eitaa logo
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
276 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
350 ویدیو
44 فایل
انقلاب‌نوجۆانۍ،یڪ تحول اساسی بࢪاے نوجۆان دهه هشتادےست...(: ོکانال وقف حضرت زینب  از شروط بخـۅان↯ @iffffff ناشناسیجـــاٺ↯ payamenashenas.ir/havalichadoram ོ پشـٺ سنگــر↯ @gomnamsoall
مشاهده در ایتا
دانلود
چـــــاכࢪانـــــہ🌱 چــادر مشکی‌ات تمثال آسمان شب است🌚 همان آسمان ساکت شب ، با همان تموّج آرامش همیشگی اش🙃💙 خلاصه بگویمت وَ جَعَلنَا اللَیلَ لِباساً😇✌️🏼 ــــــــــ🌸ــــــــــ🌸ــــــــــ🌸ــــــــــ🌸 ❤️ 🍒
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
https://harfeto.timefriend.net/16055951137188 حرفاتونو به صورت ناشناس بامادر میان بگذارید😉
سݪام دوســــتاڹ عصــرتون بخـیــ☕️ـــࢪ اگر نظࢪے☺️ حࢪفے 🙃 پیشنهادے😉 در مورد رمان جدید پست ها و... داشتید به لینک ناشناس پیام بدید 🦋💟 💎
♥️«دوست شهیدت کیه...؟؟؟»♥️ تا حالا فکر کردی با یه شی؟؟ از اون رفیق فابریکا؟؟ از اونا که همیشه با همن؟؟ خیلی حال میده امتحان کردی؟؟ هر چی ازش بخوای بهت میده!! آخه خاطرش پیش خدا خیلی عزیزه میخوای باهاش رفیق شی؟؟! 👈 گام اول: "انتخاب شهید" به یه گردان نگاه کن به صورت شهدای مدافع حرم نگاه کن به عکسشون، به لبخندشون ببین کدوم رو بیشتر دوس داری با کدوم یکی بیشتر راحتی؟! 👈 گام دوم: "عهد بستن با دوست شهیدت" یه جایی بنویس؛ البته اگه ننوشتی هم اشکال نداره. با دوست شهیدم عهد میبندم پای رفاقت او تا لحظه مرگم خواهم بود و از تذکرات دوستانه خود به هیچ وجه روی نمی گردانم. 👈 گام سوم: "شناخت شهید" تا میتونی از دوست شهیدت اطلاعات جمع آوری کن. عکس، فیلم، صوت، کتاب و وصیت نامه ... 👈 گام چهارم: "هدیه ثواب اعمال خود به شهید" از همین الان هر کار ثوابی که انجام میدی، فقط یه جمله بگو:"خدایا! ثواب این عملم برسه به دوست شهیدم". طبق روایات نه تنها ازت چیزی کم نمیشه، بلکه با برکت تر هم میشه! بچه ها! شهید، اونقدر مقام بالایی داره که نیازی به ثواب کار ما نداشته باشه! تو با این کار خلوص نیت و علاقت رو به شهید نشون میدی! 👈 گام پنجم: "درگیر کردن خود با شهید" سریع همین الان بک گراند گوشیتو عوض کن و عکس دوستتو بزار!! در طول روز باهاش درد دل کن. باهاش حرف بزن. آرزوهاتو بهش بگو ... 👈 گام ششم: "عدم گناه در حضور رفیق" روح شهید تا گام پنجم بسیار از شما راضیه ولی آیا در حضور دوست معنویت میتونی گناه کنی؟ حجابمون، رابطمون با نامحرم، دوغ ، غیبت ــــــــــ🌸ــــــــــ🌸ــــــــــ🌸ـــــ
(😁) (😉✌️) سر جلسه امتحان به استاد گفتم: استاد خواهش میکنم یه کمک کنید؟ خیلی ریلکس نگام کرد، از تو جیبش ۲۰۰ تومن درآورد و گذاشت رو میزم.. بعدشم رفت..😐 یعنی نابود شدم.. می فهمی..!؟ بقیه هم که از شدت خنده برگه هارو گاز میگرفتن😂😂😂😂 😊 ـــــــــــ🌸ـــــــــــ🌸ــــــــــــ🌸ـــــــــــ🌸 ❤️ 🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوریھ نرفتہ‌ا؁...؟! باشد قبوݪ اما در کوچه و بازار این سرزمیݩ هم مےشود ؏_حرم شد...💪 آر؁ آن هنگامی که در اوج جوانے چـــ👀ــشم مے بند؁ بر روی صورٺ نآمحࢪم یعنـــــے ؏_حرمے😎 آن هنگام که به خاطر حیایِ چشم متلک م؁ شنوید و به خود افتخاࢪ می‌کنێ که چشمانت را کنترل کردے😇✌️ ؏_حرم؁ آن هنگام که در مجاز؁ هیچ دختری را به خیال خودت خواهࢪ ڹمی دانێ... ؏_حرم؁✨ آن هنگام که با گریه برای پاکدامنی دعا می‌کنے...🍃 ؏_حرم؁😍 یڪ نکتہ👇 |در جوان؁ پاڪ بودݩ شیوھ پیغمبࢪ؁ اسٺ...| ــــــــــ🌸ــــــــــ🌸ــــــــــ🌸ــــــــــ🌸 ❤️ 🍒
