•|🦋|•
#احکام✨
❓مسئله: لطفاً گناهان کبیره رو برام نام ببرین. همهجا فقط اون رو تعریف میکنن، اما نمیگن که کدوم گناه کبیره است.
📚 پاسخ:
👈 علما این گناهان رو بهعنوان گناه کبیره معرفی کردن:
1ـ ناامیدی از رحمت خدا؛
2ـ ایمنی از مکر الهی؛
3ـ دروغبستن به خدا و پیامبر؛
4ـ قتل؛
5ـ عاق پدر و مادر؛
6ـ خوردن مال یتیم؛
7ـ نسبت زنا دادن؛
8ـ فرار از جنگ و جهاد؛
9ـ قطع رحم؛
10ـ سحر و جادو؛
11ـ زنا؛
12ـ لواط؛
13ـ سرقت؛
14ـ قسم دروغ؛
15ـ کتمان شهادت؛
16ـ شهادت به ناحق دادن؛
17ـ عهدشکستن؛
18ـ بیش از یکسوم مال رو وصیت کردن؛
19ـ شرابنوشیدن؛
20ـ رباخوردن؛
21ـ برای کار حرام مزدگرفتن؛
21ـ قماربازی؛
22ـ خوردن گوشت مردار، خوک، خون و مرده هر چیزی؛
24 ـ خیانت کردن در وزن؛
25ـ هجرت به جایی که انجام وظیفه دینی ممکن نیست؛
26ـ کمک به ظالم؛
27ـ اعتماد به ظالم؛
28ـ حبس حقوق مردم؛
29ـ دروغ؛
30ـ تکبّر؛
31ـ اسراف؛
32ـ خیانت در امانت؛
33ـ غیبت؛
34ـ سخنچینی؛
35ـ سرگرمی به لهوولعب؛
36ـ سبکشمردن حج؛
37ـ ترک نماز؛
38ـ ندادن زکات؛
39ـ اصرار بر گناهان کوچک.
👈 البته بعضی تعداد گناهان کبیره رو تا 70 گناه هم ذکر کردن. برای اطلاعات بیشتر میتونین به کتابهای تخصصی دراینزمینه، مثل کتاب «گناهان کبیره» شهید دستغیب مراجعه کنین.
🔺مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی.
@havalichadoram🦋
•|🦋|•
#تلنگرانہ☘
یڪ ڪلامــ …✋🏻
توے ²⁴ ساعٺ چنــد دقیقہ بہ فڪــر امــامــ زمــانٺۍ…………¿"
اندڪۍ تأمݪ جــایز اسٺ✅
@havalichadoram🍃
•|🦋|•
#انگیزشی🍓
یادت باشه: اعتماد به نفس اولین گام به سوی موفقیت است ! اگر شما سه خصلت: انتقادپذیری✌️
پوزش خواهی ☺️
و شکرگزاری 😉
را در خود پرورش دهید مطمئن باشید که موفقیت به زودی در خانه تان رامیزند ! ❄️
@havalichadoram🌈
•|🦋|•
#شهیدانه🌱
داییش تلفن کرد گفت «حسین تیکه پاره رو تخت بیمارستان افتاده، شما همین طور نشسته این؟»😥
گفتم «نه. خودش تلفن کرد. گفت دستش یه خراش کوچیک برداشته پانسمان می کنه می آد. گفت شما نمی خواد بیاین. خیلی هم سرحال بود.»😬
گفت « چی رو پانسمان می کنه؟ دستش قطع شده. » همان شب رفتیم یزد، بیمارستان. به دستش نگاه می کردم.گفتم «خراش کوچیک! »😡
خندید. گفت « دستم قطع شده سرم که قطع نشده😅
@havalichadoram🕊
•|🦋|•
از خـدا پرسیــدمـ:
چـــرا کنــارمــ نیستے…؟🙂
گفــٺ:
براے اینڪه میخـوامـ همیــشہ تو قلبــت♥️ باشــمـ…🙃
#خداے_خوب_مــݩ💞
@havalichadoram💕
•|🦋|•
گفٺ فلانے……
همہ رو فـــرستادے خودٺ موندۍ💔
#حاج_قاســـمـ♥️
@havalichadoram🦋
•|🦋|•
و أمرُ الله ڪله خیر
وهرچهاوامرکند
تمامأخیراست ...😇
@havalichadoram😇
•|🦋|•
انقد عاشقت میمونم تاخدا برام ایستاده کف بزنه ^^♥️
#خداجونمعاشقتم🍃
#ارباٻ_دلــمـ✨
@havalichadoram✨
•|🦋|•
بانـو!
