eitaa logo
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
9.4هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.6هزار ویدیو
56 فایل
«به نام خداجانم وبرای خدا جانم» عواقب ارتباط بانامحرم @havaliiekhoda98 کانال رُمان @yadet_basheh تبلیغ @sodedotarafe تاسیس1398 ارتباط با مدیر وپاسخگوی سوالات شما باحضور طلبه آقا https://daigo.ir/secret/7535246340
مشاهده در ایتا
دانلود
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
🍃از صفاتِ برجسته‌ی او این بود ڪه از صحبت کردن با نامحرم بسیار گریزان بود؛ اگر می‌خواست با زنی نامحرم
🌹 ⚠ در ڪوچه و خیابان سرتان را بالا نگیرید و با صدای بلند در جلوی نامحرم صحبت نڪنید. 🚫سعی‌ ڪنید سر به زیر باشید. 🔥با نامحرم زیاد و بی‌دلیل حرف نزنید، ڪه حیا و عفت از دست می‌رود. 🌷 🌷 🌀یکی از شهدایی که تا چند روز ذهنم شدیدا درگیر معنویتش بود شهید هادی بود برای اولین بارم وقتی تو تلوزیون دیدمش عمیقا حس کردم که اصلا مال این دنیا نیست(چهرش خیییلی اسمونی بود💚) @havaliiekhoda
⚠ در ڪوچه و خیابان سرتان را بالا نگیرید و با صدای بلند در جلوی نامحرم صحبت نڪنید. سعی‌ ڪنید سر به زیر باشید. با نامحرم زیاد و بی‌دلیل حرف نزنید، ڪه حیا و عفت از دست می‌رود. 🌀یکی از شهدایی که تا چند روز ذهنم شدیدا درگیر معنویتش بود شهید هادی بود برای اولین بارم وقتی تو تلوزیون دیدمش عمیقا حس کردم که اصلا مال این دنیا نیست(چهرش خیییلی اسمونی بود) @havaliiekhoda
🌹(تنبیه‌نفس🔫👿) یه روز اومدم خونه دیدم چشماش سرخِ، نگاه کردم دیدم کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب توی دستاشِ، بهش گفتم: گریه کردی؟!! یه نگاهی به من کرد و گفت: راستی اگه خدا اینطوری که توی این کتاب نوشته با ما معامله کنه عاقبت ما چی میشه!؟ مدتی بعد برای گروه خودشون یه صندوق درست کرده بود و به دوستانش گفت: هرکسی غیبت کنه باید ۵۰ تومان بندازه تو صندوق، باید جریمه بدیم تا گناه تکرار نشه.🤨✖️ 🌷شهید محمدحسن فایده🌷 ▫️به روایت همسر شهید @havaliiekhoda
🌹 👈یه صندوق درست ڪرد و گذاشت توی خونه بعد همه روجمع ڪرد واز گناه بودن و گفت. مبلغی رو هم به عنوان جریمه تعیین ڪرد بستند هرڪسی از این به بعد دروغ بگه یاغیبت ڪنه، اون مبلغ رو به عنوان بندازه توی صندوق... قرار شد پولهای صندوق هم صرف ڪمڪ به جبهه ڪنن باعث شد تمام اعضای خانواده خودشون رو از این گناه‌ها دور کنن؛ 🍃 اگه هم موردی بود، به هم تذکر می‌دادند🦋 🌷 🌷 📚 کتاب وقت قنوت ‌
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
#خودسازی‌با‌شهدا🌹 👈یه صندوق درست ڪرد و گذاشت توی خونه بعد همه روجمع ڪرد واز گناه بودن #دروغ و #غیبت
🌹 همیشه سرش پایین بودو توچشمای نگاه نمیکرد. شهادتش وقتی این پوستر روزدند،وقتی نگاهم افتاد،گفتم دورت بگردم احمدجان! این عکس شخصیت توست مدافع حرم شهید احمد عطایی ‌
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
#خودسازی‌با‌شهدا🌹 همیشه سرش پایین بودو توچشمای #نامحـرم نگاه نمیکرد. #روزسوم شهادتش وقتی این پوستر ر
🌹 نخستین عامل شهادت او بود، وقتی که مجبور بود کار اداری انجام دهد در حد ضرورت با صحبت می‌کردند. در فضای مجازی خیلی ورود نمی‌کرد و فقط کارهای مرتبط با شهدا را در آن فضا انجام می‌داد🌹. ادب و اخلاقشان خیلی بالا بود. اوج عصبانیتش سکوت بود، مظلوم بود. مادرم همیشه می‌گفتند که من آدم‌های زیادی را دیده‌ام، همه آنها چند صفت خوب دارند و در بقیه موارد مشکل دارند. محمد جامع صفات خوب است.👌 ببینید یک جوان ۲۸ ساله چقدر روی خودش کار کرده بود که هم حیایش و هم اخلاقش هم تواضع و ادبش به این مرحله رسیده بود. او حتی یک شب هم نماز شبش ترک نمی‌شد☝️، دوساعت در سجده‌گریه می‌کرد و خسته نمی‌شد... و جمله معروفی دارند که شهادت جان کندن نیست دل کندن است. شهید محمد مسرور🕊 ‌
