کرد که به جای میترا به او زینب بگوییم. @Yaa_zahra18🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ســــــلام🦋مـــــژده به کتابخونای حسیبایی🎁😍 به مناسبت بعضی از کتابامون %😍 و بعضی کتابا 🎁 دارن پس با ما همراه باشین😉🦋 تعداد کتابای محدوده😊 ـــــــــــــــــــــــ @hasebabu🌱
🥀 اتاق پر بود از لباس. نشستم کنار یکی از تشت‌‌ها. لباس‌‌ها را خیس کردم و تاید ریختم روی‌‌شان.😇 لکه‌‌ها را با دست سابیدم تا شسته شوند. دستم را از تشت بیرون کشیدم. یک‌‌دفعه شوکه شدم😨: از دست‌‌هایم خون می‌‌چکید😭. از خواب پریدم😴. هوا روشن بود.☀️ «ای داد بی‌‌داد! خواب موندم.»😢 نماز خواندم. با عجله چادر سر کردم و راه افتادم سمت بیمارستان شهید کلانتری. به اطرافم توجه نمی‌‌کردم. زمستان بود و هوا سرد🌨️❄️ . آن‌‌قدر با عجله و تند راه می‌‌رفتم که تنم خیس عرق شد.😥 توی دلم به خانم‌‌ها بدوبی‌‌راه گفتم که باز در نزده‌‌اند و من را جا گذاشته‌‌اند. 😔 تصمیم گرفتم هرچه اصرار کنند دیگر‌‌ آن‌‌ها را نبخشم. 😒 رسیدم جلوی نگهبانی. گیت بسته بود. با دست محکم زدم به پنجرۀ نگهبانی✊🏻✊🏻: «انگار تو هم مثل من خواب موندی. در رو باز کن.» آمد دم در و گفت: «مادر، این وقت صبح کجا می‌‌خوای بری؟!»😳 گفتم: «بعد این‌‌همه سال من رو نمی‌‌شناسی؟! خونۀ بابام که نمی‌‌رم. اومده‌‌ام لباس‌‌های رزمنده‌‌ها رو بشورم.»😡 گفت: «مادر حواست کجاست؟! شش ماهه بیمارستان جمع شده!»🥺 🔸آری؛ زنان رختشوی اندیمشکی این‌چنین با شست‌وشوی پتوها و ملافه‌ها و لباس‌های خاکی و خونی رزمنده‌ها مأنوس شده بودند که چند سال پس از پایان جنگ نیز خود را در آن مهلکه می‌دیدید...😔😔💔 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ★ کتاب حـــوض خون📙 خاطرات زنان اندیمشکی در رختشویی در دفاع مقدس🍃 ارسال به سراسر نقاط کشور🚀