eitaa logo
خاطرات هاشمی رفسنجانی😑
81 دنبال‌کننده
6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
65 فایل
خاطرات روزانه علی اکبر هاشمی رفسنجانی . همراه با #تقویم_علماء و اخبار سیاسی تحلیلی و مطالب اخلاقی @Soukhtee
مشاهده در ایتا
دانلود
خواب.mp3
5.95M
🔺مباحثه با عالم سنی و عنایت علیه السلام 🎙آیت الله : 💠در بازار پوست فروش های مشهد یک عالم سنی مستقر شده بود که در فن جدل بسیار قوی بود و همگان را به مناظره دعوت می کرد. به طوری فضای روانی ایجاد کرده بود که فضلای جلسات مذهبی از مناظره می ترسیدند و او در کمال جسارت مراجع آن زمان مشهد را به مناظره خوانده بود. ⚡️کسی که این خبر را برای من آورده بود، چنان پریشان بود که ترس مغلوب شدن مراجع را هم داشت. به او گفتم: «كسي كه به اميرالمومنين (س)اتصال نوكري داشته و از محبين آن سرور باشد، محال است در بحث مغلوب گردد.». 🌱بعد از این خبر،‌وقتی شنیدم آیت الله میلانی قصد مناظره با او را دارد، به ایشان عرض کردم که مناظره شما با او به صلاح نیست. 🌀چون اگر غالب شوید تعجبی ندارد یک مرجع تقلید، یک عالم سنی را شکست دهد،‌ اما اگر شکست بخورید، آبروی مرجعیت می رود. اجازه بدهید من مناظره کنم که اگر شکست بخورم کسی نیستم و اعتباری ندارم و اگر پیروز شوم آبروی مرجعیت و شیعه خواهم بود. 💢موقع رفتن به مناظره، وقتی چشمم به ضریح امام رضا (ع) افتاد، عرض کردم: «هیچ نخوانده ام، نمی خوانم و نگاه هم نکرده ام منتظر عنایت حضرت هستم». 🌦در محل مناظره عالم سنی شرط کرد که هیچ کس از حضار سخنی نگوید. وقتی بحث شروع شد طوری مغلوب شد که هر چند یک بار اقرار به شکست می کرد و جمعیت حاضر از شدت هیجان بلند می شدند و می نشستند. 🔹بعد از این مناظره در عالم رؤیا خدمت حضرت امیرمؤمنان (ع) رسیدم و از ایشان کرامت هایی را مشاهده کردم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 (ع) ناموس شیعه است! 🎙سخنرانی درباره مظلومیت امام علی علیه السلام در طول تاریخ
🔺انگشت سبابه متبرک! ▫️استادحکیمی: 🔹آقای حافظیان (ره) در سنین جوانی پیش از هجرت به هندوستان، در کوه های خلج که در قبله مشهد قرار دارد، در پناهگاهی مشغول ذکر بودند که ناگاه می بینند (علیه السلام) وارد شدند و انگشت سبابه دست راست ایشان را گرفتند و در دست خود فشردند و فرمودند: «تو پس از این برای شیعیان ما زیاد خدمت می کنی.» 📚 حافظ اسرار٬ ص ۲۱۰
🔺مرحمتی امیرالمؤمنین (ع) ▫️محمد شریف رازی به نقل از آیت الله : 🔹در ایام تحصیل در سامرا، از یکی از کاسبان سنی مذهب نسیه خرید می کردم و بعد از رسیدن پول از ایران طلب او رامی پرداختم. 🔸روزی از جلوی مغازه او رد می شدم که صدایم کرد و گفت:«حسابت خیلی سنگین شده و تاکنون ۶۰ لیره بدهکاری». گفتم: تا دو روز دیگر می پردازم 🌀وقتی از نزد او خارج شدم، باپریشانی و آشفتگی به منزل رفتم و نمی دانستم از کجا باید این مبلغ را تأمین کنم. شب در عالم رؤیا مشاهده کردم که به من گفتند: « (ع) در حرم منتظر شماست». بلند شدم و به حضورشان شرفیاب شدم. ⚡️پس از عرض ادب و دربافت پاسخ، حضرت کیسه ای پول مرحمت کرده، فرمودند:«با این ۶۰ لیره بدهی خود را بپرداز». آنگاه کیسه ای دیگر به همین مبلغ عنایت کرده، فرمودند:«این ۶۰ لیره. هم بابت مخارج زندکی ات است». 