#سفر_بهخانهی_پدری قسمتبیستودوم
😓تا خودِ کربلا، کفّاره دادم.
به باب سِدره که رسیدیم ، همسرم دست بچه ها را که از گرما سرخ سرخ شده بودند ، گرفت و برد داخل محل سفارش بلیط ها و گفت "صورت این بچه ها را نگاه کنید !! بلیط و صندلی به کنار ، راننده حتی نگذاشت دریچه بالای سقف را باز کنیم ! عرب و عجم از عطش و گرما هلاک شدیم "😕
😒باخودم گفتم اگر همه اعتراض میکردند، چونان راننده ای لحظه ای در آن مجموعه باقی نمیماند!
وقتی به حسینیه رسیدیم ، پیرزن ها با محبت خاصی احوالم را پرسیدند.داشتند میرفتند نجف!
از همه ، خصوصا آن همسر شهید مهربان ♥️بخاطر محبت هایشان تشکر و خداحافظی کردم .
شب بیستم رمضان بود.
🥤 از حسینیه تا حرم ، یکی از سرگرمی هایمان همین بود که آب لیوانیِ خنک بگیریم.
یا نوش جان میکردیم و یا ذخیره!
ساعت ۱۱ قسمت داخلیِ باب السلام حرم امام حسین علیه السلام قرار گذاشتیم و از هم جدا شدیم .⏱
✨حرم فوق العاده خلوت بود.همه از دیروز رفته بودند زیارت امیرالمومنین!
💫فاطمه هر نیم ساعت یک بار اجازه میگرفت برود زیر قبّه ! کوچک بود و از لابلای جمعیت خودش را میرساند به ضریح.میبوسید و برمیگشت!
در این دنیای خیالی و عشق های پوشالی ، فاطمه این بوسه های عاشقانه در آغوش مولایش اباعبدالله را دیگر کجا میتوانست پیدا کند !؟💚
انگار میخواستم این لحظات تحت القبّه را برای روز مبادایش ذخیره کنم !برای لحظه های سخت زندگی ...💔
میخواستم با هربار بوسیدن و دست انداختن به پنجره های ضریح بند دلش را ببندم به جان اربابش♥️
🕰ساعت ۱۱ ، با بچه ها روی پله های باب السلام نشستیم.سرقرار.
به محض نشستن ، فهمیدم این ورودی مخصوص خانمهاست.کاری نمیشد کرد.گفتم بیشتر دقت میکنم و چشم میگردانم ،بالاخره همین دور و بر همدیگر را پیدا کنیم.👁
حتما میدانید چرا اسم آن در را باب السلام گذاشته اند...برای چشم انداز زیبایی که دارد♥️
پله های ورودی ، با فرش قرمز رنگی پوشیده شده.
مسیر ، مستقیم است و پیچ نمیخورَد. دوطرف مسیر ، پله و میانه ی راه ، شیب برای عبور ویلچرهاست .
همینطور که از پله ها پایین میآیی ، چشم به آن پرده ی مخمل سبز رنگ که روبروی نگاهت آویزان شده میدوزی !💚
کافیست پرده کنار برود ! تویی و بارگاه ارباب ! و یک سلام ...♥️
روی پله ها تا جایی که ضریح پیدا بود ،نشسته بودند.روزی ِ ما شد و همان پله ی اول ، خالی شد!
🕦🕛🕧خیلی وقت همان جا نشسته بودیم.
بچه ها روی شیب بازی میکردند.
من دعا میخواندم و نگاه میکردم .
یک لذت بی بدیل...❤️🔥
🧹خادمها مشغول جارو زدن فرش ها شدند ! صحنه های زیبایی که فقط در عکس های اینترنتی میدیدیم ، جلوی چشمم داشت اتفاق میافتاد و من مشتاقانه تماشا میکردم ! 😇
🙁زمان زیادی گذشت.خبری از همسرم نشد.خستگی خودم و بچه ها ، گرسنگی ، نگرانی ...همه باهم جمع شد !
به فاطمه گفتم همین جا کنار وسایل بمان تا من و بچه ها برویم دنبال یک ایرانی بگردیم و داخل ایتا برای بابا پیام بگذارم !🙄🤔
وقتی برگشتم ، فاطمه سرخ شده بود و مظلومانه گریه میکرد!
_: چی شده ؟😦
🧕🏼 خانم پله بالایی که فارسی،عربی صحبت میکرد، گفت فکر کرده رفتی و برنمیگردی!😁😁
خنده ام گرفت...
🧕🏼 _: تازه یه اتفاق بامزه دیگه ای هم افتاد!
چی؟؟؟
🧕🏼 _: عکاس و فیلمبردار عتبه (حرم) ، فکر کرد دخترت از شدت حال معنوی داره گریه میکنه ، ازش فیلم و عکس گرفت !😄😄
گفتم آره فاطمه ؟؟ و همگی باهم خندیدیم 😆
📹چند دقیقه ای نگذشت که آقای عکاس دوباره آمد و از من اجازه ی عکاسی از دخترم را گرفت.
سرم را تکان دادم که یعنی راضی ام.
