eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
2.9هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
650 ویدیو
4 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
》 منِ‌او،یک عاشقانه کم نظیر که ماجرایش در دل خانواده‌های اصیل سالهای ۱۳۱۰ رقم می‌خورد آن هم به قلم رضا امیرخانی که شما از آشنایی با شخصیت‌های آن لذت می‌برید😍🙈 👈ویژگی آدم‌های این رمان اصالت سخنان و پایبندی به باورهایشان است. آدم‌هایی که به شکلی ستودنی اخلاق انسانی را زنده نگاه می‌دارند؛ شما می‌توانید با درد و دل‌هایشان حال و روز جامعه را درک کنید و در خط به خط کتاب خطوط پیشانی‌شان را ببینید که بازهم یاحق گویان روی پایشان ایستاده‌اند.💟 🔹در کوره‌پز خانه‌های این اثر انار قلبتان رسیده‌تر می‌شود و کوچه به کوچه‌های نام آشنایش از درویشی و مردانگی و عشق سیراب می‌شوید.♥️ ▫️نویسنده: رضا امیرخانی ▫️ناشر:افق ▫️رده سنی/مخاطب:عمومی ▫️قالب کتاب:رمان بلند 📚قیمت کتاب 230/000تومان 🎁قیمت با تخفیف 207000 @hasebabu
یه معرفی کوتاه از رمان 📚 ـــــــــــــــــــــــــــــــــ من او" روایت علی فتاح است، آخرین پسر بازمانده خاندان سرشناس فتاح و مهتاب، دختر نوکر خانه زاد این خانواده. عشقی که ما در خط سیر داستان می بینیم، عشقی است پاک ولی خام که در کوره زمان و با دست "درویش مصطفی" آبدیده می شود. زمانی که علی؛ مهتاب را فقط برای مهتاب میخواهد، نه هیچ چیز دیگر. وقتی شرط محقق میشود؛ درویش مصطفی همانطور که سالها قبل قول داده بود خبر میدهد که فردا برای خواندن خطبه عقد می آید، ولی وصال مهتاب و علی در روی زمین صورت نمیگیرد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــ بریده ای از رمان عاشقونه ی ــــــــــ هنوز هم نمی‌دانست در کوره فردوس، آجرپزی باب جون، چه کاره است. تکه چوبی برداشت و روی یکی از خشت‌ها نوشت: “علی”. به خشت بغلی نگاه کرد. هر دو خشت از یک قالب بیرون آمده بودند. کنار هم زیر آفتاب‌. توی آن هوای سرد و گرم و مطبوع پاییزی. پهلو به پهلو. انگار هم را بغل گرفته بودند. روی اولی نوشته بود: “علی”. علی به دومی نگاه کرد. بوی رس نمی‌داد. بوی نم نمی‌داد. بوی یاس می‌داد. ته دل علی لرزید. خواست روی دومی بنویسد: “مهتاب”. اما سایه مشهدی رحمان را دید که انگار داشت چپق را چاق می‌کرد. با خود گفت: “حرف اولش را می‌نویسم که این مشهدی رحمان هم سر در نیاورد”. با خود گفت: “م اول مهتاب… با که؟ مهتاب که تنهایی بویی ندارد… م اول مهتاب با ع اول علی”. روی خشت با چوب نوشت: مع. ص ۱۷۵ ـــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
°°°°°° من هم با تو هم‌ رای هستم. مهتاب را دوست بدار! موقعش که شد با او وصلت کن، اما همیشه دوستش بدار! – کی با او وصلت کنم؟ امروز او آن سر دنیاست… – دنیا سری ندارد. مشارق و مغاربش روی هم‌ اند. دنیا خیلی کوچک‌ تر از این حرف‌هاست… رسیدنت به مهتاب زمان می خواهد، مکان نمی‌ خواهد. – کی؟! – هر زمانی که فهمیدی مهتاب را فقط به خاطر مهتاب دوست داری با او وصلت کن! یعنی در مهتاب هیچ نبینی به جز مهتاب.ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ📚📚ــــــــــــــــــــــــــــــــ بریده ای از رمان 💔 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
#منِ_او❣
نام اثر :💞 نویسنده :رضا امیرخانی قالب کتاب :رمان بلند تعداد صفحه :۶۰۰ صفحه ای نـــــــرم و لطیف❥ 🟢قیمت رمان 230/000تومان 🔴قیمت با تخفیف 210/000 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•