eitaa logo
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
280 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
350 ویدیو
44 فایل
انقلاب‌نوجۆانۍ،یڪ تحول اساسی بࢪاے نوجۆان دهه هشتادےست...(: ོکانال وقف حضرت زینب  از شروط بخـۅان↯ @iffffff ناشناسیجـــاٺ↯ payamenashenas.ir/havalichadoram ོ پشـٺ سنگــر↯ @gomnamsoall
مشاهده در ایتا
دانلود
••|🦋|•• ♥️ یه بچه رو می بری پارک تا حسابی بازی کنه و بهش خوش بگذره👧🏻🍃 اما بهش میگی که اون گوشه یه چاله آبه💦 بهش میگی که اگه بپره تو آب ممکنه پاش زخم بشه❌ لباسش کثیف بشه☄ خیس بشه💧 سرما بخوره🤒 حالا اگه گوش نده تقصیر کیه⁉️🤔 خدا منو آورد به این دنیا تا از تمااام چیزهایی که فقط بخاطر من آفریده لذت ببرم😌😍 بهم گفت که گناه زندگی دنیامو داغون میکنه....❌ اگه گوش ندم👂🏻 اگه مریض و افسرده و داغون بشم🤕 تقصیر کیه⁉️🤔 جهنم رو《من》میسازم، چجوریش...... با ما همراه باشید🙃 @havalichadoram🌱
📚رمان 💚 💚 _اسماء جا حالت خوبہ دخترم؟ پشت سر او بابا رضا اومد و با خنده گفت: سلام ، منظور خانم ایـݧ بود کہ خدارو شکر کہ مرخص شدے و حالت خوبہ خوش اومدے دخترم بعد هم رو بہ علے کرد و با اشاره پرسید: قضیہ چیہ؟ _علے شونهاشو انداخت بالا و گفت: نمیدونم بابا با اصرار خودش مرخصش کردم لبخندے زدم و گفتم:حالم خوبہ نگرا نباشید راستے فاطمہ کجاست؟ ماماݧ علے دستشو گذاشت رو شونمو گفت: خستہ بود خوابید تو هم برو تو اتاق علے استراحت کـݧ چشمے گفتم و همراه علے از پلہ ها رفتم بالا در اتاقو برام باز کرد _وارد اتاق شدم و رو تخت نشستم اومد سمتم و چادرمو از سرم در آورد و آویزوݧ کرد لباسام بوے بیمارستانو میداد و حالمو بد میکرد لباسامو عوض کردم یہ نفس راحت کشیدم دستے بہ موهام کشیدم. موهام بهم ریختہ بود ، دستام جو نداشت اما نمیخواستم علے بفهمہ شو نرو برداشتم و کشیدم بہ موهام _علے شونرو از دستم گرفت و خودش موهامو شونہ کرد احساس خوبے داشتم اما یہ غمے تو دلم بود چشمامو بستم و گفتم: علے جا وسایلاتو آماده کردے؟ جوابمو نداد شونہ کردݧ موهام کہ تموم شد شروع کرد بہ بافتـنشو برگشتم سمتشو دوباره پرسیدم: وسایلاتو جمع کردے؟ پوفے کرد و سرشو انداخت پاییـݧ جمع نکردم _إ خوب بیا باهم جمعشو کنیم باشہ واسہ فردا الا هم مـ خستم ام هم تو حرفشو تایید کردم اما اصلا دلم نمیخواست بخوابم میخواستم تا صبح باهاش حرف بزنم و نگاش کنم اصلا کاش صبح نمیشد... دلم راضے بہ رفتنش نبود ، اما زبونم چیزے دیگہ اے و بہ علے میگفت نشست بالا سرم و گفت: بخواب تو نمیخوابے مگہ؟ چرا ولے باید اول مطمعـ بشم کہ تو خوابیدے بعد خودم بخوابم _إ علے دستشو گذاشت رو دهنمو گفت: هیس هیچے نگو بخواب خانوم جاݧ پلکامو بہ نشونہ ے تایید بازو بستہ کردم و لبخند زدم دستے بہ سرم کشید و گفت: مرسے عزیز جاݧ خستہ بود ، چشماشو بازور باز نگہ داشتہ بود خوابم نمیبرد پتو رو کشیدم رو سرمو خودم و زدم بہ خواب چند دیقہ بعد براے ایـݧ کہ مطمعـݧ بشہ کہ خوابم صدام کرد میشنیدم اما جواب ندادم آهے کشید و زیر لب آروم گفت: خدایا بہ خودت توکل انقدر خستہ بود کہ تا سرشو گذاشت رو بالش خوابش برد _پتو رو کنار زدم و سرجام نشستم برگشتم سمتش چہ آروم خوابیده بود گوشہ ے چشمش یہ قطره اشک بود موهاش بهم ریختہ بود و ریشهاش یکم بلند شده بود خستگے و تو چهرش میشد دید بغضم گرفت ، ناخدا گاه اشکام جارے شد دلم میخواست بیدار شہ و باهام حرف بزنہ ، تو چشمام زل بزنہ و مثل همیشہ بگہ اسماء؟ مـ هم بگم جانم علے؟ لبخند بزنہ و بگہ چشمات تموم دنیامہ هاااا منم خجالت بکشم و سرمو بندازم پاییـ... خدایا مـݧ چطورے میتونم ازش دل بکنم ، چرا دنیات انقدر نامرده؟ مـݧ تازه داشتم زندگے میکردم _حاضر بودم برگردم بہ اوݧ زمانے کہ علے نیومده بود خواستگارے هموݧ موقعے کہ فکر میکردم یہ بچہ حزب و اللهیہ خشک و بد اخلاقہ و ازمـݧ هم بدش میاد اخم کردناش هم دوست داشتنے بود برام علے اونقدر خوب بود کہ مطمعـݧ بودم شهید میشه... نویسنده‌:
📚رمان 💚 💚 _علے اونقدر خوب بود کہ مطمئݧ بودم شهید میشہ... واااے خدایا کمکم کـݧ از جام بلند شدم رفتم کنار پنجره و یکم بازش کردم ، نسیم خنکے بہ صورتم خورد و اشکامو رو صورتم بہ حرکت درآورد درد شدیدے تو سرم احساس کردم پنجره رو بستم و بہ دیوار تکیہ دادم کہ تو هموݧ حالت خوابم برد باصداے اذاݧ صبح بیدار شدم یہ نفر روم پتو کشیده بود _بہ اطرافم نگاه کردم علے رو تخت نشستہ بود و سرشو بیـن دوتا دستش گذاشتہ بود سرشو آورد بالا ، چشماش هنوز قرمز بود اسماء چرا نخوابیده بودے؟منو میخواستے گول بزنے؟اونجا چرا؟میخواے دوباره حالت بد بشہ؟مـݧ کہ گفتم تا دلت راضے نباشہ نمیرم چرا میشینے فکرو خیال الکے میکنے؟ _الکے خندیدم و گفتم:اوووووو چہ خبرتہ علے؟ایـݧ همہ سوال اونم ایـݧ وقت صبح پاشو بریم وضو بگیریم نمازموݧ و اول وقت بخونیم نمیخواستم اذیتش کنم اما دست خودم نبود ایـݧ حالت هام بدوݧ توجہ بہ علے از اتاق رفتم بیرون رفتم سمت دستشویے. تو آیینہ خودم و نگاه کردم چشمام پف کرده بود آهے کشیدم و صورتمو شستم _وضو گرفتم و رفتم تو اتاق ، جا نماز علے و خودم و پهـن کردم چادر نمازمو سر کردم و منتظر علے نشستم علے نمازو شروع کرد اللہ اکبر با اولیـݧ اللہ و اکبرے کہ گفت: اشک از چشمام جارے شد بهش اقتدا کردم و نماز و باهم خوندیم نمیدونم تو قنوت چے داشت میگفت کہ انقدر طول کشید... _بعد از نماز رفتم کنارش و سرمو گذاشتم رو پاش علے؟ جانم؟ ببخشید بابت چے؟ تو ببخش حالا باشہ چشم ، دستے بہ سرم کشید و گفت: اسماء تا حالا بهت گفتہ بودم با چادر نماز شبیہ فرشتہ ها میشے؟ _اوهووم اے بابا فراموشکارم شدم ، میبینے عشقت با آدم چیکار میکنہ؟ سرمو از رو پاش برداشتم روبروش نشستم اخمے کردم و گفتم: با چادر مشکے چے؟ دستش و گذاشت رو قلبش و گفت: عشق علے حالا هم برو بخواب بخوابم؟دیگہ الان هوا روشـن میشہ باید وسایلاتو جمع کنیم اسماء بیا بخوابیم حالا چند ساعت دیگہ پامیشیم جمع میکنیم قوووول؟ قول _ساعت ۱۱ بود باصداے گوشیم از خواب بیدار شدم ماماݧ بود حتما کلے هم نگراݧ شده بود گوشے و جواب دادم صدامو صاف کردمو گفتم:الو الو سلام اسماء جاݧ حالت خوبہ مادر؟ بلہ مامان جان خوبم خونہ ے علی اینام تو نباید یہ خبر بہ ما بدے؟ ببخشید ماماݧ یدفعہ اے شد باشہ مواظب خودت باش. بہ همہ سلام برسون چشم خداحافظ _پیچ و تابے بہ بدنم دادم و علے و صدا کردم علے جان؟پاشو ساعت یازده پاشو کلے کار داریم پتو رو کشید رو سرشو گفت: یکم دیگہ بخوابم باشہ پتو رو از سرش کشیدم. إ علے پاشو دیگہ توجهے نکرد باشہ پس مـݧ میرم یکدفعہ از جاش بلند شدو گفت کجا؟ خندیدم و گفتم دستشویے _بالش و پرت کرد سمتم جا خالے دادم کہ نخوره بهم انگشتشو بہ نشونہ ے تحدید تکوݧ داد کہ مـݧ از اتاق رفتم بیرون وقتے برگشتم همینطورے نشستہ بود إ علے پاشو دیگہ امروز جمعست اسماء نزاشتے بخوابما پوووفے کردم و گفتم: ببیـن علے مـن از دلت خبر دارم. میدونم کہ آرزوت بوده کہ برے الانم بخاطر مـݧ دارے ایـن حرفارو میزنے و خودتو میزنے بہ او راه با ایـن کارات مـن بیشتر اذیت میشم _پاشو ساکت رو بیار زیاد وقت نداریم چیزے نگفت. از جاش بلند شد و رفت... نویسنده‌:
بہ نــامـ حضـرټ یـــار🌈
•|🦋|• 💕 چـادرمـ از اعتمــاد مــادرمـ زهــرآسٺ👑 براے امــانٺ دارۍ👑👌🏻 پ‌ن: ســایہ مهــرٺ رخصت مــادر گفتنمـ شد♥️ @havalichadoram🍃
•|🦋|• 🌱 نمیگمـ توے روݫ چنــد ســاعٺ رو بہ امـــامـ زمــانت، مولات، پـــدرٺ (: بــاید اختصاص بدے✋🏻 خــودٺ بگۅ چنــد دقیقہ بــراے مولآ بیخــیاݪ گــوشے📱 میشے؟🙃 🍃 @havalichadoram🌱
••|🌼|•• 📚 ایرینا لبخند زد و گفت: اینکه چه می شود مهم نیست؛🍃 مهم این است که تو الان صاحب یک کتاب بسیار قدیمی و با ارزش هستی🌈 شاید بتوانی آن را به مبلغ بسیار خوبی به یکی از موزه‌های اروپا بفروشی⛓شاید مسلمانان لبنان نیز طالب آن باشند🌸 گفت: من نمی خواهم آن را بفروشم، باید رابطه بین این کتاب رویاهایی که دیشب دیدم وجود داشته باشد❗️ می‌خواهم هرچه زودتر این رابطه را کشف کنم. کشیش نمی خواست درباره این کتاب قدیمی با هیچ مسلمانی صحبت کند🍃 به یاد دوست لبنانی اش افتاد؛ جرج جرداق همان دوستی که کتابی درباره علی نوشته بود♥️✨ نویسنده: ابراهیم حسن بیگی✨ @havalichadoram🦋