زیبــاترین پنجــره ی دنیا،
قــاب چــادر توست!
⇤وقتی چـادرت را کمی روی صورتت می کشی و با غـرورتمــام از انبـــوه نـــگاه نـامحرمان عبور میکنی
آنگاه تو میمانی و ←❤نورُ علے نور❤→
و چه زیباست انعکاس ⇦حیـــــا⇨از پشتِ این سنگـرِ سادهٔ سیاه سنگین ...
⬅️محجبه واقعی؛
حجــابش را در شبکــه های اجتمـــاعی محکـم می گیرد!
وحجــاب "گفتــــارش"را محکــم تر!
#محجبه_ها_فرشته_اند😇
@havalichadoram🌸
•|🦋|•
#مشاوره
افزایش ساعات مطالعه🚀
بهترین و منطقی ترین روش:🔥
اگر می خواهید که ساعات مطالعه خود را افزایش دهید، دقت کنید که نباید عجله کرد.🪐
چون هر رفتار در طول زمان به وجود می آید، تغییر رفتار نیز نیاز به زمان دارد. 🌈
عجله و دستپاچگی در افزایش زمانهای مطالعه
به نتیجه ای غیر از آشفتگی و اضطراب نخواهد انجامید.🥺
اگه میخوای ساعت مطالعه ات رو زياد كنى، از همين امروز سعى كن حداقل 15 دقيقه
بيشتر از ديروز بخونى ! 🤩
مثلاً كسى كه ٣ ساعت در روز ميخونه، به جاى اينكه ناراحت باشه و بگه من نميتونم زياد بخونم، من خسته ميشم، من موفق نميشم و ... 😑
به جاى تمام نا اميدى ها، شروع كنه به تغيير اما كم كم ! 🔥🚀
امروز ٣:١٥ دقيقه بخونه، فردا ٣:٣٠، پس فردا ٣:٤٥ و روز چهارم ميشه 4 ساعت 🔥🤩
اگه بخواى همين امروز، يكدفعه اى ١ ساعت بيشتر بخونى، هم ذهنت خسته ميشه و هم اين كار دوام چندانى نداره و دوباره شروع ميكنى به كم خوندن🙃🙂
پس اگه ساعت مطالعه ات كمه و به كارهات نميرسى، از امروز تغيير كن، تغيير آهسته با دوامه 🌈
#سرباز_باسواد_مولا✌️
@havalichadoram❄️
📚ࢪمان
❤ #دو_مدافع ❤
#قسمت_بیست_و_سوم
_با صداے سجادے از خاطراتم اومدم بیروݧ....
خانم محمدے❓
بہ خودم اومدم با تعجب داشت نگام میکرد
نگاهش کردم تا چشمام بہ چشماش افتاد نگاهشو دزدید سرشو انداخت پاییـݧ و گفت گوش دادید بہ حرفام❓
خجالت زده گفت راستش نہ تا یہ جاهاییشو گوش دادم اما...
