اینجا با هم باشیم⚘️
دارم آرزو می کنم می خواهم از همین بین راه از همین جایی که هیچ کس نیست کمی از کناره ی دنیا راه بر
#کربلای۴
دل در دلم نبود
یه حسی پراز حضور خدا در دلم افتاده بود
پاهایم روی زمین نبود
فکرم فقط معطوف به جایی قشنگ و زیبا بود و اولئک المقربون و واقعه ای که در تمام این مدت حضور در جمع خوبان در دیار پاکی و خلوص ، شب ها میخواندم و دیگر از حفظ شده بودم...
مدام زمزمه ی لبانم بود و مرا در هوایی دیگر غوطه ور میکرد..
نگاهم
نمازم
کلامم
فکرم
اعمالم
بکلی عوض شده بود
دیگر داشتم مطمئن میشدم ، اینجا نقطه ی آخر است و منم رفتنی شده ام...
گوئیا بال درآورده بودم ...
از شدت ذوق گاهی ناخودآگاه اشک می ریختم.
*
بر یال ۵ ضلعی که روانه میدان شدیم ، دلم قرص بود که فرمانده حاج محمد ، کسی است که خودش در نوک پیکان گردان حضور دارد و همه را در پشت سرخودش پناه میدهد..
بارها گفته بودند که: تو فرمانده هستی و نباید جلودار باشی ، حداقل در میانه گردانت باش!!
و او گفته بود : این بچه ها امانتند نزد من ، باید امانت دار باشم...
و همین هم شد... با شروع نبرد سخت ، یکی از اولین شهدای گردان امام رضا علیه السلام کسی نبود جز فرمانده شهیدمان اسلامی نسب...
*
سوم دی ماه ، حدود ساعت ۲۳ برای انهدام سنگری اجتماعی ، ضامن نارنجک را کشیدم!
هنوز پتوی درب سنگر را کنار نزده ، بعثی تنومندی ، پتورا کنار زد و در آستانه سنگر ایستاد!!!
هردو از ترس بهت زده شدیم و...
به هوش آمدم از شدت دردی که در ران پای راست داشتم
خنجری آنجا نشسته بود و پیکر تنومند بعثی با صورت در کنارم برزمین افتاده بود...
نمیدانم چه شده بود!!
ولی انگار در آن حال و هوای بهت زده ، نارنجک را بداخل سنگر انداخته بودم و خنجر بعثی هم در پایم فرو رفته بود...
نمیدانستم چه ساعتیست؟
شب بود که بهت زده شدم و حالا هم باز هوا تاریک بود!!
نگو که حدود ساعت ۱۷ روز بعد یعنی چهارم دیماه هست و این ساعات من بیهوش بودم و حالا بچه هاییکه مانده بودند بدستور ، درحال عقب نشینی هستند....
نمیتوانستم راه برم
چشمانم سیاهی میرفت
هم خونریزی هم درد هم سرمای استخون سوز و خیس شدن زیر بارون
بسختی خودم رو به کانال و معبر اصلی رساندم
آتش بود که بر زمین میبارید
و واقعه ای محشر شده بود
......
بهوش آمدم در کف بیمارستان شهید بقایی بین تخت ها خوابیده بودم
پایم عمل شده بود و...
و دوباره به خیال واهی ، ماندم 😥
و ماندم تاکنون...
#همچنان_منتظر
هدایت شده از انجمن راویان فجر فارس(NGO)
شهید امام رضایی
بسم رب الشهدا
#سردار_شهید_ابراهیم_باقری_زاده علاقه زیادی به #آقا_علی_بن_موسی_الرضا ع داشت...
آن #لحظه_رهایی در شب عملیات #کربلای۵ ، حقیر آنها را جلو بردم .
پشت نونی ها وقتی داشتیم #گردان_امام_رضا ع را جلو می بردیم ، #شهید_ابراهیم_باقری کنار دست من نشسته بود ، مایلرها (کامپرسی ها) نگه داشتند که #رزمنده_ها پیاده بشن وحرکت کنیم به سمت نقطه رهایی ، ابراهیم باقری وقتی پایین آمد یه نگاهی به آسمون کرد ، چند دقیقه ای خیره به آسمون وستاره ها شد.
گفت : #امام_رضا ع این طرفه؟
گفتم : بله امام رضا ع این طرفه!
این قبله است پشت به قبله امام رضا ع است...
برگشت دستاش را گذاشت روی سینه اش ، اشک از چشماش سرازیر شد تو اون لحظه حساس....
گفت: دلم می خواست بیام به پابوست آقا ، مدتیه نشده برسم به خدمت شما ، از همین جا به شما سلام میدم...
#السلام_علیک_یا_علی_بن_موسی_الرضا ع
یه سلامی از ته دل ، من دیگه همچین سلامی را هیج جایی ندیدم...🥺
از ته دل سلامی کرد و قطع به یقین جواب سلام را گرفت که پس از شهادتش پیکرش نه به اشتباه ، نه!! اشتباهی در کار نبود...
پیکرش به تقدیر ، به دستور ، با طلبیدن امام رضاع به #مشهد_الرضا رفت...
وقتی پیکر همه #شهدا را به دیار #کازرون آوردند ، پیکرمطهر ابراهیم بین آن ها نبود!!
کجاست؟!
چی شده؟!
خبر رسید که پیکرشهید در مشهدالرضا است😢
اون موقع ها رسم بر این بود که هر شهیدی را وارد مشهد می کردند قبل از اینکه به #معراج_الشهدا ببرند و به خانواده ها خبر بدهند ، مستقیم پیکر را به حرم امام رضا ع می بردند وطواف می دادند ، بعد به معراج الشهدا می بردند و به خانواده ها خبر می دادند.
ابراهیم از #شلمچه رفت به مشهدالرضا ع ، طلبیدش امام رضا ع✋
ونکته ای که بر روی سنگ مزارش هست اینکه عکس تصویرشون هم الان رو به سوی امام رضا ع است...🤲
#راوی : #سید_رضا_متولی
#شهید_امام_رضایی
#شهدای_کازرون
#شهدای_فارس
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#علقمه
آسمانی چون کربلا دارد
این آسمان هم شاهد جانفشانی بود...
مثل آسمان کربلا
هم فرات دارد
هم علقمه
هم علی اکبر دارد
هم قاسم و حبیب و زُهیر
ارباًاربا شدند ، یاران خمینی
همچون، یاران حضرت ارباب علیه السلام
ولی...
لایَوم کَیومَک یا اَباعَبدالله
#کربلای ۴
نقطه ی رهائی لشکر۳۳ المهدی عج
علقمه
#سید_رضا_متولی
@hatef10012