دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
بسمحق... :)🍂 #پارت8 اینقسمت #کاظمین _._._._._ مدتی بعد مدارس باز شد. من فكر كردم كه هادی فقط در ت
#پارت9
پسرکفلافلفروش
ایمقسمت #گمگشته
سال 1384 بود كه كادر بسيج مسجد موسی ابن جعفر 7 تغيير كرد. من
به عنوان جانشين پايگاه انتخاب شدم و قرار شد پايگاه را به سمت يك مركز فرهنگی سوق دهيم.
در اين راه سيد علی مصطفوی با راهاندازی كانون شهيد آوينی كمك
بزرگی به ما نمود.
مدتی از راهاندازی كانون فرهنگی گذشت. يك روز با سيد علی به سمت مسجد حركت كرديم.
به جلوی فلافروشی جوادين 8 رسيديم. سيد علی با جوانی كه
داخل مغازه بود سالم و عليك كرد.
اين پسرك حدود شانزده سال سريع بيرون آمد و حسابی ما را تحويل
گرفت. حجب و حيای خاصی داشت متوجه شدم با سيد علی خيلی رفيق شده وقتي رسيديم مسجد، از سيد علی پرسيدم: از كجا اين پسر را ميشناسی؟
گفت: چند روز بيشتر نيست، تازه با او آشنا شدم. به خاطر خريد فلافل، زياد به مغازهاش ميرفتيم گفتم: به نظر پسر خوبی مياد.
چند روز بعد اين پسر همراه با ما به اردوی قم و جمکران آمد.
در آن سفر بود كه احساس كردم اين پسر، روح بسيار پاكی دارد.
اما کاملا
مشخص بود که در درون خودش به دنبال يك گمشده ميگردد!
اين حس را سالها بعد كه حسابی با او رفيق شدم بيشتر لمس كردم. او مسيرهای مختلفی را در زندگياش تجربه كرد. هادی راههای بسياری رفت تا
به مقصد خودش برسد و گمشدهاش را پيدا كند.
من بعدها با هادی بسيار رفيق شديم. او خدمات بسيار زيادی در حق من
انجام داد كه گفتنی نيست.
اما به اين حقيقت رسيدم كه هادی با همهی مشكلاتی كه در خانواده
داشت و بسيار سختی ميكشيد، اما به دنبال گمشده درونی خودش ميگشت.
برای اين حرف هم دليل دارم
از زبان حجتالسلامسمیعی
ادامه دارد...
#پسرک_فلافل_فروش
┏━🕊⃟📚━┓
@hasebabu
┗━🌿━