لبخند زد و گفت خوب ایرادے نداره تا کجا گوش دادید❓
_باصدایے کہ انگار از تہ چاه میومد همونطور کہ سرم پاییـݧ بود گفتم:
داشتید میگفتید نمیتونستم نسبت بہ شما بے تفاوت باشم
پووووووفے کرد و آهے از تہ دل کشید و ادامہ داد:
بلہ نمیتونستم نسبت بہ شما بے تفاوت باشم خیلے خودمو کنترل میکردم.
_خانم محمدے❓
ایـݧ شهید شماست دیگہ❓
ینے منظورم اینہ کہ هر هفتہ میاید سر ایـݧ قبر❓
سرمو بہ نشانہ ے تایید تکوݧ دادم
با دست بہ چند تا قبر اونطرفتر اشاره کردو گفت اونم شهید منہ منم هر هفتہ میام پیشش
اتفاقا هر هفتہ هم شما رو میبینم چند بار خواستم بیام جلو و باهتوݧ حرف بزنم اما نشد.
_هفتہ ے پیش میدونستم کہ بخاطر خواستگارے چهارشنبہ میاید منم اومدم،حتے اومدم جلو کہ باهاتوݧ صحبت کنم اما شما تا متوجہ شدید یکے داره میاد سمتتوݧ رفتید
خانم محمدے شما هرچیزے کہ مـݧ از همسر آیندم انتظار دارم رو دارید تا اینجا متوجہ شدم اعتقادات و عقیدموݧ هم بہ هم میخوره ما باهم میتونیم زیر سایہ ے امام زمان خوشبخت باشیم
_البتہ اگہ شما هم قبول کنید ...
خیلے داشت تند میرفت
خندم گرفت و گفتم:
اجازه بدید آقاے سجادے شما براے خودتوݧ بریدید و دوختید مـݧ هنوز جواب خیلے از سوالاتامو نگرفتم علاوه بر اوݧ شما از کجا میدونید مـݧ چیز هایے کہ شما میخواید و دارم همیشہ اوݧ چیزے کہ فکر میکنید و میبینید درست نیست
جدا از اوݧ مـݧ هم براے خودم معیار هایے دارم از کجا میدونید شما همشو دارید❓
اخم هاش رفت تو هم وبا ناراحتے گفت:
معذرت میخوام اسماء خانم
اولیـݧ بار بود کہ اسممو صدا میکرد
یجورے شدم.
انگار اولیـݧ بار بود کہ صداشو میشنیدم
لپام قرمز شد از خجالت سرمو انداختم پاییـݧ حالا خوبہ قربوݧ صدقم نرفتہ بوووود عجب بی جنبہ اے بودماااااا😂😂😂
_متوجہ حالتے کہ بهم دست داده بود شد و پرسید چیزے شده❓خودمو کنترل کردم کہ صدام نلرزه و گفتم ݧ چیزے نشده
_دستشو گذاشت رو دهنش کہ معلوم نشہ داره میخنده😂و گفت:
خوب تا الاݧ مـݧ حرف زدم حالا شما بگید
سرفہ اے کردم تا اومدم حرف بزنم گوشیم زنگ خورد...
کاملا فراموش کرده بودم ماماݧ زنگ زده بود
گوشے هنوز دست سجادے بود
گوشے و گرفت طرفم
گوشے و ازش گرفتم جواب دادم
_ماماݧ اجازه نداد حرف بزنم
الو❓
اسماء❓
معلوم هست کجایے❓چرا جواب نمیدے❓نمیگے،نگراݧ میشم❓چرا انقد تو بی فکرے❓😡
انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو میشنید...
بلند شدم رفتم اونور تر
سلام ماماݧ جاݧ ببخشید دستم بند بود نمیتونستم جواب بدم آنتـݧ هم نداشتم
مگہ کجایےکہ آنتـݧ ندارے❓
بهشت زهرا.
چے بهشت زهرا چیکار میکنے❓برداشتت بردتت اونجا چیکار
اومدم جواب بدم کہ آنتـݧ رفت و قطع شد😂
نویسنده: #خانمعلےآبادے
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📚ࢪمان
❤ #دو_مدافع ❤
#قسمت_بیست_چهارم
_اومدم جواب بدم کہ آنتـݧ رفت و قطع شد....
