eitaa logo
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
280 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
350 ویدیو
44 فایل
انقلاب‌نوجۆانۍ،یڪ تحول اساسی بࢪاے نوجۆان دهه هشتادےست...(: ོکانال وقف حضرت زینب  از شروط بخـۅان↯ @iffffff ناشناسیجـــاٺ↯ payamenashenas.ir/havalichadoram ོ پشـٺ سنگــر↯ @gomnamsoall
مشاهده در ایتا
دانلود
#چـاבڕاڹہ •Ⅰ🖤Ⅰ• #چادر یعنی:↯ ↫ نه فقط یک#پارچه_مشکے... بلکه چـادر یعنے: ↯ ↫تمرین #صبورے... ✅ ↫تمرین #وقــار ...✅ ↫تمرین #حجـاب...✅ #حجاب یعنی↯ ↫نه فقط پوشاندن سر ↫بلکه #گوش موقع شنیدن، ↫#چـشم موقع دیدن و.... چـادر یعنی:↯ ↫تمرین #دقت ↫دقت به #حرفها و #کارهایت ↫چون نمایندۀ یک #اعتقادے✌ چادر یعنے:↯ ↫ تمرین #کریم بودن ↫وقتے کسی نگاهی توهین برانگیز به ↫خودت و چادرت میکند ↫وقتے میرنجے و درکنارش #میبخشے✔ پس سرت را بالا بگیر و با یقین بگو : #سرمایه_محبت_زهـرا_ست_حـجابم و من حـجـاب خویش را به دنیا نمےدهم✋
پیغــــامــ از خط مقـــدم جنــــگ نــــږم📞 -خـــواهرا چادرتونو از سرتون بر ندارین، دشمن حمله کرده و داره به خونه ها میرسه تا چـــــادرتونو از سرتون برداره💎 واکنش بعضی ها😏😏 و عاقبت آن بعضی ها😭😓😞 .... -سلاح-جنگ-نــــــرمــ
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 🌷 قسمت احساس کردم راحت شدم.. سه هفته بعد تولد من☺️🎂 بود.همه بودن. وقتی خواستیم کیک رو بیاریم،بابا گفت: _صبر کنید.😊☝️ همه تعجب کردیم.😳😟😟😳😳محمد به بابا گفت: _منتظر کسی هستین؟!!😟 بابا چیزی نگفت.صدای زنگ در اومد.بابا بلند شد.قبل از اینکه درو باز کنه به من و مامان گفت: _چادر بپوشید.😊 چون من و مامان نداشتیم راحت بودیم.سریع بلند شدم، و و پوشیدم.محمد با تعجب گفت: _مگه کیه؟!!😳 🇮🇷آقای موحد🇮🇷 با یه دسته گل 💐تو چارچوب در ظاهر شد.با بابا روبوسی کرد.همه تعجب کردن.ظاهرا فقط بابا میدونست.وقتی با همه احوالپرسی کرد، بدون اینکه به من ،گفت: _سلام. همه به من نگاه کردن. بدون اینکه با لحن سردی گفتم: _سلام. دسته گل💐 رو جلوی من رو میز گذاشت.بابا تعارفش کرد که بشینه.همه نشستن ولی من هنوز ایستاده بودم.بابا گفت: _زهرا بشین. دوست داشتم برم تو اتاقم.🙁ولی نشستم.بعد از بازکردن کادو ها،آقای موحد از بابا اجازه گرفت که هدیه شو به من بده.بابا هم اجازه داد.از رفتار بابا تعجب کردم و ناراحت شدم.😳😒آقای موحد هدیه ای🎁 از کیفی💼 که همراهش بود درآورد.بلند شد و سمت من گرفت.ولی من دوست نداشتم هدیه شو قبول کنم.وقتی دید نمیگیرم،روی میز گذاشت و رفت سر جای خودش نشست. هیچکس حتی بچه ها هم نگفتن که بازش کنم.🙁😒 بعد از شام آقای موحد رفت... تمام مدت فقط بابا و محمد باهاش صحبت میکردن. وقتی همه رفتن،منم رفتم تو اتاقم. ناراحت بودم.😔میخواستم نماز بخونم. بعد نماز روی سجاده نشسته بودم.بابا اومد تو اتاق.به بابا . هدیه ی آقای موحد رو روی میز تحریرم گذاشت.بابغض گفتم: _چرا بابا؟!