#تلنگرانه🙂✨
💛دختر #دستش را بریده بود اندازه ای که نیاز به بخیه زدن داشت.با شوهرش آمده بود....
➖وقتی خواست روی #تخت دراز بکشد شوهرش نشست و سرش را روی پاهایش گذاشت.
تمام طول #بخیه_زدن دستش را گرفت و نازش را کشید و قربان صدقه اش رفت
وقتی رفتند هرکسی چیزی گفت، یکی گفت زن ذلیل، یکی گفت لوس، یکی چندشش شده بود و دیگری حالش بهم خورده بود!
🧡یادم افتاد به خاطره ای دور روی همان تخت.
خاطره ی زنی با #سر_شکسته که هرچه گفتم چطور شکست فقط گریه کرد و مردی که می ترسید از پاسخ زن.
✅زن آنقدر از بخیه زدن ترسیده بود که بازهم دست مرد را طلب می کرد و #مرد آنقدر دریغ کرد که من کنارش نشستم و دستش را گرفتم و آرام در گوشش گفتم #لیاقت دستانت بیشتر از اوست.
اما وقتی آن ها رفتند کسی چیزی نگفت! هیچکس چندشش نشد و هیچ کس حالش بهم نخورد...
همه چیز عادی بنظر آمد!!
✔ من فکر کردم ما مردمی هستیم که به ندیدن عشق بیشتر عادت داریم تا دیدن عشق.