eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
2.8هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
782 ویدیو
5 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
#باروت_خیس 📌یک خبرنگار غیر معمولی، برای رسیدن به هدفی بزرگ، همه جا را زیر و رو می کند. سینه اش انبا
" " حدسش هوش بالایی نمی‌خواست. در مردمک‌هایش خیره ماندم. بی‌رمقی و خستگی در این عسلی‌ها بیداد می‌کرد. چقدر فادیه ی احمق دلتنگِ آن به بسام مهربان بود! باران نرم نرم شروع به باریدن کرد. بسام با زبان، لب‌های رنگ پریده‌اش را تر کرد: «باروتِ خیس. اسم پرونده‌ت باروت خیسه.» چه نام عجیبی! ♡ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
🌱 🍃 📚 📚 📚 ـــــــــــــــــــــــــــ عمرتون پربرکت بمونید برامون❤️ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
" " -تا حالا کسی دوستت داشته؟ +آره -تو چی؟تو هم دوسش داشتی؟ +اونموقع نمیدونستم اسم حسم چیه -خب چی شد ؟ +هیچی،خسته شد،رفت -رفت؟به همین راحتی؟ +آره،مثل رفتن جان از بدن... -بعدش چی شد؟ +بعد نداره یه روز صبح از خواب بیدار شدم دیدم خیلی از دستش عصبانی ام. -چرا عصبانی؟ +چون دیگه نبود.. -خب این یعنی چی؟ +یعنی آخر دلتنگی... من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرودـ... ♡ ـــــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
" " حدسش هوش بالایی نمی‌خواست. در مردمک‌هایش خیره ماندم. بی‌رمقی و خستگی در این عسلی‌ها بیداد می‌کرد. چقدر فادیه ی احمق دلتنگِ آن به بسام مهربان بود! باران نرم نرم شروع به باریدن کرد. بسام با زبان، لب‌های رنگ پریده‌اش را تر کرد: «باروتِ خیس. اسم پرونده‌ت باروت خیسه.» چه نام عجیبی! ♡ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
🌱 کتابخونِ همیشگی مون از 🌴 کتب سفارشی شون📚👇 📗 📕 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مال و عمرتون پربرکت 🦋 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
" " حدسش هوش بالایی نمی‌خواست. در مردمک‌هایش خیره ماندم. بی‌رمقی و خستگی در این عسلی‌ها بیداد می‌کرد. چقدر فادیه ی احمق دلتنگِ آن به بسام مهربان بود! باران نرم نرم شروع به باریدن کرد. بسام با زبان، لب‌های رنگ پریده‌اش را تر کرد: «باروتِ خیس. اسم پرونده‌ت باروت خیسه.» چه نام عجیبی! ♡ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
" " حدسش هوش بالایی نمی‌خواست. در مردمک‌هایش خیره ماندم. بی‌رمقی و خستگی در این عسلی‌ها بیداد می‌کرد. چقدر فادیه ی احمق دلتنگِ آن به بسام مهربان بود! باران نرم نرم شروع به باریدن کرد. بسام با زبان، لب‌های رنگ پریده‌اش را تر کرد: «باروتِ خیس. اسم پرونده‌ت باروت خیسه.» چه نام عجیبی! ♡ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
" " حدسش هوش بالایی نمی‌خواست. در مردمک‌هایش خیره ماندم. بی‌رمقی و خستگی در این عسلی‌ها بیداد می‌کرد. چقدر فادیه ی احمق دلتنگِ آن به بسام مهربان بود! باران نرم نرم شروع به باریدن کرد. بسام با زبان، لب‌های رنگ پریده‌اش را تر کرد: «باروتِ خیس. اسم پرونده‌ت باروت خیسه.» چه نام عجیبی! ♡ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
" " حدسش هوش بالایی نمی‌خواست. در مردمک‌هایش خیره ماندم. بی‌رمقی و خستگی در این عسلی‌ها بیداد می‌کرد. چقدر فادیه ی احمق دلتنگِ آن به بسام مهربان بود! باران نرم نرم شروع به باریدن کرد. بسام با زبان، لب‌های رنگ پریده‌اش را تر کرد: «باروتِ خیس. اسم پرونده‌ت باروت خیسه.» چه نام عجیبی! ♡ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
" " حدسش هوش بالایی نمی‌خواست. در مردمک‌هایش خیره ماندم. بی‌رمقی و خستگی در این عسلی‌ها بیداد می‌کرد. چقدر فادیه ی احمق دلتنگِ آن به بسام مهربان بود! باران نرم نرم شروع به باریدن کرد. بسام با زبان، لب‌های رنگ پریده‌اش را تر کرد: «باروتِ خیس. اسم پرونده‌ت باروت خیسه.» چه نام عجیبی! ♡ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•