😢 بابا چیزی نگفت و رفت. فردای اون شب بیرون بودم... بابا با من تماس گرفت و گفت برم مزار امین.وقتی رسیدم،بابا کنار مزار امین🇮🇷🌷 نشسته بود.ناراحت بودم.😒سلام کردم و رو به روش نشستم.بعد از اینکه برای امین فاتحه خوندم، بابا گفت: _تا حالا هیچ وقت بهت نگفتم با کی ازدواج کن،با کی ازدواج نکن.فقط بهت میگفتم بذار بیان خاستگاری،بشناس شون،اگه خوشت نیومد بگو نه،درسته؟☝️ گفتم: _درسته.😔 -ولی بهت گفتم وحید پسر خوبیه.میتونه خوشبختت کنه.بهت توصیه کردم باهاش ازدواج کنی.کمکت کردم بشناسیش، درسته؟☝️ -درسته.😔 -ولی تو گفتی جز امین نمیخوای به کس دیگه ای فکر کنی،درسته؟☝️ -درسته.😔 به مزار امین نگاه کرد.گفت: _دیدی امین.من هر کاری از دستم بر میومد کردم که به خواسته تو عمل کرده باشم.😒خودش نمیخواد.نمیتونم مجبورش کنم.خودت میدونی و زهرا.😒 لحن بابا ناراحت بود. همیشه برام بود باباومامان رو ناراحت نکنم.اشکم جاری شد.گفتم: _بابا!!😭 نگاهم کرد.چند دقیقه نگاهم کرد.بعد به مزار امین نگاه کرد و گفت: _بار سنگینی رو دوشم گذاشتی.😒 گفتم: _من بار سنگینی هستم برای شما؟!!😭😥 گفت: _امین دو روز قبل از شهادتش با من تماس گرفت،گفت هر وقت خاستگار خوبی برای زهرا اومد که میدونستید خوشبختش میکنه،به زهرا کمک کنید تا باهاش ازدواج کنه....😒کار وحید ، ،ولی خودش مرده.میتونه کنه.ولی تو حتی بهش فکر کنی... زهرا.. دخترم..من میکنم.میفهمم چه حالی داری.من میشناسمت.تو وقتی به یکی دل ببندی دیگه ازش دل نمیکنی مگه اینکه عمدا گناهی مرتکب بشه.منم نمیگم از امین دل بکن.تو قلبت اونقدر بزرگ هست که بتونی کس دیگه ای رو هم دوست داشته باشی.😒❣ -بابا..شما که میدونید....😢😥 -آره..من میدونم..تو برگشتی بخاطر امین..ولی زندگی کن بخاطر خودت،نه من،نه مادرت،نه امین..بخاطر خودت... بذار کسی که بهت آرامش میده کنارت باشه،نه تو خیال و خاطراتت.😒 بابا رفت.من موندم و امین...😢👣 امینی که تو خیالم بود،امینی که تو خاطراتم بود.ولی من به این خیال و خاطرات دل خوش بودم.خیلی گریه کردم.😣😭 به امین گفتم دلم برات تنگ شده..😭زندگی بدون تو خیلی خیلی سخت تر از اون چیزیه که فکر میکردم....😭من نمیخوام باباومامان ازم ناراحت باشن.. نمیخوام بخاطر من ناراحت باشن.. امین..خودت یه کاری کن بدون دلخوری تمومش کنن...😭من فقط تو رو میخوام.. این حرفها ناراحتم میکنه...قبلا که ناراحت نبودن من برات مهم بود...یه کاریش بکن امین.😭 دو هفته بعد مادر آقای موحد اومد خونه مون.... قبلا چندبار با دخترهاش تو مجالس مذهبی که خونه مون بود،دیده بودمشون ولی فقط میدونستم مادر دوست محمده. چون پسر مجرد داشت خیلی رسمی باهاشون برخورد میکردم.😊 اون روز خیلی ناراحت بود. میگفت:... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 🌷 قسمت دو روز گذشت و فکر من مشغول بود... قبل از اینکه وحید بیاد گفتم امروز دیگه تکلیفم رو معلوم میکنم.😕ولی وقتی دیدمش فقط نگاهش کردم.وحید هم به من نگاه میکرد.نگاهش با همیشه فرق داشت،خیلی عاشقانه تر و مهربان تر از همیشه بود.