🍁موقع برداشتن کیسه ها از خواب بیدار شدم و در فکر تعبیر این خواب مبارک بودم که در زدند. ☄خادم بود. گفت:«آقا از سر شب شما را می خواهد. من تاکنون تعلل کرده ام. زودبیا». 💢به محصرشان شرفیاب شده، عرض ادب کردم. دیدم با همان هیبت جدش نشسته و مثل حضرت با من حرف زدند. 🔆کیسه ای پول مرحمت کرده، فرمودند: «با این ۶۰ لیره بدهی خود را بپرداز». آنگاه کیسه ای دیگر به همین مبلغ عنایت کرده، فرمودند:«این ۶۰ لیره هم بابت مخارج زندکی ات است». 🌹🌹🌹🥺
🔺زوار (ع) ◽️آیت‌الله حیدرعلی محقق به نقل از : 🔹شبی عده زیادی از بستگان که برای زیارت به نجف اشرف آمده بودند، به منزل ما وارد شدند. شام نخورده بودند و ما هم در منزل چیزی نداشتیم! 🔸از منزل خارج شدم برای تهیه غذا. مغازه‌ها بسته بود. عبا را بر سر کشیدم و رفتم به سمت حضرت امیر (ع). آنجا هم مغازه‌ها بسته بود. متحیّر بودم که خدایا چه کنم. ⚡️گفتم: خدایا! اینان زوّار حضرت امیر (ع) هستند و از بستگان من. در این حال که این حرف‌ها را با خود زمزمه می‌کردم دیدم مغازه‌ای در آن طرف باز است. حال آن که من چنین مغازه‌ای را قبلاً ندیده بودم. چند گام به‌طرف مغازه رفتم. 🍁یک‌وقت متوجّه شدم که مغازه‌دار سلام کرد. گفت: «چه می‌خواهی؟». 💢 آنچه احتیاج داشتم به او گفتم. تمامی آنچه را که می‌خواستم به من داد. قرار شد پولش را بعد پرداخت کنم. 🔅چندقدمی که آمدم برگشتم و به عقب نگاه کردم نه مغازه‌ای بود و نه کسی!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺گفت و گو با حجت الاسلام خطیب اصفهانی درباره آیت الله ◾️پیامبر علم اصول ◽️رؤیای علیه السلام
🔺آمین دعای یک صوفی! ▫️آیت الله 🔹در ایام تحصیل و گرسنگی در نجف عادت داشتم که نماز شب را در حرم بخوانم. یک بار موقعی که به حرم (ع) مشرف شدم، یکی از صوفی های بکتاشی در حرم حجره ای گرفته بود و در بالای کفشداری مشغول مناجات بود. این صوفی ها به علت ارتباط با حکومت عثمانی و دادن پول به خدام برای خود تشکیلات و برو و بیائی داشتند. 🔸من بعد از نماز شب به حضرت امیر متوسل شدم که «تو نزد خدا واسطه شو، شاید ماهی یک بار گوشت نصیب ما بشود». 🌀 در همین هنگام آن صوفی در مناجات خود می گفت:«خدایا! مرا با ذوالنورین (عثمان) محشور کن». من ناخودآگاه گفتم: آمین. ⚡️ در این موقع یکی از خدمه به من گفت: «فرار کن که اگر این تو را گیر بیاورد پدرت را در می آورد!» خواستم فرار کنم ولی بعد گفتم، کجا از حرم حضرت امیر مطمئن تر و ماندم تا ببینم چه می شود. 🍁 در این هنگام آن صوفی به من رسید و گفت تو بودی که آمین گفتی؟ گفتم: آری. گفت:«انت المؤمن حقّا آمنتَ دعاء اخیک بالغیب؛ تو مؤمن واقعی هستی که دعای برادر دینی ات را آمین گفتی» 💢بعد با من دست داد و یک لیره عثمانی که پول قابل توجهی بود، به من داد و بدین ترتیب، حضرت امیر، مرا به دست آن صوفی، حاجت روا گرداند.
