فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخته بیای زیارت
قلبتو جا بذاری♥️
@hattabishtar
باعرض پوزش بخشی از پیامهای کانال حذف شده بود که مجدد بارگذاری کردم👆👆
شروع پیامهای جدید👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاحالا ازینا خورده توی صورتتون؟؟ 😄😄
هیچ وقت نتوانستم از شنبه های ام البنینی کربلا و سفره های رنگارنگ و کریمانه ای که به نام خانم ، در بین الحرمین پهن میکنند ، و حاجت میگیرند ، بنویسم !
البته که این رسم ، فقط مخصوص رمضان نیست ...
تمام سال ، شنبه های کربلا ، بوی بانو ام البنین را میدهد...!🌱
#حتی_بیشتر
@hattabishtar
#سفر_بهخانهی_پدری قسمتبیستوسوم
بدن هایمان به استراحت نیاز داشت!
باید برمیگشتیم.
🚕🚙🚌پیاده راه افتادیم سمت گاراژی که ماشین های نجف-کربلا آن جا بود!
صبح زود... همه بساط کرده بودند! از باغ و باغچه هایشان توت و انجیر و انواع خوراکی ها و میوه ها را در سینی چیده و ردیف گذاشته بودند !🍇🥒🍋🍎
آنهمه باغ و باغچه کجای کربلا بود ؟؟
سهم من از باغچه های کربلا ، یک دسته رز رنگارنگ شد ... 💐
به خانه ی نجف مان که رسیدیم ، انگار به وطن رسیده باشیم...
آرامش دوباره مهمان لحظه هایمان شد!
خودمان را برای شب قدرِ دوم آماده میکردیم.
دوست داشتم شب بیست و یکم نجف باشم و شب بیست و سوم کربلا!
یعنی میشد ؟؟
سه شنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۲
@hattabishtar
#سفر_بهخانهی_پدری قسمتبیستوچهارم
🏴شب شهادت امام علی علیه السلام و دومین شب قدر بود.
نمیتوانستم از ابتدای شب و اعمال حرم بروم.
خانه بودیم و یکی دوساعت به اذان به سمت حرم حرکت کردیم!
چشمم که به گنبد افتاد ، ماتمِ بی پدری نشست توی دلم !🥺
🩸آسمان کبود بود و گنبدِطلا، سیاه پوش بود و خورشیدِ بالای سرش ، رنگ خون !
حرم غلغله بود.بیشترین چیزی که توجهم را جلب کرد ، کفش ها و کالسکه هایی بود که پشت درب ورودی ، رها شده بود...👡👞👟🥿
همه،بی سر و پا خودشان را به بابایشان رسانده بودند ...😭
فقط توانستم گوشه ای از صحن فاطمه الزهرا بنشینم .
چندبار تلاش کردم تا صحن اصلی بروم اما خانمهای عراقی هربار با نگاه و اشاره به محمد ،به من میفهماندند که نمیگذاریم وارد جمعیت شوی !
دلسوزی شان برایم قشنگ بود !♥️
حال و هوای حرم ، دقیقا مثل رنگ و روی گنبد بود.سرخ و سیاه از ماتم شهادت مولا !
جا تا جای حرم این پرچم وصل بود "تَهَدّمَت واللّه اَرکانُ الهُدی"
به واقع این ویرانی را در وجودمان حس میکردیم...
اذان شد.همزمان با اذان ، عده ای از خانمهای عرب زبان شروع به لطمه زدن و مدیحه سرایی کردند.ماهم همراه آنان شروع به عزاداری کردیم...
اذان تمام شد.
نماز شروع شد.
اما انگار
عزاداری آنها تمامی نداشت !😟
دلم برای امیرالمومنین سوخت...😔 عزادارانی بااینهمه سوز و گداز ، نماز جماعتِ صبح شهادت مولایشان را پای لطمه زنی گذاشتند ...
.
.
.