😍😊تازه متوجه شدم چقدر دلم براش تنگ شده بود.☺️ تمام مدتی که وحید خونه بود به من محبت میکرد و تو کارهای خونه و بچه داری کمک میکرد.چند بار خواستم جریان رو براش بگم، هربار بخاطر محبت هاش منصرف شدم.😊 دو روز بودنش گذشت و وحید رفت.... اما من بازهم چیزی بهش نگفتم.خیلی با خودم کردم. وجود نداشت که وحید بخواد با کس دیگه ای ازدواج کنه.🙁😟 پس یا ای در کاره یا شاید این جدیدشه.بخاطر همین صمیم گرفتم وقتی وحید اومد بهش بگم.😊☝️ داشتم نماز مغرب میخوندم.... صدای ضعیفی شنیدم.احساس کردم یکی از بچه ها بیدار شده.چون میخواستم نماز عشا بخونم چادرمو درنیاوردم و رفتم تو اتاق بچه ها. از صحنه ای که دیدم خشکم زد.😨 بچه های من بغل دو تا خانم بودن...😈😈 اسلحه کنار سر کوچولوشون بود.👶🏻👶🏻 به خانم ها نگاه کردم. 👈یکیشون همونی بود که با وحید تو فیلم بود ولی اینبار خیلی بدحجاب بود.یکی از پشت سرم گفت: 👤_صدات دربیاد بچه هاتو میکشم. برگشتم.یه مرد بود.با کنجکاوی نگاهم میکرد. نگاه خیلی بدی داشت. بااخم نگاهش کردم. همونجوری که به من نگاه میکرد به یکی از خانمها گفت: 👤_راست گفتی بهار،خیلی خاصه. صدای گریه فاطمه سادات 😭👶🏻اومد.نگاهش کردم،بغل همون خانمه بود.رفتم بگیرمش مرده گفت: 👤_وایستا. ایستادم ولی نگاهم به خانمه بود.با اخم و خیلی جدی نگاهش میکردم.خانمه گفت: _بذار بیاد بچه شو بگیره. منتظر حرف مرده نشدم.رفتم سمتش.نگاهی به زینب سادات انداختم،بهم لبخند زد.😊👶🏻لبخندی براش زدم و به خانمی که زینب سادات بغلش بود با اخم نگاه کردم،بعد به این خانمه که فاطمه سادات بغلش بود،نگاه کردم.فاطمه سادات رو گرفتم و خواستم برم اون اتاق.از کنار مرد رد شدم،گفت: 👤_کجا؟ با اخم نگاهش کردم.مرد به خانمی که فاطمه سادات بغلش بود گفت: _بهار،تو هم باهاش برو. رفتم تو اتاق.بهار پشت سرم اومد.درو بستم و پشت در نشستم که یه وقت مرده نیاد تو اتاق. فاطمه سادات که آروم شد به بهار نگاه کردم،با خونسردی....😏 اونم با کنجکاوی نگاهم میکرد.بلند شدم.تو آینه به خودم نگاه کردم.خداروشکر 👑 👑 سرم بود... یاد وحید افتادم،بهم میگفت با چادرنماز مثل فرشته ها میشی.از یاد وحید لبخند رو لبم نشست.☺️یادم افتاد نماز عشاء نخوندم.به بهار نگاه کردم و قاطع گفتم: _میخوام نماز بخونم.خیلی طول نمیکشه.😠 بهار با تمسخر گفت: _الان؟! تو این وضعیت؟!😏😳 جدی نگاهش کردم.😠گفت: _زودتر.🙄😐 بعد از نماز بلند شدم.گفتم: _میخوام چادرمو عوض کنم. چادرمو درآوردم و از کمد چادررنگی برداشتم ولی یاد نگاه مرده افتادم.چادررنگی رو سرجاش گذاشتم و چادرمشکی مدل دار برداشتم که حتی اگه خواست از سرم دربیاره هم .👌 دلم آشوب بود.😥خیلی ترسیده بودم.😰نگران بودم ولی سعی میکردم به آروم و خونسرد باشم.😏 وقتی پوشیدم به بهار نگاه کردم.فاطمه سادات رو گرفته بود و به من نگاه میکرد.گفت: _تو یه زن زیبا با اعتماد به نفس بالا و باحجاب هستی.تو یه زن عاشق ولی عاقل هستی.