بھترین و مھم ترین مقصد تمام انسان هاخداوند متعال است✨
و اگر ڪسی به غیر خداوند متعال دݪ ببندد💭
در حقیقت استعداد ها و قابلیت های خود را ضایع نموده است .
و چنان که امیرالمومنین میفرمایند:
"ضا؏َ مَنـ ڪانَ لَهُ مَقصَدٌ غَیرُالله"
کسی که هدف و مقصدی جز خداوند داشته باشد ، تباه شده است(:🌿
بخشےازڪتابدریاےبےڪران🌊
#خدای_خوب_من
@havalichadoram
#شهیدانہ🌿
بوی عطر عجیبی داشت...
نام عطر را که می پرسیدیم جواب سر بالا می داد...🚶♂
شهید که شد توی وصیت نامه اش نوشته بود⇩
به خدا قسم هیچ وقت به خودم عطر نزدم...
هر وقت میخواستم معطر بشوم از ته دل میگفتم
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام...(:♥️
﴿شهید حسینعلے اکبرۍ﴾
@havalichadoram
#شهادٺ♥️
بعضیام هستند
میشینن رو سجاده دستاشونو رو به آسمون بلند میکنن و میگن
اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلـك🤲🏻
موقع عمل که میرسه میگن ول کن بابا . . .👣
من از خدا میخوام شهید شم دیگه این کارو نداره...👤
اگه قسمت باشه نصیبم میشه انشاءلله🚶🏿♂👣
...........
آخه رفیق بامرام ! (:
مشتے ! :)
راه عشق خون جگر خوردن میخواهد ♥️
راه عشق سختی داره♥️
الڪی که نیست ... !!
باید اونقدر عاشق باشے ڪه این سختے ها برات از عسلم شیرین تر باشه...🍃
اگه اونجوری بود ڪه شهدا هر موقع طلب شهادت میکردند ، به لحظه نکشیده به لقاءلله میپیوستند🙂
#احلیمنالعسل
#دردحجرکشیدنمیخواهد ...
#عاشقدیداربودن
#رازایندیدارعاشقاناست
@havalichadoram
هدایت شده از 『 مغیث گرافی 』
22.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدون شرح بشینیم〰
پای صحبتهای شهید مدافع حرم🌿
حسن آقا عبدالله زاده
〖 @Daneshgar_ir 〗
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
بدون شرح بشینیم〰 پای صحبتهای شهید مدافع حرم🌿 حسن آقا عبدالله زاده 〖 @Daneshgar_ir 〗
نخواه هیچ وقت شهید بشے یه ڪارے ڪن شهادت بیوفتہ دنبالت...(:
#مبحٿهفتہ✨
﴿بسم اللہ الࢪحمن الࢪحیم﴾
ادامہ داستاݩ...(:
•••⇩
پرده رو کنار زدم و در رو باز کࢪدم👀
پیرزن با یه سینی بزرگ که توش بشقاب غذا و ماست و سبزی خوردن بود پشت در ایستادھ بود، با همون لبخند همیشگی سلام کرد و گفت بفرمایید این غذا رو برای شما پختم😇
بوی غذا که هوش رو از سرم پَروند، حالا باید طعم و مزش رو دید😋
تشکر کردم و سینی رو به داخل بردم
وسط اتاق ایستادم و گفتم غذا حاضرِ، شام امشب با من بود از فردا شب به عهده شما هاست😁
فرزاد گفت بله درست میگید بالاخره آوردن یه سینی سنگین از دم در تا اینجا کار هر کسی نیست...😜
دور سفره نشستیم و بعد از عمری غذاے دانشجویے، دلے از عزا در آوردیم...🍛
هنوزم که هنوزِ مزھ اون غذا زیر دندونمہ...
با اینکه توے بهترین رستوران هاے تهران هم غذا خورده بودم اما اون غذا یه چیز دیگہ بود😉
امشب نوبت من شده بود که پیرزن رو به مسجد ببرم...
صبح بیدار شدم و همراه پیرزن راهی مسجد شدیم کوچه ها تاریک بود و خالی از آدم، تنها چند خونه بودن کہ چراغشون روشن بود و حکایت از راز و نیازشون با خدا داشت
وارد مسجد که شدیم من هم مثل فرزاد رفتم وضو گرفتم اما با خودم گفتم میرم آخر مسجد میشینم تا نماز تموم بشه...
