#معرفی_کتاب
《 #خانم_کارکوب》
خانم کارکوب روایت زندگی زهرا کارکوب، مادر شهیدان جمال، فریدون و منصور کارکوبزاده به قلم رضیه غبیشی است.
#یک_قاچ_کتاب 🍉
آفتاب زده بود که بههمراه تمام فامیل به سوی غسالخانهای که قرار بود جنازه را به آنجا بیاورند، رفتم. انتظار آمدن زندهها خیلی سخت و طاقتفرساست و انتظار آمدن پیکر شهید سختتر از آن. هیچکس شعلههای آتشی که درونم را میسوزاند و به خاکستر بدل کرده بود، نمیدید. فقط آه میکشیدم و چشمبهراه بودم که یوسفم بیاید.ساعتی گذشت. پیکر را آوردند و به داخل غسالخانه بردند. بیتاب دیدارش بودم. زنها شیون میکردند و مردها گریه. همه پشت در غسالخانه جمع شده بودند. در باز شد. من و مادرم داخل رفتیم. چند لحظه بیهیچکلامی فقط نگاهش کردم. بدنم میلرزید. اشکم بیصدا پایین میآمد. نفسنفس میزدم. جلو رفتم و بیاختیار خم شدم و صورت بر صورتش گذاشتم و بوسیدمش. چشمانش نیمهباز بود. بدنش بوی عطر میداد.شروع کردم به نجوا: «فدات بشم، مامانی!... تو هم هوای رفتن داشتی. نگفتی مامانی دلتنگت میشه؟ بالأخره به آرزوت رسیدی.» دستم را روی صورت و بدنش میکشیدم، نوازشش میکردم و قربان صدقهاش میرفتم. لبانم از گریه میلرزید. عزیزم بهخواب رفته بود.
ــــــــــــــــــــــــــ📚ـــــــــــــــــــــــــــ
قیمت کتاب72/000تومان🌱
خرید از ما با تخفیف65/000تومان🎁
@hasebabu
📚 #خانم_کارکوب
روایت زندگی مادر شهیدان کارکوب زاده
قیمت:72000 ت🌱
قیمت با تخفیف 65000🎁
@hasebabu
📚 #خانم_کارکوب
روایت زندگی مادر شهیدان کارکوب زاده
قیمت:72000 ت🌱
قیمت با تخفیف 65000🎁
@hasebabu
#معرفی_کتاب
《 #خانم_کارکوب》
خانم کارکوب روایت زندگی زهرا کارکوب، مادر شهیدان جمال، فریدون و منصور کارکوبزاده به قلم رضیه غبیشی است.
#یک_قاچ_کتاب 🍉
آفتاب زده بود که بههمراه تمام فامیل به سوی غسالخانهای که قرار بود جنازه را به آنجا بیاورند، رفتم. انتظار آمدن زندهها خیلی سخت و طاقتفرساست و انتظار آمدن پیکر شهید سختتر از آن. هیچکس شعلههای آتشی که درونم را میسوزاند و به خاکستر بدل کرده بود، نمیدید. فقط آه میکشیدم و چشمبهراه بودم که یوسفم بیاید.ساعتی گذشت. پیکر را آوردند و به داخل غسالخانه بردند. بیتاب دیدارش بودم. زنها شیون میکردند و مردها گریه. همه پشت در غسالخانه جمع شده بودند. در باز شد. من و مادرم داخل رفتیم. چند لحظه بیهیچکلامی فقط نگاهش کردم. بدنم میلرزید. اشکم بیصدا پایین میآمد. نفسنفس میزدم. جلو رفتم و بیاختیار خم شدم و صورت بر صورتش گذاشتم و بوسیدمش. چشمانش نیمهباز بود. بدنش بوی عطر میداد.شروع کردم به نجوا: «فدات بشم، مامانی!... تو هم هوای رفتن داشتی. نگفتی مامانی دلتنگت میشه؟ بالأخره به آرزوت رسیدی.» دستم را روی صورت و بدنش میکشیدم، نوازشش میکردم و قربان صدقهاش میرفتم. لبانم از گریه میلرزید. عزیزم بهخواب رفته بود.
ــــــــــــــــــــــــــ📚ـــــــــــــــــــــــــــ
@hasebabu
#معرفی_کتاب
《 #خانم_کارکوب》
خانم کارکوب روایت زندگی زهرا کارکوب، مادر شهیدان جمال، فریدون و منصور کارکوبزاده به قلم رضیه غبیشی است.
#یک_قاچ_کتاب 🍉
آفتاب زده بود که بههمراه تمام فامیل به سوی غسالخانهای که قرار بود جنازه را به آنجا بیاورند، رفتم. انتظار آمدن زندهها خیلی سخت و طاقتفرساست و انتظار آمدن پیکر شهید سختتر از آن. هیچکس شعلههای آتشی که درونم را میسوزاند و به خاکستر بدل کرده بود، نمیدید. فقط آه میکشیدم و چشمبهراه بودم که یوسفم بیاید.ساعتی گذشت. پیکر را آوردند و به داخل غسالخانه بردند. بیتاب دیدارش بودم. زنها شیون میکردند و مردها گریه. همه پشت در غسالخانه جمع شده بودند. در باز شد. من و مادرم داخل رفتیم. چند لحظه بیهیچکلامی فقط نگاهش کردم. بدنم میلرزید. اشکم بیصدا پایین میآمد. نفسنفس میزدم. جلو رفتم و بیاختیار خم شدم و صورت بر صورتش گذاشتم و بوسیدمش. چشمانش نیمهباز بود. بدنش بوی عطر میداد.شروع کردم به نجوا: «فدات بشم، مامانی!... تو هم هوای رفتن داشتی. نگفتی مامانی دلتنگت میشه؟ بالأخره به آرزوت رسیدی.» دستم را روی صورت و بدنش میکشیدم، نوازشش میکردم و قربان صدقهاش میرفتم. لبانم از گریه میلرزید. عزیزم بهخواب رفته بود.
