eitaa logo
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
276 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
350 ویدیو
44 فایل
انقلاب‌نوجۆانۍ،یڪ تحول اساسی بࢪاے نوجۆان دهه هشتادےست...(: ོکانال وقف حضرت زینب  از شروط بخـۅان↯ @iffffff ناشناسیجـــاٺ↯ payamenashenas.ir/havalichadoram ོ پشـٺ سنگــر↯ @gomnamsoall
مشاهده در ایتا
دانلود
••°🌿 آدمے گناه مۍ‌کند و بدان سبب از نماز شب، محࢪوم می‌شود...!): تاثیࢪ کاࢪ بد دࢪ صاحب آن سࢪیـ؏ تر از تاثیࢪ کاࢪد در گوشت است...(: ﴿امام صادق؏﴾🌿 ♥️ @havalichadoram
✨ ﴿بسم اللہ الࢪحمن الࢪحیم﴾ ادامہ داستاݩ...(: ‌‌•••⇩ سرم رو چرخوندم به سمت مسعود و گفتم اِ تو بیدارے...! مسعود گفت: دیࢪوز تو خیلے خستہ شدے می‌خوای امشب‌ من پیرزن رو ببرم... تعجب کردم آخہ چرا شبے که نوبتِ منِ، مسعود بخواد بره... حتما خبریہ...💭 قبول کردم اما جوری که متوجہ نشن پشت سرشون راه افتادم...🚶‍♂ مسعود و پیرزن هردو وارد مسجد شدن و به نماز ایستادند🌿 باورم نمی‌شد این مسعود همون مسعود خودمون باشہ...حاج آقا هنوز به رکو؏ نرفته بود که من هم کنار مسعود ایستادم، لبخندی زدم و شرو؏ به خوندن نماز کࢪدم...(:♥️ نماز که تموم شد هر دو به سمت هم برگشتیم و با لبخندے تمام حرف هایمان را بهم زدیم😇 وقتی برگشتیم و وارد اتاق شدیم فرزاد گفت: فقط من غریبہ بودم دیگه...☹️ مسعود برگشت و گفت: علیکم السلام😁 ببخشید دیگه جات گذاشتیم...😅 • • • از شب هاے بعد فرقے نمی‌کرد نوبت کےِ هر سه با پیرزن راهی مسجد می‌شدیم آخه عاشقی که نوبت نداره...(: خدا یجوری شیرینے عاشق شدن رو بهموݩ چشوند که تا اون لحظه حسش نکرده بودیم...(: • • دوشنبه شب یلدا بود اما هیچ تعطیلی نداشب که بریم پیش خونوادمون...🍉 به مسعود گفتم پایه ای با میوه و شیرینی بریم خونه پیرزن اینجوری نه اون تنها میمونه نه ما...(: این داستان ادامہ دارد...🙂 @havalichadoram
بسم اللھ . . .(: السلام علیڪ یا صاحبنا(:
جهاݩ سیه مۍ‌پوشد...🖤 ''ص'' ''ص'' @havalichadorsm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"‌‌﷽" هـمه ے اهـل جهـان را حـسنـے خـواهـم کـرد💫🥀 °•|@agig_media|•° انتشــار حــداکثــرے مــجاز و بــلامــانع📩
•• هرکس خدا را بندگی کند...(: خداوند همه چیز را بنده او گرداند...🌱 •• امام حسن''علیه السلام'' @havalichadorm
آقا خودش غࢪیب و بہ‌فکࢪ غریب هاست...(:♥️ @havalichadoram
مُھر نوڪری حسین را حسن بہ پیشانے زدھ است ... ♥️ تا زهر به امام خورانده شد ، رو به برادر فرمودند: حسین جان میبینی مرا با آب کشتند تو را بین دو نھر آب تشنه میکشند ... (:💔
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
مُھر نوڪری حسین را حسن بہ پیشانے زدھ است ... ♥️ تا زهر به امام خورانده شد ، رو به برادر فرمودند: حس
غریب را به ڪسی لقب میدهند ڪه در کوچه دستی از بالای سرش میگذرد و با شتاب به سوی گونہ مادرش میرود و او نمیتواند ڪاری کند چرا ڪه قدش به دست آن ملعون نمیرسد و ڪسی هم نیست ڪه به فریاد خاموش او رسد انگار مادر و پسری را در شهری غریب کُش ، گیر آورده اند و نه مادر دخت رسول خداست، نه پسر همانی ڪه رسول خدا به او محبت میکرده و به زانو مینشانده...(:💔
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
غریب را به ڪسی لقب میدهند ڪه در کوچه دستی از بالای سرش میگذرد و با شتاب به سوی گونہ مادرش میرود و او
آرے انگار نه انگار این شھر مدینه است... ڪسی نیست بگوید مگر اینجا کوفہ است ڪه شما گذشته از یاد برده بر سر دختر و نوه رسول خدا این چنین میکنید؟! هر چند ڪمی از کوفیان نداشتند!