عقل و عشق، زیبایی و اعتماد به نفس و حجاب کنارهم نمیشه.نمیفهممت.😕 گفتم: _از وحید میپرسیدی برات توضیح میداد.😏 لبخندی زد و گفت: _پرسیدم.جواب هم داد ولی قانع نشدم.😐 تمام مدت جدی نگاهش میکردم.خواستم بچه رو ازش بگیرم،نذاشت.گفت: _کارت تموم شده؟ با اشاره سر گفتم آره. گفت: _پس برو بیرون. یه بار دیگه از تو آینه به حجابم نگاه کردم. روسری مو جلوتر کشیدم و رفتم تو هال.بهار با فاطمه سادات پشت سرم اومد.مرد و خانمی که زینب سادات بغلش بود،نگاهم کردن.مرده با پوزخند گفت: _میخوای بری بیرون؟ با اخم و جدی نگاهش کردم😠 تا بفهمه با کی طرفه.لبخند تمسخر آمیزی میزد.👁سرمو یه کم به پشت متمایل کردم و به بهار گفتم: _چی میخوای؟ بهار به مرده گفت: _شهرام،بسه دیگه.😐 منظورش این بود که به من نگاه نکنه.بهار اومد جلوی من رو به من ایستاد.شهرام همونجوری که به من نگاه میکرد گفت: 👤_شخصیت عجیبی داره. بهار بالبخند گفت: _گفته بودم که. شهرام گفت: 👤_تو واقعا کمربند مشکی کاراته داری؟!! با اخم 😠و خیره نگاهش کردم.دیدم نمیفهمه،رو به بهار محکم گفتم: _چی میخوای؟😠 شهرام گفت: 👤_حالا چه عجله ای داری. اینبار با عصبانیت به بهار نگاه کردم.😠بهار به شهرام گفت: _تمومش کن دیگه. شهرام عصبانی شد... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ ✍
(انتشار تصاویر محجبه)❌🚫 ❓این روزها برخی از بانوانِ به ظاهر مذهبی عمدتا مجرد تصویرِ محجبه خود را با صورتِ باز در صفحاتِ مجازی شان منتشر میکنند. هر آنچه در این مورد خوانده یا شنیده اید را از ذهن پاک کرده❌ و بدونِ پیش فرض هایِ ذهنی از دو منظر به این موضوع بنگرید:👇 1⃣ من یک دختر هستم!👩 ❓چه انگیزه مرا وا می دارد که تصویرِ ولو محجبه ام را به اشتراکِ بیشمار چشمِ نامحرم بگذارم؟! برای جلبِ خواستگار؟! به دلیل نیاز به نگاهِ مردم؟! برای جلبِ لایک و فالو؟!🤔 یا برای ترویجِ عفت و پاکدامنی؟!😳 آیا نمی توان با لوگویِ حجاب یا عکسِ با از پشتِ سر یا طوریکه چهره زیاد مشخص نباشه مثلا از دور باشه یا مات باشه، این مقصود را به مخاطبان منتقل کرد؟! کسی که به خاطرِ صورتِ زیبایِ دخترانِ محجبه به چادر علاقه مند شود، در واقع جذبِ چشم و ابرو شده و نه جذبِ دین و حجاب.❌ ✍ اساسا آیا جذبِ با عکس یک جذبِ سطحی، احساسی و زودگذر نیس؟! کسی که به خاطرِ زیبائیِ چادر، جذبِ حجاب شود، آیا فردا با دیدنِ زیبائیِ یک بی حجاب، پوشش خودش را عوض نمیکند؟! آیا ترغیب به حجاب باید نمایش عشوه گری با حجاب در فضای مجازی باشه؟! اصلا آیا این نوع👆 عشوه گری با سنخیت داره؟!!!