فاطمه را بردند روبروی ورودی ِ ضریح ، با یک کتاب دعا توی دستش، و شروع به عکاسی کردند !📸📸
دخترم به فکر بچه گانه ی خودش شده بود مدلینگ حرم 😅خیلی ذوق زده بود!🤩و تا مدتها میگفت سایت حرم را نگاه کن تا عکس من را پیدا کنی !
بالاخره حدود ساعت ۲ ، همدیگر را پیدا کردیم و روانه ی محل سکونتمان شدیم !
یک خداحافظی رویایی و بیادماندنی در باب السلام !
#حتی_بیشتر
دوشنبه.۲۱ فروردین ۱۴۰۲
@hattabishtar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرشب باید مجنونت شم...
@hattabishtar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخته بیای زیارت
قلبتو جا بذاری♥️
@hattabishtar
باعرض پوزش بخشی از پیامهای کانال حذف شده بود که مجدد بارگذاری کردم👆👆
شروع پیامهای جدید👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاحالا ازینا خورده توی صورتتون؟؟ 😄😄
هیچ وقت نتوانستم از شنبه های ام البنینی کربلا و سفره های رنگارنگ و کریمانه ای که به نام خانم ، در بین الحرمین پهن میکنند ، و حاجت میگیرند ، بنویسم !
البته که این رسم ، فقط مخصوص رمضان نیست ...
تمام سال ، شنبه های کربلا ، بوی بانو ام البنین را میدهد...!🌱
#حتی_بیشتر
@hattabishtar
#سفر_بهخانهی_پدری قسمتبیستوسوم
بدن هایمان به استراحت نیاز داشت!
باید برمیگشتیم.
🚕🚙🚌پیاده راه افتادیم سمت گاراژی که ماشین های نجف-کربلا آن جا بود!
صبح زود... همه بساط کرده بودند! از باغ و باغچه هایشان توت و انجیر و انواع خوراکی ها و میوه ها را در سینی چیده و ردیف گذاشته بودند !🍇🥒🍋🍎
آنهمه باغ و باغچه کجای کربلا بود ؟؟
سهم من از باغچه های کربلا ، یک دسته رز رنگارنگ شد ... 💐
به خانه ی نجف مان که رسیدیم ، انگار به وطن رسیده باشیم...
آرامش دوباره مهمان لحظه هایمان شد!
خودمان را برای شب قدرِ دوم آماده میکردیم.
دوست داشتم شب بیست و یکم نجف باشم و شب بیست و سوم کربلا!
یعنی میشد ؟؟
سه شنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۲
@hattabishtar
#سفر_بهخانهی_پدری قسمتبیستوچهارم
🏴شب شهادت امام علی علیه السلام و دومین شب قدر بود.
نمیتوانستم از ابتدای شب و اعمال حرم بروم.
خانه بودیم و یکی دوساعت به اذان به سمت حرم حرکت کردیم!
چشمم که به گنبد افتاد ، ماتمِ بی پدری نشست توی دلم !🥺
🩸آسمان کبود بود و گنبدِطلا، سیاه پوش بود و خورشیدِ بالای سرش ، رنگ خون !
حرم غلغله بود.بیشترین چیزی که توجهم را جلب کرد ، کفش ها و کالسکه هایی بود که پشت درب ورودی ، رها شده بود...👡👞👟🥿
همه،بی سر و پا خودشان را به بابایشان رسانده بودند ...😭
فقط توانستم گوشه ای از صحن فاطمه الزهرا بنشینم .
چندبار تلاش کردم تا صحن اصلی بروم اما خانمهای عراقی هربار با نگاه و اشاره به محمد ،به من میفهماندند که نمیگذاریم وارد جمعیت شوی !
دلسوزی شان برایم قشنگ بود !♥️
حال و هوای حرم ، دقیقا مثل رنگ و روی گنبد بود.سرخ و سیاه از ماتم شهادت مولا !
جا تا جای حرم این پرچم وصل بود "تَهَدّمَت واللّه اَرکانُ الهُدی"
به واقع این ویرانی را در وجودمان حس میکردیم...
اذان شد.همزمان با اذان ، عده ای از خانمهای عرب زبان شروع به لطمه زدن و مدیحه سرایی کردند.ماهم همراه آنان شروع به عزاداری کردیم...
اذان تمام شد.
نماز شروع شد.
اما انگار
عزاداری آنها تمامی نداشت !😟
دلم برای امیرالمومنین سوخت...😔 عزادارانی بااینهمه سوز و گداز ، نماز جماعتِ صبح شهادت مولایشان را پای لطمه زنی گذاشتند ...
.
.
.
و خدا نکند همینگونه باشد داستان زندگیِ ما ، با امام زمانمان ...
#حتی_بیشتر
چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
@hattabishtar
وقت افطار شد ای سوخته در آتش دل
«روزه یعنی عطش و روضۀ لبهای حسین»
#کربلا.رمضان ۱۴۰۲
@hattabishtar
e62b0959-dfba-4b50-be22-913580fea99c.mp3
9.19M
بریم یه افطار کربلا...
@hattabishtar