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
آرے انگار نه انگار این شھر مدینه است... ڪسی نیست بگوید مگر اینجا کوفہ است ڪه شما گذشته از یاد برده ب
امیرالمومنین را در ڪوفه آنچنان ڪردند امام حسین را در کربلا چنان شهید کردند... ولے آنها در بلاد غربت بودند... اما امام حسن نه در کوفه بود و نه در کربلا ڪه در شهر خود، در خانه خود اینچنین کردند...(:💔
ما به امید ساخت صحن و سرایت زندگے میکݩیم...♥️:) @havalichadoram
﴿بسم اللہ الࢪحمن الࢪحیم﴾ ادامه داستان...(: •••⇩ با جعبه ای شیرینی و هندونه‌اے آبداࢪ پشت در ایستادیم🍉 پیرزن در رو باز کرد و با همون لبخند همیشگی جواب سلاممون رو داد. وارد اتاق شدیم، اتاقے با طاقچه های کوچک و بزرگ که روے همه طاقچه ها عکس های قدیمی بود، دور تا دور اتاق پتو های سفیدی پهن شده بود روے پتو ها نشستیم و مسعود بند جعبہ شیرینی رو باز کرد و شروع کرد به تعارف کردن🍰 چند وقتی بود برام سوال شده بود که چرا پیرزن تنها زندگی می‌کنه یعنی کس و کاری نداره؟ وقت رو مناسب دیدم و گفتم: ببخشد،شما تنهای تنها زندگی می‌کنید..؟ فامیلی،دوستی یا آشنایی...؟ با همون لبخند همیشگی لب باز کرد و گفت همسرم رو پنج سال بعد از ازدواج توی تصادف از دست دادم تنها یادگار همسرم پسرم بود که باهاش زندگی می‌کردم، ماشالاش باشه آقایے بود براے خودش از شما بیشتر نباشه کمتر نبود... همیشہ آرزوم بود تو این سن زنده باشم و براش مادرے کنم... اما حالا منِ پیرزن زنده هستم اما اون نیست... قطره اشکے از گوشہ چشمش سرازیر شد اما هنوز لبخند می‌زد...(: به عکس ها که با دقت بیشتری نگاه کردم دیدم عکس یه پسر شونزده هفده ساله تقریبا توی بیشتر عکس ها به چشم می‌خوره توی همون عکس های قدیمی و سیاه سفید چهره زیبا و قد رشیدش مشخص بود پرسیدم علت فوتشون توی این سن کم چی بوده؟! پیرزن باز هم لبخند زد و گفت پسرم توے جبهہ شهید شد...پونزده سالش که بود اومد خونه و قسمم داد رضایت نامه رو امضا کنم و اجازه بدم بره جبهہ من هم امضا کردم و بعد از یک سال خبࢪ شهادتش رو برام آوࢪدن... حالا دیگه اشکاش رو با گوشه چادرش پاک می‌کرد...(: اون شب بجاے فال حافظ و خوردن آجیل پیرزن برامون از خاطرات پسرش می‌گفت و ما بغضمون رو قورت می‌دادیم... بعد از اون شب من و مسعود و فرزاد از هم جدا شدیم هر کدوم دنبال رشتہ‌اے رفتیم اما هنوز رشته دوستیمون وصل بود💕 پیرزن شب هاے عید مخصوصا شب یلدا بهمون زنگ می‌زد و تبریک می‌گفت دوشب از شب یلداے سال ۱۳۹۵ می‌گذشت که زنگی از طرف پیرزن بهمون زده نشده بود... چندبار به گوشیش زنگ زدم تا اینکه خانمی گوشی رو برداشت و گفت پیرزن دو هفتہ‌ است که فوت کࢪدھ...🖤 گوشی از دستم افتاد قلبم تند تند می‌زد هنوز باورم نشده بود... به پهناے صورت اشک می‌ریختم...با خودم گفتم پیرزن توے اون سن برای تک پسرش مادرے نکࢪد اما به‌جاش براے سہ تا پسر مادرے کرد؛ مادرے که حالا لبخند همیشگی اش توے خاطࢪه هامون حک شده، لبخندی که زمان نداشت؛ شادی و غم نمی‌شناخت لبخندے کہ حواسش بود یکی بالا سرش حواسش به همه چیز هست...(:🌱 اون پیرزن هیچ‌وقت اشتباهات ما رو به رومون نیاورد و هیچ‌وقت مارو مجبور به کاࢪے نکࢪد بلکہ با رفتار مهربون و خلوص نیتش موجب شد تحول بزرگی توے زندگی ما رخ بدھ...(:🌿 ••• ﴿کونوا لَنا زَیناً و لا تَکونوا عَلینا شَیناً﴾ زینت ما باشید نه باعث ملامت و سرزنش ما...(: امام صادق''علیه السلام'' @havalichadoram