ࢪمان جذاب و واقعی📚 عاشقانه ا؎ِ بࢪای تو⌒_⌒❤️ . غرورم له شده بود … همه از این ماجرا خبردار شده بودن … سوژه مسخره کردن بقیه شده بودم … . بدتر از همه زمانی بود که دوست پسر سابقم اومد سراغم و بهم گفت: اگر اینقدر بدبخت شدی که دنبال این مدل پسرها راه افتادی، حاضرم قبولت کنم برگردی پیشم؟ … . تا مرز جنون عصبانی بودم … حالا دیگه حتی آدمی که خودم ولش کرده بودم برام ژست می گرفت … . . رفتم دانشگاه سراغش … هیچ جا نبود … بالاخره یکی ازش خبر داشت … گفت: به خاطر تب بالا بیمارستانه و احتمالا چند روز دیگه هم نگهش دارن … . . رفتم خونه … تمام شب رو توی حیاط راه می رفتم … مرگ یا غرور؟ … زندگی با همچین آدمی زیر یک سقف و تحملش به عنوان شوهر، از مرگ بدتر بود … اما غرورم خورد شده بود … . پسرهایی که جرات نگاه کردن بهم رو هم نداشتن حالا مسخره ام می کردن و تیکه می انداختن … . . عین همیشه لباس پوشیدم … بلوز و شلوار … بدون گل و دست خالی رفتم بیمارستان …در رو باز کردم … و بدون هیچ مقدمه ای گفتم: باهات ازدواج می کنم … ادامه دارد... 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ به قلم پاک؛ ✍ شهیدمدافع حرم سید طاها ایمانی
ࢪمان جذاب و واقعی📚 عاشقانه ا؎ِ بࢪای تو⌒_⌒❤️ چهارم . بالاخره توی کتابخونه پیداش کردم … رفتم سمتش و گفتم: آقای صادقی، می تونم چند لحظه باهاتون خصوصی صحبت کنم … . سرش رو آورد بالا، تا چشمش بهم افتاد … چهره اش رفت توی هم … سرش رو پایین انداخت … اصلا انتظار چنین واکنشی رو نداشتم … . . دوباره جمله ام رو تکرار کردم … همون طور که سرش پایین بود گفت: لطفا هر حرفی دارید همین جا بگید … . . رنگ صورتش عوض شده بود … حس می کردم داره دندون هاش رو محکم روی هم فشار میده … به خودم گفتم: آفرین داری موفق میشی … مارش پیروزی رو توی گوش هام می شنیدم … . . با عشوه رفتم طرفش، صدام رو نازک کردم و گفتم: اما اینجا کتابخونه است … . . حالتش بدجور جدی شد … الانم وقت نمازه … اینو گفت و سریع از جاش بلند شد … تند تند وسایلش رو جمع می کرد و می گذاشت توی کیفش … . . مغزم هنگ کرده بود … از کار افتاده بود … قبلا نماز خوندنش رو دیده بودم و می دونستم نماز چیه … . دویدم دنبالش و دستش رو گرفتم … با عصبانیت دستش رو از توی دستم کشید … . . با تعجب گفتم: داری میری نماز بخونی؟ یعنی، من از خدا جذاب تر نیستم؟ … . سرش رو آورد بالا … با ناراحتی و عصبانیت، برای اولین بار توی چشم هام زل زد و خیلی محکم گفت: نه … . ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ به قلم پاک؛ ✍ شهیدمدافع حرم سید طاها ایمانی
ࢪمان جذاب و واقعی📚 عاشقانه ا؎ِ بࢪای تو⌒_⌒❤️ خیلی تعجب کرده بود … ولی ساکت گوش می کرد … منم ادامه دادم … بدجور غرورم شکسته و مسخره همه شدم … تو می خوای تا تموم شدن درست اینجا بمونی … من می خوام غرورم برگرده … . . اینو که گفتم سرش رو انداخت پایین … ناراحتی رو به وضوح می شد توی چهره اش دید … برام مهم نبود … . . تمام شرط هات هم قبول … لباس پوشیده می پوشم … شراب و هیچ چیز الکل داری نمی خورم … با هیچ مردی هم حتی دست نمیدم … فقط یه شرط دارم … بعد از تموم شدن درست، این منم که باهات بهم میزنم … تو هم که قصد موندن نداری … بهم که زدم برو … . . سرش پایین بود … نمی دونم چه مدت سکوت کرد … همون طور که سرش پایین بود ازم عذرخواهی کرد … تقصیر من بود که نسنجیده به شما پیشنهاد ازدواج دادم. اگر این کار رو نکرده بودم کار به اینجا نمی کشید … من توی کافه دانشگاه از شما خواستگاری می کنم. شما هم جلوی همه بزن توی گوشم … . . برای اولین بار بود که دلم برای چند لحظه برای یه پسر سوخت … اما فایده ای نداشت … ماجرای کتابخونه دهن به دهن چرخیده بود … چند روز پیش، اون طوری ردم کرده بود حالا اینطوری فایده نداشت … . خیلی جدی بهش گفتم: اصلا ایده خوبی نیست … آبروی من رو بردی … فقط این طوری درست میشه … بعد رفتنت میگم عاشق یه احمق شده بودم که لیاقتم رو نداشت. منم ولش کردم … یه معامله است … هر دو توش سود می کنیم … . . اما من خیال نداشتم تا آخر باهاش بمونم … فقط یه احمق می تونست عاشق این شده باشه … . ادامه دارد... 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ به قلم پاک؛ ✍ شهیدمدافع حرم سید طاها ایمانی
من یک دخترم! می توان قلبی سرشار از عشق و روحی لطیف داشت اما در راه ارزش ها جنگید.. من یک دخترم! و با چادرم با تمام دنیا و بدی هایش مبارزه می کنم.. ــــــــــ🌸ــــــــــ🌸ــــــــــ🌸ــــــــــ🌸 آسمانے من ❤️ 🍒