🔺شربت زعفران! 🔹حسین خوشوقت : 🔹مرحوم پدرم قرآن را به طور سلیس و روان و به دور از پبچیدگی تفسیر می کردند. یک بار از ایشان پرسیدم این تسلط شما به تفسیر قرآن و تفسیر آن بدون ابهام و پیچیدگی حاصل تلمذ در محضر علامه طباطبایی است یا اینکه علت دیگری دارد؟ 🔸ایشان فرموند من از محضر علامه بهره های زیادی برده ام، اما این قدرت از زمانی در من ایجاد شد که در عالم مکاشفه، محضر امیرالمومنین علیه السلام رسیدم و ایشان یک جام کوچکی که در آن شربتی مثل شربت زعفران بود به من دادند و من وقتی این را نوشیدم حلاوت و شیرینی این شربت را نه فقط با زبانم، با تمام وجودم و با تک تک سلولهایم چشیدم ، و بعد از آن بود که فهم من از قرآن به گونه ای دیگر شد. 🥺
🔺چرا چنین آقایی را رها کردی؟ ▫️آیت الله بهجت: 🔹شخصی در راه مکه همیانش گم شد و شاید در دریا افتاد. وقتی که به نجف اشرف برگشت به علیه‌السلام متوسل شد. شب حضرت را در خواب دید، حضرت به او فرمود:«همیانِ تو در قم نزد است». 🔸وی به قم آمد و سراغ میرزا رحمه‌الله را گرفت. او را به خانه میرزای قمی راهنمایی کردند. هنگامی که به در خانه ایشان رسید، مرحوم میرزا پیش از ملاقات و بازکردن در خانه و بدون سؤال، از سوراخِ در، همیان را به او داد. 🌀وی آن را باز کرد و دید همیان اوست و به محل زندگی خود بازگشت. وقتی که به محل زندگی بازگشت، به او گفتند:«چرا چنین آقایی را رها کردی؟!». ⚡️ دوباره به قصد خدمت به مرحوم میرزا به قم مراجعت نمود، ولی وقتی رسید، دید که آقا مرحوم شده است. خادم قبرش شد تا اینکه از دنیا رفت و نزد میرزا دفن شد و اکنون قبر او داخل مقبره میرزا قرار گرفته است. 📚در محضر بهجت، ج۱، ص۴۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢آیت الله رو چقدر می شناسید؟ 🔹در سال ۴۲۰ ه‍.ق. القادربالله، وزیر خلیفه، سخت بیمار شد. شبی امیرالمؤمنین‌ علیه‌السلام را در خواب دید که به او می‌فرماید: «به علم‌الهدی بگو برای تو دعا کند تا از بیماری خلاص شوی». ▪️ وزیر عرض کرد: «علم‌الهدی کیست؟» ▫️ آن حضرت فرمود: «علی‌بن‌حسین، علم‌الهدی است». 🔸از آن پس، وزیر فرمان می‌دهد که همه، سید را به این لقب بخوانند.
🔺خیال شکایت پدر به پسر! ▫️آیت‌الله : 🔹نیمه شعبانی بود که همه بار سفر بسته بودند برای زیارت پیاده (ع). من هم خیلی دلم می خواست عازم شوم، اما فقط چهار قران پول داشتم. هر چه حساب کردم اگر پیاده می‌رفتم و پیاده بازمی‌گشتم باز این مبلغ کفاف مخارجم را نمی‌داد. 🔅با خودم گفتم:«اگر امروز پولی گیر نیاورم روز به وادی‌السلام رفته، پس از خواندن زیارت عاشورا از (ع) به پسرش امام حسین (ع) شکایت می‌کنم که پول زیارت را به ما نداد. من که پول برای خودم نمی تواستم که بفرمایی مثل من ریاضت بکش». 🔸در همین خیالات در حجره نشسته بودم که دو نفر از رفقای خراسانی آمدند و موقع رفتن شش قران به من دادند و گفتند: «آیت‌الله سید محمد کاظم یزدی(صاحب عروه) برای شما فرستاده». 💢با رفتن رفقا سریع نانی گرفتم و میان دستمال گذاشتم و راه افتادم و خودم را به مشایه رساندم و خوشحال بودم که بیش از مبلغی که در ذهن داشتم به من عنایت شد.
🔺درمحضر امیر مؤمنان 🔹آیت الله در مدّت اقامت در نجف اشرف، سحرگاهان به حرم مطهر امیرالمؤمنین (ع) مشرّف مى‏‌شد و پس از برپایى نماز شب و نماز صبح و زیارت آن مضجع شریف و ملجأ منیع و خواندن زیارت جامعه و زیارت عاشورا و اقامه یک شبانه‏ روز نماز براى مرحوم پدرش، روح و روان خویش را در ملکوت الهى به پرواز درمى‌‏آورد و با اذکار و ادعیه‏ خاص به حضرت ولى عصر (ع) اظهار ارادت مى‌‏کرد. 🔸ایشان گفته بود: شبى در خواب دیدم که امیر مؤمنان على (ع) تصدیق اجتهادم را به دست مبارکشان به من دادند.