وقتی نشسته بودم آقایی داخل شد و گفت بفرمایید الآن نماز شرو؏ میشه
من هم مجبور شدم برم صف آخࢪ و اداے خوندن نماز رو دربیارم، بازم فرزاد بلد بود نماز بخونه اما من چی؟ بیشتر اذکارش رو بلد نبودم...🤕
وقتی رفتیم خونه تصمیم گرفتم ذکر های نماز رو یاد بگیرم ، با خودم گفتم من که ادای خوندن نماز رو در میارم حداقل نماز واقعی بخونم...(:
توی سایت های مختلف میگشتم تا اینکه نرم افزاری رو پیدا کردم که بهصورت صوتی ذکر ها رو تکرار میکرد📱
هر شب مقداری از ذکࢪ ها رو تکࢪار میکردم تا اینکه کم کم بلد شدم چجورے باید یه نماز رو بخونیم جالب ترین بخشش برام اونجایی بود که توے قنوت میتونستیم با هر زبونے با خدا حرف بزنیم(:
هر سه روز یکباࢪ نماز های صبحم رو به جماعت میخوندم بعضے وقت ها هم که فرزاد و مسعود خونه نبودن نماز های ظهر و عصر یا مغرب و عشا رو میخوندم، گاهی اوقات اونقدر قنوت هام طولانی میشد که یادم میرفت دارم نماز میخونم...(:♥️
میدونستم فرزاد هم کم و بیش نماز هاش رو میخونه اما خبری از مسعود نداشتم؛ مسعود هر شبی که نوبتش بود بیصدا میرفت و میومد
بعد هم راجع بهش حرفی نمی زد...🚶♂
یک شب که نوبت من بود تا با پیرزن برم مسعود از جاش بلند شد و صدام زد...
این داستان ادامہ داࢪد...🙂
@havalichadoram
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
بسم اللھ . . .(: السلام علیڪ یا صاحبنا(:
پایان قصہ امروز...(:🗒
نظرمثبتتونچیہامروزتمومڪارهایےڪه
میخوایمانجامبدیمبهخاطر#خدا باشه؟...(:
#قربةالیالله
@havalichadoram
حسن یزدانی: امیدوارم دل مردم شاد شده باشد🌸✨
من در تمام میدانها با جان و دل کشتی میگیرم تا پیروز شوم. ✊🏻
در چند مسابقه با باخت من کام مردم تلخ شده بود اما امیدوارم با این پیروزی تلخیها از بین برود. ♥️
#حسن_یزدانی
#قهرمان_واقعی
@havalichadoram
هدایت شده از 'دَرخــیـــالچِــشمـهایــشــ'
❴خرید و فروشِ خـدا با بندهاش این اسـت
که او را از وی میگـیرد و خودش را به
او میدهد..
بهبه، چه تجـارتی!❵
#علامهحسنزادهآملی
@modafe_chadorrrr
••°🌿
آدمے گناه مۍکند
و بدان سبب از نماز شب، محࢪوم میشود...!):
تاثیࢪ کاࢪ بد دࢪ صاحب آن سࢪیـ؏ تر از تاثیࢪ کاࢪد در گوشت است...(:
﴿امام صادق؏﴾🌿
#نمازشب
#شبےکهروزرامےسازد♥️
@havalichadoram
#مبحٿهفتہ✨
﴿بسم اللہ الࢪحمن الࢪحیم﴾
ادامہ داستاݩ...(:
•••⇩
سرم رو چرخوندم به سمت مسعود و گفتم اِ تو بیدارے...!
مسعود گفت: دیࢪوز تو خیلے خستہ شدے میخوای امشب من پیرزن رو ببرم...
