eitaa logo
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
278 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
350 ویدیو
44 فایل
انقلاب‌نوجۆانۍ،یڪ تحول اساسی بࢪاے نوجۆان دهه هشتادےست...(: ོکانال وقف حضرت زینب  از شروط بخـۅان↯ @iffffff ناشناسیجـــاٺ↯ payamenashenas.ir/havalichadoram ོ پشـٺ سنگــر↯ @gomnamsoall
مشاهده در ایتا
دانلود
ســلامـ رفقــآ🙃 عصــر تون بخیـر☕️ اوݪ یہ خــوش آمــد بہ اعــضاے جــدید ڪاناݪ بگــم😍 ………‌(: دوم اینکہ طبق قول و قــرارموݩ ما قــرار بود براے آمـار 150-160-170 شگفتــانهـ بزاریمـ🤩 خــب الان که 170 شدیمـ بدقــوڶی نمیکنیمـ و سه تا رو با هم می ذاریم😉 ✍🏻 @havalichadoram✍🏻
هدایت شده از  『انقݪاب نۅجۅانۍ』
سلامـ رفقا🙃 دفاع از چــادر زینݕ خوش میگذرهـ♥️ رفقا اومدمـ بگمـ چند تــا شگفتانہ داریــمـ🤩 امــا شرط دارهـ…!🤔 ما رو بہ ۱۵۰ تـــــا برسونیـــد تا رو کنیــمـ 😁 ۱۵۰تـــا رمــاݩ علمـــدار عشڨ♥️ • ۱۶۰تــــا یہ فیلـــمـ خفݩ از ســردار حــاجۍ زادهـ قهـــرماݩ مظلــوم😍 • ۱۷۰تــــا ڪلید بـــرد ادمیݩ⌨ بمــونیـد براموݩ📲🦋 ✍🏻 @havalichadoram
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
قــول ۱٦۰ تــایی مون😍🍃
سلام🙃 ذکر کنــید کدومـ کانال🙂 @Mimbano_70
••|🦋|•• 📚 امروز می خواهیم یک کتاب ناب ِناب معرفے کنیم♥️ کتابے کہ با هر سنے از پیر تا جوان حرف هاے در گوشے داره✨👥 اتفاقا نویسندش هم خیݪے مشهوره🌙 توے کتابش کلے تقلب بهمون داده🙂 کݪی راهنماییمون کردهـ🙃 کݪے دستمون رو گرفتہ🙂 خلاصه پیشنهاد میکنم یک سری بہ فهرسٺ کتاب حداقݪ بزنید🍃 برای سفارش به قفسه کتابخانه هایتان مراجعه کنید♥️ نویسنده:الله♥️ راستی ارسالش رایگانه☺️ @havalichadoram♥️
🌙ناشناسیجـــاٺ------>https://harfeto.timefriend.net/16119080563115 دوستان لطفا نظراتتون رو در مورد پست ها و فعالیت کانال بهمون بگید 😇 ✍🏻
•|🦋|• 😉 بہ خــا‌طر اشتـباهاتت نــاراحت نشۅ💔😞 شــاید بهــانہ اے بــاشنــد براۍ بزرگـ شدنٺ😉 👀 @havalichadoram😉
•|🦋|• 💎 در عجبــمـ از کسے ڪه انتظــار شهــادٺ را دارد…(: ولے بهــانہ گنــاهـانش ارحم و راحمینے خــداسټ(:💔 (: @havalichadoram(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••|🦋|•• اینم از کیبرد ادمیݩ🤩♥️
امشــݕ حــواسموݩ بــاشہ بہ ڪارا موݩ فڪر کنیــمـ🙃 امــامـ زمــان راضے بــود یانہ…؟(: @havalichadoram🙂