باخودم گفتم الانہ کہ ماماݧ نگراݧ بشہ
چندبار شمارشو گرفتم اما نمیگرفت
اخمام رفتہ بود تو هم
درتلاش بودم کہ سجادے اومد سمتم
_چیزے شده خانم محمدے❓
_فقط آنتـݧ رفت قطع شد فقط میترسم ماماݧ نگراݧ بشہ
گوشیشو داد بهم و گفت:
بفرمایید مـݧ آنتـݧ دارم زنگ بزنید کہ مادر از نگرانے در بیاݧ
تشکر کردم و گوشے و گرفتم
تصویر زمینہ ے گوشے عکس یہ سربازے بود کہ رو بازوش نوشتہ بود" مدافعـــــــــاݧ حــــــــــــرم"
خیلے برام جالب بود
_چند دیقہ داشتم رو صفحه رو نگاه میکردم...
خندید و گفت:
چیشد❓زنگ نمیزنید❓
کلے خجالت کشیدم
شماره ے مامان و گرفتم سریع جواب داد:
بلہ بفرمایید❓
سلام ماماݧ اسماء ام آنتـݧ گوشیم رفت با گوشے آقاے سجادے زنگ زدم نگراݧ نباش تا چند ساعت دیگه میایم خدافظ
نزاشتم اصـݧ حرف بزنہ میترسیدم یہ چیزي بگہ سجادے بشنوه بد بشہ
_گوشے سجادے و دادم و ازش تشکر کردم
سجادے بلند شد و رفت سر هموݧ قبرے کہ بهم نشـوݧ داده بود نشست و گفت:
خانم محمدے فکر کنم زیاد اینجا موندیم شما دیرتوݧ شد اجازه بدید مـݧ یہ فاتحہ اے بخونم و بریم
_نصف گل هایے رو کہ خریده بود و برداشتم با یہ بطرے آب و رفتم پیش سجادے
روے قبرو شستم،گلهارو گذاشتم روش و فاتحہ اے خوندم
سجادے تشکر کردو گفت:
نمیدونم چرا قسمت نیست ما حرفامونو کامل بزنیم.
_بلند شدیم و رفتیم سمت ماشیـݧ
در ماشیـݧ رو برام باز کرد
سوار ماشیـݧ شدم خودش هم سوار شد و راه افتادیم
تو راه پلاک همش تکوو میخورد مـݧ کنجکاو تر میشدم کہ بفهم چہ پلاکیہ.
دلم میخواست از سجادے بپرسم اما روم نمیشد هنوز.
سجادے باز ضبط و روشـݧ کرد ولے ایندفعہ صداے ضبط زیاد نبود
مداحے قشنگے بود😂
"منو یکم ببیـݧ سینہ زنیمو هم ببیـݧ
ببیـݧ کہ خیس شدم عرق نوکریمہ ایـ😂
دلم یہ جوریہ ولے پر از صبوریہ
چقد شهید دارݧ میارݧ از سوریہ"
اشک تو چشماے سجادے جمع شده بود😭 محکم فرموݧ و گرفتہ بود داشت مستقیم بہ جاده میکرد
برام جالب بود
چند دیقہ بینموݧ با سکوت گذشت
تا اینکہ رسیدیم بہ داخل شهر
اذاݧ و داشتـݧ میگفتـݧ جلوے مسجد وایساد سرشو بگردوند طرفم و گفت:با اجازتوݧ مـݧ برم نماز بخونم زود میام
پیاده شد مـݧ هم پیاده شدم و گفتم مـݧ هم میام
_بعد از نماز از مسجد اومدم بیروݧ بہ ماشیـݧ تکیہ داده بود تا منو دید لبخند زدو گفت:قبول باشہ خانم محمدے
تشکر کردم و گفتم همچنیـݧ
سوار ماشیـݧ شدیم و حرکت کرد جلوے یہ رستوراݧ وایساد و گفت اگہ راضے باشید بریم ناهار بخوریم گشنم بود نگفتم و رفتیم داخل رستوراݧ و غذا خوردیم
_وقتے حرف میزد سعے میکرد بہ چشمام نگاه نکنہ و ایـݧ منو یکم کلافہ میکرد ولے خوشم میومد از حیایےکہ داشت.
