eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
2.8هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
790 ویدیو
5 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
ای بغض فروخفته مرا مرد نگه دار تا دست خداحافظی‌اش را بفشارم ــــــــــــــــــ وسط جنگ باشی و دلتنگ بشوی، پیرت میکند🥺 ــــــــــــــــــــــــ بریده کتاب 📚 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
قبول دارین همین دوسه خط از کتاب سراسر روضه بود🥀
🌱 کتابخونِ همیشگی مون از 🌺 📚 📚 ـــــــــــــــــــــــــــــ مال و عمرتون پربرکت🦋 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
📚 📌روایتی از مقاومت نیروهای ارتش جمهوری‌اسلامی‌ایران در مقابل داعش خاطرات قاسم قاسمی، رزمنده ارتش جمهوری‌اسلامی‌ایران که در دومین گروه اعزامی ارتش، در اسفندماه سال1394 به‌عنوان نیروی مستشاری عازم سوریه شد و پس از استقرار در دمشق، به خلصه اعزام شد و در گُردان حضرت قمربنی‌هاشم(ع) ماموریت خود را آغاز کرد. پس از آنکه نیروهای تکفیری از حضور تکاوران ارتش در جنوب حلب مطلع شدند در 21فروردین 1395 همراه با ادوات سنگین و نیروی‌انسانی بسیار به مواضع مورد هدایت ارتش ایران، در سوریه حمله کردند. 🟢قیمت کتاب 110/000ت 🔴قیمت با تخفیف 100/000ت ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
بریده کتاب 📚 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ وسط درگیری که نمی‌توانستم پوتین‌هایم را در بیاورم! شلوار و دستم هم خونی بود و شرعاً نمی‌توانستم با آن وضعیت نماز بخوانم. وقت فکر کردن نبود و دلم را زدم به دریا. سریع همان جا تیمّم کردم و پشت دیوار کوتاه لبهٔ بام، به‌صورت نشسته مشغول نماز شدم. نمی‌توانستم تمرکز کنم و هر چند دقیقه یکبار باران گلوله به سرمان می‌بارید و بچه‌ها هم جواب‌شان را می‌دادند. به هر زحمتی بود، نمازم را تمام کردم و احساس کردم که انرژی گرفته‌ام. ﴿ انگار باری از روی دوشم برداشته شده بود﴾ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
به‌سختی شناختمش، حاجی! صورتش داغون شده بود. وقتی پیداش کردن زیر یه بوته گل محمدی بوده و همهٔ گل‌ها ریخته بوده روی تنش! اولش نتونستن بشناسنش حاجی. می‌دونی یعنی چی؟! ببین باهاش چی‌کار کردن که چهرش رو نشناختن! لامذهب‌ها تیر خلاص توی صورتش زدن. می‌گفتن از روی قد بلندش و لباسش که پاره شده بود و خودش دوخته بود و نوع لباسش که لباس فرمانده‌ها بود، متوجه شدیم که محسنه! ـــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
📚 📌روایتی از مقاومت نیروهای ارتش جمهوری‌اسلامی‌ایران در مقابل داعش خاطرات قاسم قاسمی، رزمنده ارتش جمهوری‌اسلامی‌ایران که در دومین گروه اعزامی ارتش، در اسفندماه سال1394 به‌عنوان نیروی مستشاری عازم سوریه شد و پس از استقرار در دمشق، به خلصه اعزام شد و در گُردان حضرت قمربنی‌هاشم(ع) ماموریت خود را آغاز کرد. پس از آنکه نیروهای تکفیری از حضور تکاوران ارتش در جنوب حلب مطلع شدند در 21فروردین 1395 همراه با ادوات سنگین و نیروی‌انسانی بسیار به مواضع مورد هدایت ارتش ایران، در سوریه حمله کردند. 🟢قیمت کتاب 110/000ت 🔴قیمت با تخفیف 100/000ت ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
بریده کتاب 📚 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ وسط درگیری که نمی‌توانستم پوتین‌هایم را در بیاورم! شلوار و دستم هم خونی بود و شرعاً نمی‌توانستم با آن وضعیت نماز بخوانم. وقت فکر کردن نبود و دلم را زدم به دریا. سریع همان جا تیمّم کردم و پشت دیوار کوتاه لبهٔ بام، به‌صورت نشسته مشغول نماز شدم. نمی‌توانستم تمرکز کنم و هر چند دقیقه یکبار باران گلوله به سرمان می‌بارید و بچه‌ها هم جواب‌شان را می‌دادند. به هر زحمتی بود، نمازم را تمام کردم و احساس کردم که انرژی گرفته‌ام. ﴿ انگار باری از روی دوشم برداشته شده بود﴾ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
به‌سختی شناختمش، حاجی! صورتش داغون شده بود. وقتی پیداش کردن زیر یه بوته گل محمدی بوده و همهٔ گل‌ها ریخته بوده روی تنش! اولش نتونستن بشناسنش حاجی. می‌دونی یعنی چی؟! ببین باهاش چی‌کار کردن که چهرش رو نشناختن! لامذهب‌ها تیر خلاص توی صورتش زدن. می‌گفتن از روی قد بلندش و لباسش که پاره شده بود و خودش دوخته بود و نوع لباسش که لباس فرمانده‌ها بود، متوجه شدیم که محسنه! ـــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
📚 📌روایتی از مقاومت نیروهای ارتش جمهوری‌اسلامی‌ایران در مقابل داعش خاطرات قاسم قاسمی، رزمنده ارتش جمهوری‌اسلامی‌ایران که در دومین گروه اعزامی ارتش، در اسفندماه سال1394 به‌عنوان نیروی مستشاری عازم سوریه شد و پس از استقرار در دمشق، به خلصه اعزام شد و در گُردان حضرت قمربنی‌هاشم(ع) ماموریت خود را آغاز کرد. پس از آنکه نیروهای تکفیری از حضور تکاوران ارتش در جنوب حلب مطلع شدند در 21فروردین 1395 همراه با ادوات سنگین و نیروی‌انسانی بسیار به مواضع مورد هدایت ارتش ایران، در سوریه حمله کردند. 🟢قیمت کتاب 110/000ت 🔴قیمت با تخفیف 100/000ت ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
بریده کتاب 📚 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ وسط درگیری که نمی‌توانستم پوتین‌هایم را در بیاورم! شلوار و دستم هم خونی بود و شرعاً نمی‌توانستم با آن وضعیت نماز بخوانم. وقت فکر کردن نبود و دلم را زدم به دریا. سریع همان جا تیمّم کردم و پشت دیوار کوتاه لبهٔ بام، به‌صورت نشسته مشغول نماز شدم. نمی‌توانستم تمرکز کنم و هر چند دقیقه یکبار باران گلوله به سرمان می‌بارید و بچه‌ها هم جواب‌شان را می‌دادند. به هر زحمتی بود، نمازم را تمام کردم و احساس کردم که انرژی گرفته‌ام. ﴿ انگار باری از روی دوشم برداشته شده بود﴾ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
به‌سختی شناختمش، حاجی! صورتش داغون شده بود. وقتی پیداش کردن زیر یه بوته گل محمدی بوده و همهٔ گل‌ها ریخته بوده روی تنش! اولش نتونستن بشناسنش حاجی. می‌دونی یعنی چی؟! ببین باهاش چی‌کار کردن که چهرش رو نشناختن! لامذهب‌ها تیر خلاص توی صورتش زدن. می‌گفتن از روی قد بلندش و لباسش که پاره شده بود و خودش دوخته بود و نوع لباسش که لباس فرمانده‌ها بود، متوجه شدیم که محسنه! ـــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•