••|🌟|•• ♥️ ……(: جـواب هایی که تا حالا در پاسخ به این سوال شنیدیم چیہ؟ "اصلا خدا چرا ما رو آفریده؟!"🤔 میخواستہ به یڪی زور بگه!؟⚔ آوردهـ که عبادتش کنیم…؟!!♥️ که امتحانموݩ کنہ…‌؟!📈 که به تکامݪ برسیــمـ؟!🌙 اصلا این سوال جواب ندارهـ؟!😒 چرا عزیــز دݪ… جواب دارهـ☺️ خوبم جواب دارهـ😉 خدا ما رو آفریده تا بهتریــن چیز هایی که تو دنیــا وجود داره به ما بدهـ♥️ آفریده که زیبا ترین،♥️ دوست داشتنی تریـن♥️ و جذاب تریـن دارایی های خودشو به ما بدهـ …!♥️ و اون ها چی هستن؟!!!!! اینجا بهش میرسیم!😉 با ما همراه باشید🙃 @havalichadoram💛
📚رمان 💖 💖 _علے؟ازکے؟الا ساعت چنده؟ هیچے یکم فشارت افتاده بود دیروز آوردیمت اینجا ، نگرا نباش چیزے نیست ساعت ۴ بعد از ظهر ، مامانم اینا کجا؟ ایـ جا بود تازه رفتـݧ علے امروز پنج شنبست باید بریم بهشت زهرا تا فردا هم زیاد وقت نیست بریم _با تعجب نگاهم کردو گفت:یعنے چے بریم؟دکتر هنوز اجازه نداده بعدشم مـ جمعہ جایے نمیخوام برم بہ حرفش توجهے نکردم سرمم یکم مونده بود تموم بشہ از جام بلند شدم. سرمو از دستم درآردمو رفتم سمت لباسام اومد سمتم. اسماء دارے چیکار میکنے بیا بخواب _علے مـݧ خوبم ،برو دکترمو صدا کـݧ اجازه بگیریم بریم کجا بریم اسماء؟چرا بچہ بازے در میارے؟بیا برو بخواب سر جات علے تو نمیاے خودم میریم. لباسامو برداشتم و رفتم سمت در ، دستم و گرفت و مانع رفتـنم شد آه از نهادم بلند شد ، دقیقا همو دستم کہ سوزݧ سرم ، زخمش کرده بود و گرفت دستم و از دستش کشیدم و شروع کـردم بہ گریہ کردݧ _گریم از درد نبود از ، حالے کہ داشتم بود درد دستم و بهانہ کردم اصلا منتظر یہ تلنگر بودم واسہ اشک ریختـ علے ترسیده بود و پشت سر هم ازم معذرت خواهے میکرد _دکتر وارد اتاق شد رفتم سمتش ، مثل بچہ ها اشکامو با آستیـ لباسم پاک کردم و رو بہ دکتر گفتم: آقاے دکتر میشہ منو مرخص کنید؟مـݧ خوب شدم دکتر متعجب یہ نگاه بہ سرم نصفہ کرد یہ نگاه بہ مـݧ و گفت: اومده بودم مرخصت کنم اما دختر جا چرا سرمو از دستت درآوردے؟چرا از جات بلند شدے؟ آخہ حالم خوب شده بود _از رنگ و روت مشخصہ با ایـݧ وضع نمیتونم مرخصت کنم ولے مـݧ میخوام برم. تو خونہ بهتر میتونم استراحت کنم با اصرار هاے مـݧ دکتر بالاخره راضے شد کہ مرخصم کنہ علے یک گوشہ وایساده بود و نگاه میکرد اومد سمتم و گفت بالاخره کار خودتو کردے؟ بلخندے از روے پیروزے زدم کمکم کرد تا لباسامو پوشیدم و باهم از بیمارستا رفتیم بیروݧ بخاطر آرام بخشے کہ تو سرم زده بودݧ یکم گیج میزدم سوار ماشیـݧ کہ شدیم بہ علے گفتم برو بهشت زهرا _چیزے نگفت و بہ راهش ادامہ داد. تو ماشیـݧ خوابم برد ، چشمامو کہ باز کردم جلوے خونہ بودیم... نویسنده‌:
📚رمان 💛 💛 چشمامو کہ باز کردم جلوے خونہ بودیم. پوووووفے کردم و گفتم: علے جا گفتم کہ حالم خوبہ ، اذیتم نکـ برو بهشت زهرا خواهش میکنم آهے کشید و سرشو گذاشت رو فرمو و تو همو حالت گفت: اسماء بہ وللہ مـݧ راضے نیستم بہ چے؟ _ایـݧ کہ تو رو ، تو ایـ حالت ببینم. اسماء مـݧ نمیرم کے،گفتہ مـ بخاطر تو اینطورے شدم ، بعدشم اصلا چیزیم نشده کہ ،مگہ نگفتے فقط یکم فشارت افتاده؟ سرشو از فرموݧ بلند کردو و تو چشمام نگاه کرد چشماش کاسہ ے خوݧ بود طاقت نیوردم ، نگاهم و از نگاهش دزدیدم ماشیـ رو روشـݧ کرد و حرکت کرد تمام راه بینموݧ سکوت بود از ماشیـݧ پیاده شدم ، سرم گیج میرفت اما بہ راهم ادامہ دادم جاے همیشگیموݧ قطعہ ے سرداراݧوبے پلاک شونہ بہ شونہ ے علے راه میرفتم شهیدمو پیدا کردم و نشستم کنار قبرش اما ایندفعہ نه از گل یاس خبرے بود نه از گلاب و آب علے میخواست کنارم بشینہ کہ گفتم: علے برو پیش شهید خودت ابروهاشو داد بالا و باتعجب گفت:چرا؟خوب حالا اونجا هم میرم برو اے بابا،باشہ میرم _میخواستم قبل رفتنش بہ درد و دل کردنش باشهیدش نگاه کنم ، یقیـݧ داشتم کہ حاجتشو از اوݧ هم خواستہ و بیشتر از اوݧ بہ ایـݧ یقیـݧ داشتم کہ حاجتشو میگیره رفت و کنار قبر نشست اول آهے کشید ، بعد دستشو گذاشت رو پیشونیش و طورے کہ مـݧ متوجہ نشم اشک میریخت پشتمو بهش کردم کہ راحت باشہ خودمم میخواستم با شهیدم درد و دل کنم سرمو گذاشتم رو قبر. خاک هاے روے قبرشو فوت کردم از کارم خندم گرفت مثل بچہ ها شده بودم .بیـݧ خنده بغضم گرفت لبخند رو لب داشتم اما اشک میریختم حالم و نمیدونستم. از خودش خواستم تو انتخابم کمک کنہ کمکم کرد و علے و انتخاب کردم حالا هم اومده بودم علیمو بسپرم بهش ، بگم مواظبش باشہ _بگم علے کہ بره قلبم و هم با خودش میبره ، کمکش کـݧ خوب ازش نگهدارے کنہ با صداے علے بہ خودم اومدم اسماء بستہ دیگہ پاشو بریم. هوا تاریک شده بلند شدم ، تمام چادرم خاکے شده بود خاک چادرمو با دستش پاک کرد و مـݧ بالبخند تلخے بهش نگاه میکردم چند قدم ک برداشتم سرم گیج رفت ، اگہ علے نگرفتہ بودم با صورت میخوردم زمیـݧ عصبانے شد و با صدایے کہ هم عصبانیت هم قاطیش بود گفت: بیا ، خوبم خوبمت ایـݧ بود؟ چیزے نیست علے از گشنگیہ خیلہ خوب بریم _روبروے یہ رستوراݧ وایساد دیگہ از عصبانیت خبرے نبود نگاهم کردو پرسید:خوب خانمم چے میخورے اوووووووم،فلافل فلافل؟ آره دیگہ علے فلافل میخوام آخہ فلافل کہ حرفشو قطع کردم. إ مگہ ازمـݧ نپرسیدے؟هوس کردم دیگہ خیلہ خب باشہ عزیزم _فلال و خوردیم و رفتیم سمت خونہ ے علے اینا وارد خونہ کہ شدیم ماماݧ علے زد تو صورتشو گفت : خاک بہ سرم اینجا چیکار میکنید؟ اسماء جان حالت خوبہ دخترم؟ نویسنده‌:
بہ نـــامـ حضـــرٺ خـــالڨ🌙
🍃 یڪے از راهــ هاے لذټ از زندگے🌈 شڪر گزارےِ🌟 شڪر گزارے از تمــامـ نعمٺ هــاے خــوب و بـــدش🌱 پـــس الحمـداللة الرحمــن الرحیمـ🍃 @havalichadoram