و خدا نکند همینگونه باشد داستان زندگیِ ما ، با امام زمانمان ...
#حتی_بیشتر
چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
@hattabishtar
وقت افطار شد ای سوخته در آتش دل
«روزه یعنی عطش و روضۀ لبهای حسین»
#کربلا.رمضان ۱۴۰۲
@hattabishtar
e62b0959-dfba-4b50-be22-913580fea99c.mp3
9.19M
بریم یه افطار کربلا...
@hattabishtar
#پیام_ناشناس
این پیام مربوط به شب آخر کربلامونه اگر یادتون باشه ...
ماجرای قرارمون رو کلا پاک کردم از سفرنامه .چون خیلی طولانی میشد و میترسیدم خسته بشید.
حقیقتش من اون شب با دوستم (خانم آقای صائغ) قرار داشتم داخل حرم. و اینکه آقایون هم قرار بود همگی با استادشون باشن ...
اما من دیر رسیدم و دوستم را پیدا نکردم.
همسرم فکر میکردن ما خانما باهمیم و هروقت خسته بشم با سیمکارت عراقی دوستم تماس میگیرم...
ازین جهت قول و قرار رو فراموش کرده و با خیال راحت😂 همراه با دوستان رفتند بین الحرمین و زیارت و ...
دروغه اگر بگم بعد از اومدنشون گل و بلبل بودم !
ولی خب یه مقدار خودمو کنترل کردم ، چون علی رغم همه ی سختی هاش خیلی روبروی ضریح بهم خوش گذشته بود و فقط اون مستاصلیِ آخرش خیلی اذیت کننده بود !
#حتی_بیشتر 😄
@hattabishtar
#سفر_بهخانهی_پدری قسمتبیستوپنجم
از حرم امیرالمومنین علیه السلام بیرون آمدم.
نمیدانم با چه عقلی امروز (که حرم شعبه ای از محشر بود) ، روبروی ایوان طلا قرار گذاشته بودیم !
همینطور که میان جمعیت با بچه ها سرگردان بودم ، یاد محل تحویل کالسکه ها افتادم !🦽
آن جا میتوانست قرار جدید ما باشد !
🤌خداراشکر نرگس و همسرم همانجا بودند !
به سمت منزل حرکت کردیم و آرزوی حضور در صحن حرم ، روی دلم ماند!
شنیده بودم که لحظه ی اولِ اذان صبح بیست و یکم رمضان ، همه ی چراغهای حرم یکمرتبه خاموش میشود و فقط یک نور سرخ میماند !
همه از ماتم ناله میزنند و چشم های شیعیان مولا با دلهای غم زده شان گره میخورَد !🥺♥️
این آرزو را در دلم برای سال بعد نگه داشتم ... !
به خیابان شارع الرسول که رسیدیم ، موکبهایی که شب تا صبح از عزاداران آقا پذیرایی میکردند در حال جمع کردن سفره هایشان بودند و راننده ها با لهجه های قشنگی اسم شهرهای مختلف عراق را صدا میزدند :
🗣دیوانیه ....دیوانیه!
بصره ...
کربلاء...
🚕عزاداران مولا در حال برگشت به خانه هایشان بودند !
به واقع به تک تکشان غبطه میخوردم!
خیلی قشنگ است که در چندساعتیِ خانه ات، عرش خدا را حس کنی!
دلت میگیرد، بدَوی تا بین الحرمین!
بغض میکنی، در آغوش بابا عقده باز کنی !
شش تا امام داشته باشی برای زیارت .
به هر طرف که رو کنی ، جایی برای زیارت و آقایی برای اجابت باشد ! ♥️💚❤️
عراق ، را سرزمینی مبارک و غریب دیدم ...
اسیر جنگ و حوادث بسیار ، اما پر از هیاهو و اعتقاد...
#حتی_بیشتر
چهارشنبه .۲۳ فروردین ۱۴۰۲
@hattabishtar