#هجرتی_برای_مادر [2] خدایا حالا که پا در راه تو گذاشته ام ، می‌شود غُرزدن های میانِ راه را ناشُکری حساب نکنی ؟ من هنوز بلد نیستم فقط بگویم الحمدلله ! و بی وقفه به سمت تو بیایم و بی طاقتی هایم را بر زبان نیاورم ! باورکن این حرفهای ناگهانی ، مثل شکایتهای یک بچه به مادرش است ! مادر ، باور نمیکند! ای مهربان تر از پدر و مادرم ... باور نکن ! دورم نکن! کمی آغوش ، جان تازه می‌دهد به پاهایم‌‌‌‌... درآغوشم بگیر! #حتی_بیشتر @hattabishtar

#هجرتی_برای_مادر [۳] ...و تو به پیامبرت گفتی " وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلَايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتَّىٰ يُهَاجِرُوا " آنها که ایمان آوردند اما بخاطر تو هجرت نکردند ، بین تو و آنها دوستی نباشد ! یعنی بعد از ایمان ،کارهای مهم تری هم هست ! و این روزها، روزهایی است که حبیبه ات ، فاطمه ات ، به دردِ دینِ تو ، به دردِ مولایش خورد. و زمین خورد...😭 و سیلی... می‌دانم که در وجودِ من ، دنبال چیز دیگر هستی! یک هجرت ...که آخرش به ولیّ زمان ختم بشود! [قول میدهم یک روز ، به درد می‌خورم!] (منو دور ننداز😭) #حتی_بیشتر @hattabishtar

این کفشدوزک عزیزِ دلش بود. مثل بچه اش بود. خودش از لای زرشکها پیدایش کرده بود ! آورد حرم و هدیه اش کرد به باغچه ی امام رضا علیه السلام... کاش من هم یک روز ... @hattabishtar

یلداترین شب جمعه را مشهد باشی ، اما قسمتت نشه حرم بری... ویران شدن یعنی این ... 😭 #حتی_بیشتر @shahadaaat

#به_وقت_دلتنگی این پست 👆👆را شب جمعه ی هفته قبل با اشک و آه نوشتم اما بارگذاری نکردم... اینجاست که میگن حتی یه خاطره ی تلخ هم حسرت میشه! قدر لحظه هامون رو بدونیم ... #السلطان_علی_بن_موسی_الرضا🥺❤️‍🩹

مثل یک خواب بود ... روزگاری داشتم که چند صباحی نجف زندگی می کردم... شبهای جمعه ،با طلبه های افغانستانی و پاکستانی ، اتوبوسی می‌گرفتیم از نجف به کربلا... و تمام راه را به سایه ی موکبهای اربعین نگاه می‌کردم و نام تو را می‌شنیدم...😭😭😭 انگار که یک سفرِ قم- تهرانِ کاری باشد این مسیر! به همان کوتاهی...به همان سادگی... می آمدیم و در بین الحرمین پارچه مان را زیر پا پهن می‌کردیم و زیارتی... و دوباره به وطن باز می‌گشتیم... وطن کجا باشد ؟ خانه ی پدری ... نجف...♥️🥺 یعنی آن رویای شیرینِ یک ماهه ، دوباره تکرار می‌شود؟ @hattabishtar

این مداحی ، خاطره انگیز ترین مداحی زندگی من است. شب جمعه ی دوم ماه رمضان بود. گوشی را توی کالسکه ی پسرم گذاشته بودم ، و این مداحی را می‌شنیدم. به سمت تو می‌ آمدیم ... حس می‌کردم زیباترین لحظه ی زندگی ام را دارم تجربه می‌کنم. گرسنه بودیم و خسته. حلیم نذری گرفتیم . و همان جا کنار مسیر تا برسیم حرم ، روی یک حصیر کهنه نشستیم. خانمی با چادر عربی و لهجه فارسی عراقی آمد و چند پرس غذای خوشمزه برایمان آورد. حتی جعبه دستمال کاغذی آورد تا فرزند کوچکم را تمیز کنم. گفت قدر آقایتان (رهبر انقلاب)را بدانید...گفت برای پسرم دعاکن ...و بی این که بتوانم درست از او تشکر کنم ، رفت... یکی دو ساعت روی همان حصیر نشستیم.نماز خواندیم.و از دور به گنبد نگاه کردیم. و گفتیم مگر تکرار شدنی است این لحظه ها؟؟ نمیدانم... نمیدانم... 😭 تو بگو آقا... برای تکرارِ آن لحظه ها چه کنم ؟ آن جایزه را برای چه دادی؟ برای چه میدهی ؟؟ @hattabishtar

یکبار هل من ناصر گفته ای و تا دنیا ، دنیاست ، اهل دنیا می‌گویند لبیک... #حتی_بیشتر #لبّیکَ‌داعِیَ‌اللّه #زیارت‌امام‌حسین‌علیه‌السلام‌_روزاول‌رجب @hattabishtar