بسم اللھ . . .(: السلام علیڪ یا صاحبنا(:
ولی پاییز وقتی پاییز بود که یواشکی زیر نیمکت نارنگی پوست میکندیم یهو کلاس بوی نارنگی میگرفت! 🍂 💠سازمان بسیج دانش آموزی💠 🆔 @parvareshi5
بہ‌شما‌هم‌ا‌زدور‌ســــلآم...♥️🖐🏻(: @havalichadoram
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
ما به امید ساخت صحن و سرایت زندگے میکݩیم...♥️:) #شهادت_امام_حسن_مجتبی #امام_حسن @havalichadoram
ولے آقا جان یہ روزے میاد کہ تو حرمټ روبروے گنبدٺ می‌ایستیم و میگیم ﴿السلام‌علیڪ‌یاامام‌حسن‌المجتبۍ﴾ (:♥️
آقا جاݩ براے دل بی‌تابم آدرس حࢪمٺ را دادن؛ جایۍ براے روسیاهان داࢪے...؟! 🌿••|@havalichadoram
چقد همه رفتن مشھد دوباره جاموندیم!(: @havalichadoram
بسم اللھ . . .(: السلام علیڪ یا صاحبنا(:
تادرخاطرم‌خاطرھ‌دارمـ خاطرھ‌ازلطف‌شمآ‌دارمـ @havalichadoram
🌿 از امام ࢪضا''عليه السلام'' از حقيقت توكّل سؤال شد. فرمودند اين كه جز خدا از كسۍ نترسۍ...(:🌿 @havalichadoram
🌿 ﴿بسم اللہ الࢪحمن الࢪحیم﴾ ⇦در مسئله امر به معروف و نهی از منکࢪ یک نکتہ مهم وجود دارد: فࢪدے کہ در حال تذکر دادن است نباید خواهش و التماس کند و با منت و ضعف از طرف مقابل بخواهد معروفی را انجام داده و یا منکری را ترک کند...!(با اقتداࢪ تذکࢪ بدهد) ﴿اگر طایفه ای از مسلمانان دست به تجاوز بزنند وظیفه دیگران است که با قدرت جلویشان بایستند تا به امر خدا باز گردند و دست از طغیان بردارند...سورھ حجࢪات آیہ۹﴾ اما رفقا مقتدرانه گفتن به این معنی نیست که با تندی و خشم و با غرور و تکبر به افراد تذکࢪ داده شود✖ بلکه باید با لطافت و هوشیاری بهترین روش را برای انجام وظیفہ خود انتخاب کنیم✔ ⇦یکے دیگࢪ از نکات این است که در مقابل فرد جبهہ نگیریم و با حالت تدافعی صحبت نکنیم همانطور که امام خامنه‌اے فرمودند هࢪ کس نقصے دارد،نقص او ظاهࢪ است نقص من باطن...🌿 با این نگاه و روحیہ باید برخورد کرد. همه ما در یک جبهه و درحال اصلاح جبهه خودی هستیم🌿 نهی از منکر باید با زبان خوش باشد نه با ایجاد نفرت😉 رفقا باید توجه داشته باشیم که امر به معروف و نهی از منکر فقط محدود به حجاب و نماز و مسائل این‌چنینی نمی‌شود... امربه معروف و نهی از منکر برای امر به خوبی ها(واجبات) و نهی از بدی هاست اگر در یک جامعہ همہ افراد امر به معروف و نهی از منکࢪ کنند، آن جامعہ دیگر با مشکلات مختلف دست و پنجه نرم نمی‌کند...(:🌿 @havalichadoram
بسم اللھ . . .(: السلام علیڪ یا صاحبنا(:
ولے‌ به نظر من! ڪل محرم و صفر یه طرف، درآوردن پیرھن مشڪی و توی ڪاور گذاشتنش یه طرف دیگہ...!♥️(: انگار وقتے میخوای این پیرهن رو در بیارے دلت برای محرم و صفر تنگ میشہ...🌧 غم اهل بیت تنہا غمیِ ڪه آدم رو آرامش می‌بخشہ و آروم می‌ڪنه....(: ولے خب...! وارد ماه شادے اهل بیت شدیم و وقتشہ باشادے شون شاد باشیم 🎈 درست مثل دوماه گذشته ڪه با غمشون محزون بودیم(: @havalichadoram