••|🌸|•• 🌱 شمایی که شعار میدی جانم فدای رهبر♥️ خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست♥️ شده یک بار بشینی پای سخنرانی رهبرت ببینی از تویی که جوون مملکتی چی میخواد⁉️🤔 @havalichadoram🌱
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
🌈 ❄️ ♥️ بترسید از کسانی که دعای بعد نمازشان شهادت است😎
••|🌼|•• ♥️ تصور کن خدا با این همه عظمتش عاشقته⛓🌻🌈 @havalichadoram
••|🌻|•• #دلانه♥️ حاجی جات خیلی خالیه💔 خیلی دلتنگتیم💔 میشه دوباره برگردی تا خوب بشناسیمت♥️ میشه⁉️ @havalichadoram🕊
••|🌼|•• 🌱 بهای جان های شما جز بهشت نیست😌✌️🏻 پس خود را به کمتر از آن مفروشید🙃 امام کاظم(ع)🌸 💚 @havalichadoram🌈
🌱 توی کوچه و خیابون که میریم تا یکی رو میبینیم ماسک نزده❌ سریع میگم آقا، خانم لطفا ماسکتون رو بزنید😷 اونا هم یا ماسکشون رو می زنندیا سریع میرن از داروخونه میخرن🍃 اما وقتی حرف از حجاب میزنی موضوع شخصی میشه و به کسی ربطی نداره‼️🙄 چرآاااا؟🤔 @havalichadoram🌸
••|♥️|•• بہ‌حکم‌ما‌رأیت‌الاجمیلا... وبہ‌گواه‌خنده‌های‌تو‌درمیدان‌جنگ!♥️ جنگ‌هم‌زیباست اگرخون‌عاشق‌پای‌معشوق‌بریزد...♥️ 🌱💔 @havalichadoram🌼
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
🌈 الهم الزقنا همان که میدانی...!♥️ @havalichadoram🌱
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
♥️ داره یک قرن میگذره حواستون هست هنوز مهدی فاطمه نیومده💔 @havalichadoram
•|🍃|• تفــاوتے ڪه بیــن هــدڣ تـا آرزوِ ، مثݪ تفــاوٺ رنگـــ سیــاهـ و سفیدهـ🎨 حــالا بگــۅ ببینمـ(: شهـــادٺ آرزوتِ 🙂 یا هــدفت🙃 @havalichadoram
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
•|🍃|• تفــاوتے ڪه بیــن هــدڣ تـا آرزوِ ، مثݪ تفــاوٺ رنگـــ سیــاهـ و سفیدهـ🎨 حــالا بگــۅ ببین
حــالا آرزو چیہ؟(: از نظــر من آرزو یعنے تمــامـ تلاشت رو بکنے ، ڪه مثلا رتبه تڪ بیارے تو کنڪــور🤓 بالا تر کنڪور داریمـ؟ [البتہ دنیوے] نداریمـ😁 چــۅن تو بــاید تمــامـ زندگےت رو توے اون یڪســال وقف آیندٺ کنے!🙂
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
حــالا آرزو چیہ؟(: از نظــر من آرزو یعنے تمــامـ تلاشت رو بکنے ، ڪه مثلا رتبه تڪ بیارے تو کنڪــور🤓 ب
اگه بخــوایمـ یه تعریف کلے از آرزو بگیم! یعنے براے اون چہ ڪه فڪر میکنے تلاش کنے! البتہ این نظــر منہ(:
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
اگه بخــوایمـ یه تعریف کلے از آرزو بگیم! یعنے براے اون چہ ڪه فڪر میکنے تلاش کنے! البتہ این نظــر منہ
امــاهدف چیہ(: هدف یعنۍ تمــامـ زمــانت رو ، تمــامـ زندگےت رو براے اینکہ هدف رو عملے کنے، بہ خـط کں🕶