ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آب را ریخت توی مشتش و صورتش را شست. خدایا رو سفیدم کن.
دست راست را شست. نامه عملم را به دست راستم بده.
روی دست چپ آب ریخت. نامه عملم را به دست چپم نده.
موهای لختش را مسح کشید. برکاتت را بر سرم نازل کن.
پاها را دست کشید. نکند بلرزم روی پل صراط.
با اینکه دعاها را هر بار موقع وضو گرفتن از دلش میگذراند، اما این بار بیشتر بهش مزه کردند.
#بریده_کتاب
#شبیه
#صفحه۸۷
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
🔷هدیه ی کوچک🔷
می گفت:(میخام یه هدیه بفرستم جبهه,به خاطر کوچیکیش ک رد نمیکنید؟)
همه همدیگر را نگاه کردند,گفتند:(نه,قبول میکنیم ,حالا چی هست هدیه ات؟)
به نوجوان سیزده,چهارده ساله ای اشاره کرد و.گفت :"پسرم"
بخشی از کتاب سیزده ساله ها
#صفحه 136
#سیزده_ساله_ها
خاطراتی از رزمندگان و شهدای نوجوان دفاع مقدس
@hasebabu
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تاکید داشت روی صداقت بین زن و شوهر. اینکه در هر شرایطی با هم صادق باشیم. گفتم: «مامان سیمین یه اصطلاح خوبی داره. میگه وقتی توی استکان چایی مگس بیفته، حتی اگر اون مگس رو در بیاری، با اینکه مگسی در کار نیست دیگه میلت نمیکشه اون چایی رو بخوری. دروغ هم همین مدلی توی زندگی رابطه بین زن و شوهر رو تیره میکنه. اگه یه بار به هم دروغ بگن، دیگه تا آخر تردید دارند که الان راسته یا دروغه؛ چون اون زلالی و شفافیت قبل با دروغ از بین رفته.»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#بریده_کتاب
#هواتو_دارم
#صفحه۳۰و۳۱