eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
2.8هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
788 ویدیو
5 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
ــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــ نمیدانـم راسـت گفتـه یا نـه، ولی دعا می کنم دروغ گفته باشـد؛ یک دروغ بزرگ! چشـمهایم را می بنـدم، او را تصـور می کنـم کـه از در آمده تـو، و من با تاسـف برایش سـر تـکان می دهـم و می گویم: «دیـدی حرفات درسـت از آب در نیومـد؟» امـا خیـالم تمام نشـده، بـه هم می ریـزد. هرچـه ذهنم را بـالا و پایین می کنم تا خاطره‌ی یکی از دروغهایـش را به یاد بیاورم، چیزی نمی یابـم. در اولین روزِ بعد از رفتنش، آشـفته‌ام و مـدام حرفهایش در گوشم می پیچد و رعشـه به جانم می اندازد؛ مانند مرغ سرکنده بال بال می زنم، مثل وقت هایی که باباجی سر مرغ را می برید و حیوان زبان بسته پرپر می زد زیر سبد توری. از وقتی رفته، خانه برای من حکم همان سبد توری را دارد. ـــــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
جهاد با نفس، رأس همهٔ جهادها است؛ منتها اشتباه نشود _ همچنان‌که دلشان میخواهد اشتباه شود _ جهاد با نفس، ضدّ جهاد با دشمن خدا نیست؛ در راه جهاد با دشمن خدا است. با نفسِ خودت جهاد کن تا نفست دیگر این‌قدر به زمین نیفتد، بعد آن‌وقت برو به‌سوی خدا، برو در راه خدا؛ «فقاتل فی سبیل الله لا تکلّف الّا نفسک و حرّض المؤمنین».۲ آیهٔ قرآن با تو حرف میزند. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📚 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
🦋 📕 ____ آدمی که بازیچه یا بازیگر یا تماشاچی می‌شود و از میدان جدیت و مسئولیت بیرون می‌آید ناچار به هر چه روی بیاورد در آن فرو می‌رود و از آن ملعبه می‌سازد حتی اگر به قرآن و نماز روی بیاورد با قرآن بازی می‌کند و با خدا و دین خدا بازی می‌کند. در واقع از بازیگری دست نمی‌کشد، فقط بازیچه هایش را عوض می‌کند. __ ع ــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
#عشقالگر📗 📌«عشقالگر»؛ داستان #امنیتی با چند شخصیت و چند زاویه دید 💢سیده مارال بابایی نویسنده کتاب‌
چیو زنده و سالمم؟ هان؟ بعد اون خمپاره کذایی تیکه های بدن منو از تو کفن کشیدن بیرون و به زور گچ و پلاتین به هم چسبوندن ولی تیکه های قلبمو چی؟ با هیچی نتونستن به هم بچسبونن __ ــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
#شمع_بی_صدا_آب_میشود📕 💢این کتاب داستان نیست، بلکه خرده‌روایت‌های حقیقی از انسانی است که مثل همه آدم
_____ چهره‌اش در هم بود و از اینکه در شرایطی قرار گرفته بود که نمی‌توانست نماز بخواند، ناراححت بود. همه‌جا بسته بود و مکانی برای نماز پیدا نکردیم. سرانجام بعد از چند ساعت جایی را در ایستگاه راه‌آهن برای نماز پیدا کردیم. ابراهیم بی‌درنگ وضو گرفت و نمازش را خواند. بعد از نماز گفت: «آقا، من دیگه باهاتون هیچ سفری نمی‌آم، هیچ کاری ارزششش بالاتر از نماز نیست، شغل شما طوریه که گاهی ناخواسته نماز به تاخیر می افته.» 📍کتاب «شمع بی‌صدا آب می‌شود» با ۲۴۸ صفحه ــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
🥀شهادت مگه قسمت هر کسی میشه؟! 🥺 می‌دونی چه شهادتی قشنگه؟! سه روز تشنه و گرسنه باشی، لبت از تشنگی ترک برداره، بعد شهید بشی! روی خاکای گرم، زیر آفتاب بیابون، غریب و تنها روی زمین بیفتی؛ مثل امام حسین. حاج‌خانوم! من شهید شدم گریه نکنی! دشمن شادمون نکنی! نذار مردم ناله‌هات رو بشنون. محکم باش. صبر کن مادرم.» ـــــــــــــــــــــــــ 📚 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
امام دستور داد خیمه ها را در یک جای گود به پا کنند. این برعکس شیوه پیامبر بود. رسم پیامبر در جنگ این بود که پایگاهش را در یک جای بلند انتخاب می کرد. زینب گفت:" برادر جان چرا جای گود؟ جای بهتر نیست؟" حسین گفت:" نمی خواهم بچه ها صحنه جنگ را ببینند."