•|♥️|• 🌿 آمــدمـ اے شاه پنــاهمـ بدهـ🌿 دلمـ براے خــادمــآن آستان مهرٺ🌿 کبـــوتران در طـۅاف گنبدت🌿 ایـۅان طلاے نـابت🌿 تنڱــ شـدهـ🌿💔 پنــاهمـ بدهـ پنــاهـ بے پنــاهـاݩ🌿 🌿💔 @havalichadoram🌿
•|🦋|• 🌸 چشمــاݩ طُ بے واڙهـ تریــڹ شعـر جهـاڹ اسـټ♥️🍃 @havalichadoram🦋
••|🌻|•• ♥️ • • • • سخت ترین گناه،آن که گناه کار آن را کوچک بشمارد👥 حکمت8⃣4⃣3⃣ @havalichadoram🌈
•|🦋|• ♥️ شهید سلیمانی بسیار اهل مطالعه بود📚 و در مسیر ماموریت‌ها و با وجود خستگی‌ بخش زیادی از مطالعه‌ خود را انجام می‌داد.♥️📚 🍃 @havalichadoram📚
•|🕊|• از سر گذشتن(: سر گذشت مـــاست(: ✊🏿 @havalichadoram✊🏿
•|🧠|• رفیقــمـ(: از ایـݩ 🧠 درسٺ استفــادهـ ڪن(: این همون چیزےِ ڪه راهـ تو رو تعیین میکنہ(: یــادش بدهـ تو راهـ مهــدے(عڃ) قدمـ بردارهـ(:🧠 ✌️🏻 @havalichadoram🧠
👂🏻 رفیق هر کدوم از ما براے انجام یڪ رسالتے اومدیم 👥 یعنے بے هدف خݪق نشدیم🙃 هر ڪدوم یڪ ماموریتے داریم ✅ راستے ماموریٺ شما چیہ⁉️🤔 ⛓💚 @havalichadoram♥️
•|🦋|• برای کانال دخترانه هایی حوالی چادرم 🌺 خیلی خوبه کانالتون عالیه😀 رمز گوشیم۱۲۳۴۵۶۷۸۹ سلام عزیزم. تبلیغات این کانالی که میگم هم پر جذبه و هم ارزونه @dokhtarane_n اعصای کانالتون خیلی زیاد تر میشه. حتما ازشون تبلیغ بخرید تا اعضاتون زیاد بشن 🌼🌼 ………(: +ممنـون😍 +لطف شمـاست🦋 +جــان…🤓 +ممنونم از پیشنهادتوݩ🙃 🙂 @havalichadoram
••|🦋|•• ♥️ یه بچه رو می بری پارک تا حسابی بازی کنه و بهش خوش بگذره👧🏻🍃 اما بهش میگی که اون گوشه یه چاله آبه💦 بهش میگی که اگه بپره تو آب ممکنه پاش زخم بشه❌ لباسش کثیف بشه☄ خیس بشه💧 سرما بخوره🤒 حالا اگه گوش نده تقصیر کیه⁉️🤔 خدا منو آورد به این دنیا تا از تمااام چیزهایی که فقط بخاطر من آفریده لذت ببرم😌😍 بهم گفت که گناه زندگی دنیامو داغون میکنه....❌ اگه گوش ندم👂🏻 اگه مریض و افسرده و داغون بشم🤕 تقصیر کیه⁉️🤔 جهنم رو《من》میسازم، چجوریش...... با ما همراه باشید🙃 @havalichadoram🌱
📚رمان 💚 💚 _اسماء جا حالت خوبہ دخترم؟ پشت سر او بابا رضا اومد و با خنده گفت: سلام ، منظور خانم ایـݧ بود کہ خدارو شکر کہ مرخص شدے و حالت خوبہ خوش اومدے دخترم بعد هم رو بہ علے کرد و با اشاره پرسید: قضیہ چیہ؟ _علے شونهاشو انداخت بالا و گفت: نمیدونم بابا با اصرار خودش مرخصش کردم لبخندے زدم و گفتم:حالم خوبہ نگرا نباشید راستے فاطمہ کجاست؟ ماماݧ علے دستشو گذاشت رو شونمو گفت: خستہ بود خوابید تو هم برو تو اتاق علے استراحت کـݧ چشمے گفتم و همراه علے از پلہ ها رفتم بالا در اتاقو برام باز کرد _وارد اتاق شدم و رو تخت نشستم اومد سمتم و چادرمو از سرم در آورد و آویزوݧ کرد لباسام بوے بیمارستانو میداد و حالمو بد میکرد لباسامو عوض کردم یہ نفس راحت کشیدم دستے بہ موهام کشیدم. موهام بهم ریختہ بود ، دستام جو نداشت اما نمیخواستم علے بفهمہ شو نرو برداشتم و کشیدم بہ موهام _علے شونرو از دستم گرفت و خودش موهامو شونہ کرد احساس خوبے داشتم اما یہ غمے تو دلم بود چشمامو بستم و گفتم: علے جا وسایلاتو آماده کردے؟ جوابمو نداد شونہ کردݧ موهام کہ تموم شد شروع کرد بہ بافتـنشو برگشتم سمتشو دوباره پرسیدم: وسایلاتو جمع کردے؟ پوفے کرد و سرشو انداخت پاییـݧ جمع نکردم _إ خوب بیا باهم جمعشو کنیم باشہ واسہ فردا الا هم مـ خستم ام هم تو حرفشو تایید کردم اما اصلا دلم نمیخواست بخوابم میخواستم تا صبح باهاش حرف بزنم و نگاش کنم اصلا کاش صبح نمیشد... دلم راضے بہ رفتنش نبود ، اما زبونم چیزے دیگہ اے و بہ علے میگفت نشست بالا سرم و گفت: بخواب تو نمیخوابے مگہ؟ چرا ولے باید اول مطمعـ بشم کہ تو خوابیدے بعد خودم بخوابم _إ علے دستشو گذاشت رو دهنمو گفت: هیس هیچے نگو بخواب خانوم جاݧ پلکامو بہ نشونہ ے تایید بازو بستہ کردم و لبخند زدم دستے بہ سرم کشید و گفت: مرسے عزیز جاݧ خستہ بود ، چشماشو بازور باز نگہ داشتہ بود خوابم نمیبرد پتو رو کشیدم رو سرمو خودم و زدم بہ خواب چند دیقہ بعد براے ایـݧ کہ مطمعـݧ بشہ کہ خوابم صدام کرد میشنیدم اما جواب ندادم آهے کشید و زیر لب آروم گفت: خدایا بہ خودت توکل انقدر خستہ بود کہ تا سرشو گذاشت رو بالش خوابش برد _پتو رو کنار زدم و سرجام نشستم برگشتم سمتش چہ آروم خوابیده بود گوشہ ے چشمش یہ قطره اشک بود موهاش بهم ریختہ بود و ریشهاش یکم بلند شده بود خستگے و تو چهرش میشد دید بغضم گرفت ، ناخدا گاه اشکام جارے شد دلم میخواست بیدار شہ و باهام حرف بزنہ ، تو چشمام زل بزنہ و مثل همیشہ بگہ اسماء؟ مـ هم بگم جانم علے؟ لبخند بزنہ و بگہ چشمات تموم دنیامہ هاااا منم خجالت بکشم و سرمو بندازم پاییـ... خدایا مـݧ چطورے میتونم ازش دل بکنم ، چرا دنیات انقدر نامرده؟ مـݧ تازه داشتم زندگے میکردم _حاضر بودم برگردم بہ اوݧ زمانے کہ علے نیومده بود خواستگارے هموݧ موقعے کہ فکر میکردم یہ بچہ حزب و اللهیہ خشک و بد اخلاقہ و ازمـݧ هم بدش میاد اخم کردناش هم دوست داشتنے بود برام علے اونقدر خوب بود کہ مطمعـݧ بودم شهید میشه... نویسنده‌:
📚رمان 💚 💚 _علے اونقدر خوب بود کہ مطمئݧ بودم شهید میشہ... واااے خدایا کمکم کـݧ از جام بلند شدم رفتم کنار پنجره و یکم بازش کردم ، نسیم خنکے بہ صورتم خورد و اشکامو رو صورتم بہ حرکت درآورد درد شدیدے تو سرم احساس کردم پنجره رو بستم و بہ دیوار تکیہ دادم کہ تو هموݧ حالت خوابم برد باصداے اذاݧ صبح بیدار شدم یہ نفر روم پتو کشیده بود _بہ اطرافم نگاه کردم علے رو تخت نشستہ بود و سرشو بیـن دوتا دستش گذاشتہ بود سرشو آورد بالا ، چشماش هنوز قرمز بود اسماء چرا نخوابیده بودے؟