ــــــــــــــــــــــــــ📚ـــــــــــــــــــــــــــ
🟢قیمت کتاب 72/000
🔴قیمت با تخفیف 68/000
@hasebabu
#معرفی_کتاب
《 #خانم_کارکوب》
خانم کارکوب روایت زندگی زهرا کارکوب، مادر شهیدان جمال، فریدون و منصور کارکوبزاده به قلم رضیه غبیشی است.
#یک_قاچ_کتاب 🍉
آفتاب زده بود که بههمراه تمام فامیل به سوی غسالخانهای که قرار بود جنازه را به آنجا بیاورند، رفتم. انتظار آمدن زندهها خیلی سخت و طاقتفرساست و انتظار آمدن پیکر شهید سختتر از آن. هیچکس شعلههای آتشی که درونم را میسوزاند و به خاکستر بدل کرده بود، نمیدید. فقط آه میکشیدم و چشمبهراه بودم که یوسفم بیاید.ساعتی گذشت. پیکر را آوردند و به داخل غسالخانه بردند. بیتاب دیدارش بودم. زنها شیون میکردند و مردها گریه. همه پشت در غسالخانه جمع شده بودند. در باز شد. من و مادرم داخل رفتیم. چند لحظه بیهیچکلامی فقط نگاهش کردم. بدنم میلرزید. اشکم بیصدا پایین میآمد. نفسنفس میزدم. جلو رفتم و بیاختیار خم شدم و صورت بر صورتش گذاشتم و بوسیدمش. چشمانش نیمهباز بود. بدنش بوی عطر میداد.شروع کردم به نجوا: «فدات بشم، مامانی!... تو هم هوای رفتن داشتی. نگفتی مامانی دلتنگت میشه؟ بالأخره به آرزوت رسیدی.» دستم را روی صورت و بدنش میکشیدم، نوازشش میکردم و قربان صدقهاش میرفتم. لبانم از گریه میلرزید. عزیزم بهخواب رفته بود.
ــــــــــــــــــــــــــ📚ـــــــــــــــــــــــــــ
🟢قیمت کتاب 72/000
🔴قیمت با تخفیف 68/000
@hasebabu
لیست برخی کتب مربوط به #مادران_شهدا💞
#مادرانه🤍
#عارف۱۲ساله
#کاش_برگردی
#تنهاگریه_کن
#آرام_جان
#خانم_کارکوب
#من_مادر_مصطفی
#درگاه_این_خانه_بوسیدنی_است
#مهاجرسرزمین_آفتاب
ــــــــــــــــــــــــــــ
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
لیست برخی کتب مربوط به #مادران_شهدا💞
#مادرانه🤍
#عارف۱۲ساله
#کاش_برگردی
#تنهاگریه_کن
#آرام_جان
#خانم_کارکوب
#من_مادر_مصطفی
#درگاه_این_خانه_بوسیدنی_است
#مهاجرسرزمین_آفتاب
ــــــــــــــــــــــــــــ
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
📖#ام_علا؛ روایت زندگی امالشهدا فخرالسادات طباطبایی مادر چهار شهید
📖#کاش_برگردی زندگینامه شهید مدافع حرم زکریا شیری به روایت مادر
📖#درگاه_این_خانه_بوسیدنی_است خاطرات ناگفته فروع منهی مادر شهیدان خالقی پور
📖#خانم_کارکوب روایت زندگی مادر شهیدان کارکوب زاده
📖#آرام_جان داستان زندگی شهید حریم امنیت محمدحسین حدادیان به روایت مادر
📖#مادر_مبارزان؛ تحلیلی گذرا بر مبارزات هوشمند حضرت زهرا(س)
📖#مادر_آفتاب؛ برشهایی کوتاه از زندگی و زمانهی حضرت زهرا سلاماللهعلیها
📖#در_انتظار_پدر؛ مادرانههایی دربارۀ شهید محمدرضا تورجیزاده
📖#حاج_ابوالفضل؛ زندگینامه داستانی شهید حاج ابوالفضل شاطری به روایت مادر شهید
📖#عارف_۱۲ساله؛ عارفانۀ نوجوان شهید رضا پناهی بهروایت مادر
#وفات_حضرت_ام_البنین
#حضرت_ام_البنین
لیست برخی کتب مربوط به #مادران_شهدا💞
#مادرانه🤍
#عارف۱۲ساله
#کاش_برگردی
#تنهاگریه_کن
#آرام_جان
#خانم_کارکوب
#من_مادر_مصطفی
#درگاه_این_خانه_بوسیدنی_است
#مهاجرسرزمین_آفتاب
ــــــــــــــــــــــــــــ
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•