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
📖 قصه کربلا (برش هایی از زندگانی امام حسین (ع) از آغاز تا پرواز) 🔎معرفی کتاب: 🔸«قصه کربلا» کاری مت
____________ یک زمانی در کوفه خشک سالی شده بود. خیلی وقت بود باران نمی بارید. مردم رفتند پیش امام علی، امام گفت: «به پسرم حسین بگویید برای تان دعا کند.» مردم رفتند پیش امام حسین. او هم دعا کرد و باران بارید و مردم از بی آبی نجات پیدا کردند. کوفی ها چند سال بعد این لطف پسر علی را در کربلا جبران کردند. ع ــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
📚 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال پر از آب و برف بود و به سختی می‌توانستیم حرکت کنیم، سرما هم فشار می‌آورد. با خودم گفتم: «خدایا، کاش شهید بشم تا از این سرما نجات پیدا کنم!» از شدت سرما دست‌هایم کبود شده بود و حتی نمی‌توانستم گلنگدن اسلحه را بکشم. به قدری دست‌هایمان یخ زده بود که اسلحه را به زمین تکیه می‌دادیم و گلنگدن را با پا می‌کشیدیم. حتی نمی‌توانستیم اسلحه را از ضامن خارج کنیم، با سنگ روی ضامن می‌زدیم تا جابه‌جا شود. نمی‌دانستیم سرنوشتمان چه خواهد شد. ناگهان سعید طاهرخانی از بین جمع بلند شد و کنار یک جنازه رفت و آرام آن را جابه‌جا کرد. درست زیر جنازه یک گلوله آرپی‌جی بود. جنازه از کی آنجا بود؟! نمی دانستیم، اما به بدنه گلوله گل‌های خشک چسبیده بود. سعید سرنیزه‌ای در آورد و شروع کرد به تراشیدن گل‌های روی گلوله آرپی‌جی تا بتواند آن را در قبضه جا بزند. هیچ فرصتی نداشتیم و دل توی دلمان نبود. سعید ایستاد و در همان تاریکی شب قرآنی را مقابل صورتش گشود و شروع کرد به خواندن دعا.گاهی به آسمان نگاه می‌کرد و گاه به قرآن. نفس‌ها در سینه‌ها حبس شده بود. یکی دو دقیقه‌ای طول کشید. سید جلال از کوره در رفت و گفت: «برادر، اگه نمی‌زنی، بده من بزنم! عراقیا رسیدن‌ها! یالاعجله کن!» ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
فــــرزندانت را به ناحق قطعه قطعه کردند...: من مرد جنگم و مردان جنگی به سخت دلی معروف اند. کشتن و نالهی بر کشته شدن عزیزان، بسیار به چشم دیده ام. همیشه هم با خودم می گویم: زن اند دیگر؛ بگذار سیر دل گریه کنند تا سبک شوند»، ولی انگار جنس وداع او فرق داشت؛ دوست و دشمن را که هیچ، تو بگو حیوانات و آسمان و زمین و حتی سنگ های دشت کربلا را به گریه واداشت. من و دیگرامیران لشکر نیز وقتی به خود آمدیم، دیدیم چونان مادر پسر زدست داده داریم گریه میکنیم و ضجه میزنیم؛ انگار نه انگار که عصر دیروز، خود ما اباعبدالله را به این شکل وحشیانه کشته ایم و بر بدنش اسب تازانده ایم. هیچ وقت از یادم نخواهد رفت، آن گاه که چشم زینب به پیکر غرق به خون برادر افتاد، با آهی جگرسوز لب به سخن گشود: - وامحمدا! وامحمدا! این پیکر بی جان حسین توست که به صحرا افتاده و در خون خود تپیده و دست و پابریده است. ای جد بزرگوارا  دخترانت اسیر گشته اند و فرزندانت قطعه قطعه شده اند و باد بر ایشان می وزد.... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
📚 من هنوز هم نمی‌توانم باور کنم میان ِ تو و حسین علیه‌السلام ، دیدار آخری هم بود. مگر می‌شود دیدار آخری باشد و پس از آن زینبِ عاشق، نایی برای نفس کشیدن داشته باشد ! کتابِ: بگو چگونه دل از حسین کندی؟ ✍🏻 محسن عباسۍ ولدۍ 🔴قیمت 47/000 تومان . ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
سومین کتاب از من غمگینم! عمیقاً غمگینم ممکن است باور نکنید! ولی من حقیقتاً غمگینم ممکن است پیش خودتان فکر کنید شیطان که هیچ گاه غمگین نمی شود. چرا؟ چون تصویری که از من در ذهنتان دارید، عیش و نوش و بزن و بکوب و خوشگذرانی و خلاصه انواع ملاهی و مناهی است. ولی این طور نیست. هر موجودی در عالم دغدغه ها و غم و غصه های خودش را دارد.اصلاً موجود بی غم در عالم نیست. اگر داستان را برایتان بازگو کنم اگر ماهیت مشکل و مسأله را متوجه شوید، قطعاً به من حق میدهید که غمگین باشم.... اصلاً این توضیحات برای چیست؟ من چرا باید خودم را برای شما اثبات کنم؟ چرا باید شما را قانع یا توجیه کنم؟ چرا باید تلاش کنم که غمگین بودنم را باور کنید؟ به درک باور نکنید شما که برای من مهم نیستید اگر حرفی میزنم و توضیحی میدهم صرفاً برای ثبت در تاریخ است.تاریخ حواست به من هست؟ من به خاطر یار گرمابه و گلستانم معاویه غمگینم. ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•