تعجب کردم آخہ چرا شبے که نوبتِ منِ، مسعود بخواد بره... حتما خبریہ...💭
قبول کردم اما جوری که متوجہ نشن پشت سرشون راه افتادم...🚶♂
مسعود و پیرزن هردو وارد مسجد شدن و به نماز ایستادند🌿
باورم نمیشد این مسعود همون مسعود خودمون باشہ...حاج آقا هنوز به رکو؏ نرفته بود که من هم کنار مسعود ایستادم، لبخندی زدم و شرو؏ به خوندن نماز کࢪدم...(:♥️
نماز که تموم شد هر دو به سمت هم برگشتیم و با لبخندے تمام حرف هایمان را بهم زدیم😇
وقتی برگشتیم و وارد اتاق شدیم
فرزاد گفت: فقط من غریبہ بودم دیگه...☹️
مسعود برگشت و گفت: علیکم السلام😁
ببخشید دیگه جات گذاشتیم...😅
•
•
•
از شب هاے بعد فرقے نمیکرد نوبت کےِ هر سه با پیرزن راهی مسجد میشدیم آخه عاشقی که نوبت نداره...(:
خدا یجوری شیرینے عاشق شدن رو بهموݩ چشوند که تا اون لحظه حسش نکرده بودیم...(:
•
•
دوشنبه شب یلدا بود اما هیچ تعطیلی نداشب که بریم پیش خونوادمون...🍉
به مسعود گفتم پایه ای با میوه و شیرینی بریم خونه پیرزن اینجوری نه اون تنها میمونه نه ما...(:
این داستان ادامہ دارد...🙂
@havalichadoram
هدایت شده از کانال حـرماللّٰه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"﷽"
#استورے
هـمه ے اهـل جهـان را
حـسنـے خـواهـم کـرد💫🥀
#امام_حسن
#ڪپےباذڪرصلواتآزاد
°•|@agig_media|•°
انتشــار حــداکثــرے مــجاز و
بــلامــانع📩
••
هرکس خدا را بندگی کند...(:
خداوند همه چیز را بنده او گرداند...🌱
••
امام حسن''علیه السلام''
#امام_حسن
#شهادت_امام_حسن_مجتبی
@havalichadorm
مُھر نوڪری حسین را حسن بہ پیشانے زدھ است ... ♥️
تا زهر به امام خورانده شد ، رو به برادر فرمودند:
حسین جان میبینی
مرا با آب کشتند
تو را بین دو نھر آب
تشنه میکشند ... (:💔
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
مُھر نوڪری حسین را حسن بہ پیشانے زدھ است ... ♥️ تا زهر به امام خورانده شد ، رو به برادر فرمودند: حس
غریب را به ڪسی لقب میدهند
ڪه در کوچه دستی از بالای سرش میگذرد و با شتاب به سوی گونہ مادرش میرود و او نمیتواند ڪاری کند
چرا ڪه قدش به دست آن ملعون نمیرسد
و ڪسی هم نیست ڪه به فریاد خاموش او رسد
انگار مادر و پسری را در شهری غریب کُش ، گیر آورده اند و نه مادر دخت رسول خداست، نه پسر همانی ڪه رسول خدا به او محبت میکرده و به زانو مینشانده...(:💔
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
غریب را به ڪسی لقب میدهند ڪه در کوچه دستی از بالای سرش میگذرد و با شتاب به سوی گونہ مادرش میرود و او
آرے
انگار نه انگار این شھر مدینه است...
ڪسی نیست بگوید مگر اینجا کوفہ است ڪه شما گذشته از یاد برده بر سر دختر و نوه رسول خدا این چنین میکنید؟!
هر چند ڪمی از کوفیان نداشتند!
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
آرے انگار نه انگار این شھر مدینه است... ڪسی نیست بگوید مگر اینجا کوفہ است ڪه شما گذشته از یاد برده ب
امیرالمومنین را در ڪوفه آنچنان ڪردند
امام حسین را در کربلا چنان شهید کردند...
ولے آنها در بلاد غربت بودند...
اما امام حسن نه در کوفه بود و نه در کربلا ڪه در شهر خود، در خانه خود اینچنین کردند...(:💔
#مبحٿهفتہ
﴿بسم اللہ الࢪحمن الࢪحیم﴾
ادامه داستان...(:
•••⇩
با جعبه ای شیرینی و هندونهاے آبداࢪ پشت در ایستادیم🍉
پیرزن در رو باز کرد و با همون لبخند همیشگی جواب سلاممون رو داد.
