‹حوالی‌او♡³¹³›

🥀#قسمت‌هشتادوپنجم: اولین¹ قدم👣 غیر قابل وصف ترین لحظات عمرم ... رو به پایان بود ... هوا گرگ و میش

‹حوالی‌او♡³¹³›

#قسمت‌هشتادوهشتم: پوستر📜 اتاق پر بود از پوستر فوتبالیست ها و ماشین ... منم برای خودم از جنوب ...

‹حوالی‌او♡³¹³›

#قسمت‌نود: در برابر چشم👁 پدر کلید انداخت و در رو باز کرد ... کلید به دست ... در باز ... متعجب خشکش

‹حوالی‌او♡³¹³›

#قسمت‌نو ودوم: نت برداری📝 امتحانات آخر سال هم تموم شد ... دلم پر می کشید برای مشهد و امام رضا ...

‹حوالی‌او♡³¹³›

💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #داستان_نسـل_سـوخـتہ #قسمت‌نودو‌سه🌿 ✍دایی محسن، اون شب کلی حرف های منطقی و فلسفی ر

‹حوالی‌او♡³¹³›

💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #داستان_نسـل_سـوخـتہ #قسمت‌نود‌وچهار ✍دل توی دلم نبود دلم می خواست برم حرم و این ش

‹حوالی‌او♡³¹³›

💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #داستان_نسـل_سـوخـتہ #قسمت‌نود‌وهشت❤️ ✍حسبنا الله نعم الوکیل نعم المولی و نعم النص

‹حوالی‌او♡³¹³›

💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #داستان_نسـل_سـوخـتہ #قسمت‌نودونه ✍به زحمت، خودش رو کنترل کرد - نه من که طبیعی بو

‹حوالی‌او♡³¹³›

💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #داستان_نسـل_سـوخـتہ #قسمت‌صد‌وسه ✍حدود ساعت 8 شب بود که صدای زنگ، بلند شد ... و ج

‹حوالی‌او♡³¹³›

💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #داستان_نسـل_سـوخـتہ #قسمت‌صد‌وپنج ✍جواب قبولی ها اومده بود ... توی در بهش برخورد

‹حوالی‌او♡³¹³›

💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #داستان_نسـل_سـوخـتہ #قسمت‌صد‌وشش ✍شروع کردیم به گشتن ... کل خونه رو زیر و رو کردی