_تو راه برگشت بہ خونہ بهش گفتم کہ هنوز خیلے از سوالاے مـݧ بے جواب مونده
حرفم رو تایید کرده و گفت منم هنوز خیلے حرف دارم واسہ گفتـݧ و اینکہ شما اصلا چیزے نگفتید میخوام حرفاے شما رو هم بشنوم
_اگہ خوانواده شما اجازه بدݧ یہ قرار دیگہ هم براے فردا بزاریم
با تعجب گفتم:
فردا❓زود نیست یکم
از نظر مـݧ البتہ نظر شما هر چے باشہ همونہ
گفتم باشہ اجازه بدید با خوانواده هماهنگ کنم میگم ماماݧ اطلاع بدݧ
تشکر کرد
_رسیدیم جلوے در.میخواستم پیاده شم کہ دوباره چشمم افتاد بہ اوݧ پلاک حواسم بہ خودم نبود سجادے متوجہ حالت مـݧ شد و گفت:خانم محمدے ایشالا بہ موقعش میگم جریاݧ ایـݧ پلاک😂 و بہ خودم اومد از خجالت داشتم آب میشدم😓بدوݧ اینکہ بابت امروز تشکر کنم خدافظے کردم و رفتم
کلید وانداختم درو باز کردم
ماماݧ تا متوجہ شد بلند شد و اومد سمتم
سلاااااااام ماماݧ جاݧ
دستش و گذاشتہ بود رو کمرش و در اوݧ حالت گفت:
_سلام علیکم خوش اومدے
گونشو بوسیدمو گفتم مرسے
اومدم برم کہ دستمو گرفت و گفت کجا❓ازدستت عصبانیم
خودمو زدم بہ اوݧ راه ابروهامو بہ نشانہ ے تعجب دادم بالا و گفتم:عصبانے براے چی❓ماماݧِ اسماء و عصبانیت❓شایعست باور نکـ.ماماݧ جاݧ حرفایے میزنیا
نتونست جلوے خندشو بگیره
خبہ خبہ خودتو لوس نکـݧ بیا تعریف کـݧ چیشد اصـݧ چرا رفتہ بودید بهشت زهرا😁❓
اومدم کہ جواب بوم تلفـݧ زنگ زد خالم بود.
نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم......
نویسنده: #خانمعلےآبادے
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
•|🦋|•
#چادرانه♥️
فرقی ندارد ... 💫
کنار دریا باشد یا هیئت
مهمانی باشد یا مجلس روضه ❤️
قامتی که فاطمی باشد 😇
هر جای این جهان ... 🌍
از دعای خیر مادر چادریست 😌👌
#یاس✨
@havalichadoram🍃
•|🦋|•
#حدیث_گرافی💠
#حدیث_مهدوی💜🌱
پیامبر خدا ص|♡
مردمی از مشرق قیام می کنند و زمینه حاکمیت مهدی را فراهم می آورند.😇✌️🏻
#صدشڪروهزارشڪرکہازتبــارسلمــانم🌙
@havalichadoram🌙
•{کنز العمّال: ۳۸۶۵۷}•
•|🦋|•
#انگیزشے🐣
بُزرگ فكر كُن 🦄
بُزرگ باور كُن،🐥
بزرگ عَمل كُن🐣
و نتيجه هم بُزرگ خواهد بود.. 🌝
@havalichadoram🌝