🤔 حتی اگر در ارتباط های بعدی، به حجابِ افراد جذب شده عمق ببخشید، باید به این نکته دقت کنید که پسران زیادی نیز صورتِ زیبای شما رو در اینستاگرام دیده اند! درست است که چند دخترِ بی حجاب آنهم معدود، جذبِ حجاب شده اند اما از سویِ دیگر هزاران پسر نیز بی عفت شده اند با دیدنِ این تصویر! این موضوع را میتوان از پیامهائی که پسران در پیج هایِ دخترانِ محجبه می گذارند کاملا حس کرد. ✍ آن عده ی معدود هم که جذب شده اند شک نکنید چون فلسفه ی حجاب را درک نکرده اند و از دریچه ای نادرست منعطف به حجاب شده اند خیلی زود از حجاب دلزده میشوند چون اون چیزی که سوقشون داده به حجاب جلوه گری بوده که تعارض مستقیم با روح حاکم بر حجاب داره.. ⚠️ زیبائیِ زنانه اگه مقرون به حجاب شود، مستقیما قشرِ متدین از پسران و مردان را مورد هدف قرار میدهد و آنان را مبتلا به چشم چرانی میکند. آیا با شعار محجبه کردن دختران، باید بی عفت کرد پسران را؟ چهره زیبا وقتی مقرون به حجاب می شود، جذابیتش برای پسران مذهبی بیشتر است. پسرانِ مذهبی که در فضای بیرون، هنگامِ مواجهه با نامحرمان چشم به زمین می دوزند، اکنون در خلوتِ اتاقشان ممکن است ساعت ها به عکسِ شما خیره شوند. یا مردان متاهل آرزو کنند ای کاش همسری به زیبائیِ شما داشتند. آیا به همین راحتی با انتشار عکس های مثلا با حجاب ، کانونِ برخی خانواده ها دچار فروپاشی نشده؟ 👁 را نیز جدی بگیریم!♨️ بانوئی که هزاران چشم و فکر به دنبالِ او است، امکان دارد از ناحیه چشمِ بدِ حسودان صدمه ببیند. اضطراب ها، برخی بیماری ها یا حتی فروپاشیِ خانواده ها ریشه در چشمِ بد دارد. 2⃣ من یک پسر یا مَرد هستم!👦 زیباترین قسمتِ بدنِ زن برایِ من، گِردیِ صورت است. تمامِ شاعران از خطِ خالِ چشم و ابرو سروده اند و این یعنی صورتِ برخی از بانوان نیز ممکن است برای نامحرمان تحریک زا باشد❗️ صورتِ بازِ بدونِ زن در خیابان آسیبِ خاصی برای نامحرمان ندارد، چرا که لحظه ای و گذرا است و با عبورِ زن از کانونِ دیدِ مَرد، غالبا فراموش می شود. از لحاظ فقهی هم پوشاندنِ صورت واجب نیس و اینجا مَرد باید خودش را کنترل کند؛ نه آنکه زن خود را از حضور اجتماعی محروم کند. ⚠️ اما تو فضای مجازی قصه فرق داره.. خیلی اوقات تصویرِ زنان محجبه در صفحه موبایل مَردها ثبت شده ومیتوانند ساعت ها در خلوت خود به زیبائی هایِ صورتِ آن زنان خیره شوند. اینجا دیگر مانند خیابان و دانشگاه نیست که نگاهِ مَردان، گذرا و عبوری باشد.. آیا دختران عفیفه ما که در دامِ اینستاگرام گرفتار شده اند، حاضرند هزار نسخه از تصویرِ محجبه شان را رویِ کاغذ چاپ کنند و در خیابان و دانشگاهشان به نیتِ ترویجِ فرهنگِ عفاف بینِ پخش کنند؟! اگر نه پس چرا با ورود به فضای مجازی، معادلات عوض می شود و تصویرشان را در برابر هزاران چشم ناپاک قرار می دهند؟!! ✅ به جایِ ترویجِ حجاب با روش هایِ من در آوردیِ لوس و فانتزی، بیائیم مردم را با برهان نسبت به مقوله حجاب توجیه کنیم. بیایم آنان را با معارفِ سوره نور که "نسخه الهیِ نهادینه سازیِ عفت" است آشنا کنیم. بحثِ متقن و منطقی در موردِ حجاب، به مراتب دختران را بیشتر به سمتِ حجاب می کشاند. چرا که مطابق با آنان است. تا میتوانید این پیام را نشر دهید و لو به مذاق عده ای خوش نیاید و منطقِ روشنِ ما را افراطی گری و تحجر قلمداد کنند. شُل دینی افتخار نیست.✋ ✨👌 🌸❣ ــــــــ🌸ـــــــــــ🌸ــــــــــ🌸ـــــــــ 😷 💝 🍒