منو میخواستے گول بزنے؟اونجا چرا؟میخواے دوباره حالت بد بشہ؟مـݧ کہ گفتم تا دلت راضے نباشہ نمیرم چرا میشینے فکرو خیال الکے میکنے؟ _الکے خندیدم و گفتم:اوووووو چہ خبرتہ علے؟ایـݧ همہ سوال اونم ایـݧ وقت صبح پاشو بریم وضو بگیریم نمازموݧ و اول وقت بخونیم نمیخواستم اذیتش کنم اما دست خودم نبود ایـݧ حالت هام بدوݧ توجہ بہ علے از اتاق رفتم بیرون رفتم سمت دستشویے. تو آیینہ خودم و نگاه کردم چشمام پف کرده بود آهے کشیدم و صورتمو شستم _وضو گرفتم و رفتم تو اتاق ، جا نماز علے و خودم و پهـن کردم چادر نمازمو سر کردم و منتظر علے نشستم علے نمازو شروع کرد اللہ اکبر با اولیـݧ اللہ و اکبرے کہ گفت: اشک از چشمام جارے شد بهش اقتدا کردم و نماز و باهم خوندیم نمیدونم تو قنوت چے داشت میگفت کہ انقدر طول کشید... _بعد از نماز رفتم کنارش و سرمو گذاشتم رو پاش علے؟ جانم؟ ببخشید بابت چے؟ تو ببخش حالا باشہ چشم ، دستے بہ سرم کشید و گفت: اسماء تا حالا بهت گفتہ بودم با چادر نماز شبیہ فرشتہ ها میشے؟ _اوهووم اے بابا فراموشکارم شدم ، میبینے عشقت با آدم چیکار میکنہ؟ سرمو از رو پاش برداشتم روبروش نشستم اخمے کردم و گفتم: با چادر مشکے چے؟ دستش و گذاشت رو قلبش و گفت: عشق علے حالا هم برو بخواب بخوابم؟دیگہ الان هوا روشـن میشہ باید وسایلاتو جمع کنیم اسماء بیا بخوابیم حالا چند ساعت دیگہ پامیشیم جمع میکنیم قوووول؟ قول _ساعت ۱۱ بود باصداے گوشیم از خواب بیدار شدم ماماݧ بود حتما کلے هم نگراݧ شده بود گوشے و جواب دادم صدامو صاف کردمو گفتم:الو الو سلام اسماء جاݧ حالت خوبہ مادر؟ بلہ مامان جان خوبم خونہ ے علی اینام تو نباید یہ خبر بہ ما بدے؟ ببخشید ماماݧ یدفعہ اے شد باشہ مواظب خودت باش. بہ همہ سلام برسون چشم خداحافظ _پیچ و تابے بہ بدنم دادم و علے و صدا کردم علے جان؟پاشو ساعت یازده پاشو کلے کار داریم پتو رو کشید رو سرشو گفت: یکم دیگہ بخوابم باشہ پتو رو از سرش کشیدم. إ علے پاشو دیگہ توجهے نکرد باشہ پس مـݧ میرم یکدفعہ از جاش بلند شدو گفت کجا؟ خندیدم و گفتم دستشویے _بالش و پرت کرد سمتم جا خالے دادم کہ نخوره بهم انگشتشو بہ نشونہ ے تحدید تکوݧ داد کہ مـݧ از اتاق رفتم بیرون وقتے برگشتم همینطورے نشستہ بود إ علے پاشو دیگہ امروز جمعست اسماء نزاشتے بخوابما پوووفے کردم و گفتم: ببیـن علے مـن از دلت خبر دارم. میدونم کہ آرزوت بوده کہ برے الانم بخاطر مـݧ دارے ایـن حرفارو میزنے و خودتو میزنے بہ او راه با ایـن کارات مـن بیشتر اذیت میشم _پاشو ساکت رو بیار زیاد وقت نداریم چیزے نگفت. از جاش بلند شد و رفت... نویسنده‌:
بہ نــامـ حضـرټ یـــار🌈