#معࢪفیڪتاب📚
با تاکسی خودم را به مرکز شهر رساندمـ🚕
چشم هایمـ مثل آدمۍ گرسنہ به دنبال رد یا نشانههایی از آن کارناوال میگشت که من را تا آنجا کشانده بود...✈️
رانندهے تاکسیِ فرودگاه میگفت:
تا یکی دو ساعت دیگر که آفتاب غروب میکند و هوا کمی خنکتر میشود، کارناوال راه میافتد👣
کارناوال، شب تا صبح توے شهر میگردد و مردم به دنبالش پایکوبی میکنند و نزدیک صبح، خستہ و بیرمق بہ هتلشان بر میگردند🚶♂
تا صبح روز بعد ڪہ دوباره کارناوال راه بیفتد
و دوباره دور یکدیگر جمع شوند...
فکر کࢪدمـ این هفته چه هفته لذت بخشی اسٺ، یک هفته طلایی🌟
خاطࢪات محمد عࢪب دࢪ کتاب⇩
تولد دࢪ لسآنجِلس↻
به نوشتہ بهزاد دانشگࢪ➣
#پیشنهادویژهخواندن😉
@havalichadoram