همه ي قافيه‌ها تابع زُلفَش بـودند🦋 چادرش را كه به سَر كرد غزل ريخـت به هم🌱 سيد حميد رضا برقعي   ــــــــــ🌸ــــــــــ🌸ــــــــــ🌸ــــــــــ🌸 آداب داࢪد🦋 ❤️ 🍒
# مبحٿ هفتھ✨ 🦋 🗣 بعضی‌ها میگن چادر پوشیدن، و مقنعه و روسری سر کردن، کجای قرآن اومده؟؟!!🤔 اگر آیه قرآن باشه ما قبول میکنیم.✋ ☝️ یادت باشه قول دادی‌ها!!! ای به چشممممممم... 👇️👇️👇️ 🌴 سوره احزاب، آیه ۵۹ 🌴 🕋 یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ، قُلْ لِأَزْوٰاجِکَ وَ بَنٰاتِکَ وَ نِسٰاءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ ذٰلِکَ أَدْنیٰ أَنْ یُعْرَفْنَ فَلاٰ یُؤْذَیْنَ. 👈 ای پیامبر! به همسران و دخترانت، و زنان مؤمنان بگو: "چادرهای بلند بر خود بیفکنند، این عمل مناسب‌تر است، تا به عفّت و پاکدامنی شناخته شوند، و مورد آزار قرار نگیرند". 👌 میدونی «جَلابیب» یعنی چی؟ «جَلابیب» 👈 جمع «جَلباب»، 👈 به معنای پارچه‌ی بلندی است، که تمامِ بدن و سر و گردن رو می‌پوشونه، 👈 که میشه همون . خوب! چادر پوشیدن که تو قرآن اومده بود.😊☺️ حالا مقنعه و روسری و شال چی؟؟ 👇️👇️👇️ 🌴 سوره نور، آیه ۳۱ 🌴 🕋 قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ... وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلیٰ جُیُوبِهِنَّ وَ لَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ. 👈 ای پیامبر! به زنان مؤمن بگو... روسری‌ها و مقنعه‌های خود را بر سینه خود افکنند، تا گردن و سینه آنها پوشانده شود، و زینت خود را آشکار نسازند. «خُمُر» 👈 جمع «خِمار» 👈 به معنی روسری و مقنعه است. و «جُیوب» 👈 جمع «جَیب» 👈 به معنی گردن و سینه است. 📣📣... قرآن میگه باید روسری و شالِت رو، طوری رو سینه‌ات بندازی، که سر و گردن و سینه‌ات رو بپوشونه، و زینتهای زیرش، مثل گردنبند و گوشواره و لباس و ... هم معلوم نشه. ☝️ خوب خواهر عزیزم دیدی؟؟؟!!!😊☺️ 👈 هم چادر بود، هم روسری... ⛔️ دیگه بهانه‌ای نداری... 👌 تمام جنگ‌ها سَر همین حجابه... اگر میگن آزادی... قصدشون اینه که حجابِ تو رو بردارند... 📣📣... جنگِ امروز اسلحه نمیخواد، چادر میخواد... ☝️ حضرت زهرا (س) راضی نشد جلوی فقیرِ نابینا، حتّی لحظه‌ای بی‌حجاب حاضر بشه. اگه الگوت فاطمه زهراست، بسم الله... ☝یادت باشه برای هوای نفس خودت را به جهنم پرت نکنی ،حجاب هم یک آزمایش الهی هست....! # چادرانہ🌱
•[🦋]• ♥️ چادر به سر دارے✌️🏻 تا نه اسیرتـ ڪنند و نه اسیر ڪنے👌🏻 نہ سنگ راهتـ شوند و نه سنگ راه شوے✋🏻 ڪه حرڪتـ باید ڪرد☝️🏻 سر به زیر اما بصیـر☝️🏻 و نباید نگاهی را در خود متوقف نمود✋🏻✌️🏻 🌻 @havalichadoram✌️🏻
•|🦋|• 🦋 مۍ دونستۍ ضریݕ هوشے دخترا بیشتــر از پسراس...😌✌️🏻 پس اگہ چنــد تا پســـر اومــدݩ و جلــوے یہ دختر بے حجـــاٻ رو گرفتــݩ بـــراے ضریــݕ هــوۺۍ بالا نیســـٺ...👊🏻 شایــد براے هوس بازے و سرگرمے....😒 دختــر گݪ تو ارزشــ دارے بگـــذار بدونند...😌 ♥️ @havalichadoram♥️