وارد اتاق شدیم،
اتاقے با طاقچه های کوچک و بزرگ که روے همه طاقچه ها عکس های قدیمی بود، دور تا دور اتاق پتو های سفیدی پهن شده بود روے پتو ها نشستیم و مسعود بند جعبہ شیرینی رو باز کرد و شروع کرد به تعارف کردن🍰
چند وقتی بود برام سوال شده بود که چرا پیرزن تنها زندگی میکنه یعنی کس و کاری نداره؟
وقت رو مناسب دیدم و گفتم:
ببخشد،شما تنهای تنها زندگی میکنید..؟ فامیلی،دوستی یا آشنایی...؟
با همون لبخند همیشگی لب باز کرد و گفت همسرم رو پنج سال بعد از ازدواج توی تصادف از دست دادم تنها یادگار همسرم پسرم بود که باهاش زندگی میکردم، ماشالاش باشه آقایے بود براے خودش از شما بیشتر نباشه کمتر نبود... همیشہ آرزوم بود تو این سن زنده باشم و براش مادرے کنم...
اما حالا منِ پیرزن زنده هستم اما اون نیست...
قطره اشکے از گوشہ چشمش سرازیر شد
اما هنوز لبخند میزد...(:
به عکس ها که با دقت بیشتری نگاه کردم دیدم عکس یه پسر شونزده هفده ساله تقریبا توی بیشتر عکس ها به چشم میخوره توی همون عکس های قدیمی و سیاه سفید چهره زیبا و قد رشیدش مشخص بود
پرسیدم علت فوتشون توی این سن کم چی بوده؟!
پیرزن باز هم لبخند زد و گفت پسرم توے جبهہ شهید شد...پونزده سالش که بود اومد خونه و قسمم داد رضایت نامه رو امضا کنم و اجازه بدم بره جبهہ من هم امضا کردم و بعد از یک سال خبࢪ شهادتش رو برام آوࢪدن...
حالا دیگه اشکاش رو با گوشه چادرش پاک میکرد...(:
اون شب بجاے فال حافظ و خوردن آجیل
پیرزن برامون از خاطرات پسرش میگفت و ما بغضمون رو قورت میدادیم...
بعد از اون شب من و مسعود و فرزاد از هم جدا شدیم هر کدوم دنبال رشتہاے رفتیم
اما هنوز رشته دوستیمون وصل بود💕
پیرزن شب هاے عید مخصوصا شب یلدا بهمون زنگ میزد و تبریک میگفت
دوشب از شب یلداے سال ۱۳۹۵ میگذشت که زنگی از طرف پیرزن بهمون زده نشده بود...
چندبار به گوشیش زنگ زدم تا اینکه خانمی گوشی رو برداشت و گفت پیرزن دو هفتہ است که فوت کࢪدھ...🖤
گوشی از دستم افتاد قلبم تند تند میزد هنوز باورم نشده بود... به پهناے صورت اشک میریختم...با خودم گفتم پیرزن توے اون سن برای تک پسرش مادرے نکࢪد اما بهجاش براے سہ تا پسر مادرے کرد؛ مادرے که حالا لبخند همیشگی اش توے خاطࢪه هامون حک شده، لبخندی که زمان نداشت؛ شادی و غم نمیشناخت لبخندے کہ حواسش بود یکی بالا سرش حواسش به همه چیز هست...(:🌱
اون پیرزن هیچوقت اشتباهات ما رو به رومون نیاورد و هیچوقت مارو مجبور به کاࢪے نکࢪد بلکہ با رفتار مهربون و خلوص نیتش موجب شد تحول بزرگی توے زندگی ما رخ بدھ...(:🌿
•••
﴿کونوا لَنا زَیناً و لا تَکونوا عَلینا شَیناً﴾
زینت ما باشید نه باعث ملامت و سرزنش ما...(:
امام صادق''علیه السلام''
@havalichadoram
ولی پاییز وقتی پاییز بود که
یواشکی زیر نیمکت نارنگی پوست میکندیم
یهو کلاس بوی نارنگی میگرفت! 🍂
💠سازمان بسیج دانش آموزی💠
🆔 @parvareshi5