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
#خودسازی‌با‌شهدا🌹 نخستین عامل شهادت او #حیا بود، وقتی که مجبور بود کار اداری انجام دهد در حد ضرورت
🌹 ✅ تمام حرف های شما ضبط می شود ! یادم میاید سالها قبل از جبهه رفتن نادر روزی تمام اعضاء خانواده دور هم جمع بودیم. در اتاق نشسته و در حال صحبت کردن بودیم ناگهان دیدیم که صدای خودمان را می شنویم به عقب برگشتیم نادر را دیدم که کنار ضبط صوت نشسته و صدایمان را ضبط کرده است گفت به صحبتهایتان گوش کنید و ضبط را روشن کرد وقتی حرفهایمان را شنیدیم همه ناراحت شده بودند که چرا حرفهای بیخودی زده ایم نادر با این کار می خواست بگوید از این حرفها نزنید. صحبتی بکنید که برای آخرت شما مفید باشه. 👤شهید نادر رضایی‌
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
#خودسازی‌با‌شهدا🌹 ✅ تمام حرف های شما ضبط می شود ! یادم میاید سالها قبل از جبهه رفتن نادر روزی تمام
🌹 درفاصله‌چندمترےباعراقیادرگیر‌شدیم، رفتم‌کنارش‌ودیدم‌خونِ‌زیادی ازش‌رفته خواستم بلندش‌کنم‌که‌گفت: « بروومَنواینجابزاربمونم!! ‌» بهش‌گفتم:« تو‌رو‌می رسونم بیمارستان» اماکاظم‌گفت:« ‌آقا‌درمقابلم‌نشسته بعدم‌آرام‌زمزمه‌کرد: «السلام‌علیک یا‌صاحب‌الـزمان» وَپَرکشید
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
#خودسازی‌با‌شهدا🌹 درفاصله‌چندمترےباعراقیادرگیر‌شدیم، رفتم‌کنارش‌ودیدم‌خونِ‌زیادی ازش‌رفته خواستم بلن
🌹 ▫️همیشه ظهر ها و مغرب مسجد بود. خیلی به نماز علاقه داشت. هنوز هفت سالش نشده بود ولی میگفت: اگر من رو برای نماز صبح بیدار نکنی، مدرسه نمیرم.
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
#خودسازی‌با‌شهدا🌹 ▫️همیشه ظهر ها و مغرب مسجد بود. خیلی به نماز علاقه داشت. هنوز هفت سالش نشده بود و
🌹 ▫️همیشه ظهر ها و مغرب مسجد بود. خیلی به نماز علاقه داشت. هنوز هفت سالش نشده بود ولی میگفت: اگر من رو برای نماز صبح بیدار نکنی، مدرسه نمیرم.
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
#خودسازی‌با‌شهدا🌹 ▫️همیشه ظهر ها و مغرب مسجد بود. خیلی به نماز علاقه داشت. هنوز هفت سالش نشده بود و
🌹 رَخت‌ها‌رو جمع‌کردم‌توی‌حیاط، تاوقتےبرگشتم‌بشویم.. . وقتےبرگشتم،دیدم‌علےاز ‌جبهہ‌برگشتہ‌و‌گوشـہ‌حیات‌نشستہ‌ ورخت‌هاهم‌روی‌طناب‌پهن‌شده..!🌞 . رفتم‌پیشش‌گفتم: «الهےبمیرم! مادر،‌تو‌با‌یہ‌دست‌ چطورۍاین‌همہ‌لباس‌رو‌شستے😳؟!» . گفت:«‌مادر‌جون، اگہ‌دوتادست‌هم‌نداشتم🙆🏻‍♂، ‌بازوجدانم‌قبول‌نمے‌کرد‌من ‌خونہ‌باشم‌وتۅزَحمت‌بکشے..:)♥️‌»
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
#خودسازی‌با‌شهدا🌹 رَخت‌ها‌رو جمع‌کردم‌توی‌حیاط، تاوقتےبرگشتم‌بشویم.. . وقتےبرگشتم،دیدم‌علےاز ‌جبهہ‌
🌹 ✅ تمام حرف های شما ضبط می شود ! یادم میاید سالها قبل از جبهه رفتن نادر روزی تمام اعضاء خانواده دور هم جمع بودیم. در اتاق نشسته و در حال صحبت کردن بودیم ناگهان دیدیم که صدای خودمان را می شنویم به عقب برگشتیم نادر را دیدم که کنار ضبط صوت نشسته و صدایمان را ضبط کرده است گفت به صحبتهایتان گوش کنید و ضبط را روشن کرد وقتی حرفهایمان را شنیدیم همه ناراحت شده بودند که چرا حرفهای بیخودی زده ایم نادر با این کار می خواست بگوید از این حرفها نزنید. صحبتی بکنید که برای آخرت شما مفید باشه.
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
#خودسازی‌با‌شهدا🌹 ✅ تمام حرف های شما ضبط می شود ! یادم میاید سالها قبل از جبهه رفتن نادر روزی تمام
🌹 هرچۍاز‌پشتِ‌در‌آشپزخونه‌ خواهش‌کردم‌فایده‌نداشت..🚪!- . دروبسته‌بود‌و‌میگفت: «چیزۍ‌نیست‌الان‌تموم‌میشه‍..🤭» . وقتۍ‌اومد‌بیرون،دیدم‌آشپزخونه‌رو ‌مرتب‌کرده،ڪفِ‌آشپزخونه‌رو‌شسته، ظرف‌ها‌رو‌چیده‌سرجاشون،روۍ‌اجاقِ ‌گاز‌تمیز‌کرده‌و‌خلاصه‌آشپزخونه‌شده ‌مثل‌یه‌دسته‌گل.!.🌸- . گفتم‌:«بااین‌کارها‌منو‌خجالت‌زده‌میکنۍ!♥️» گفت:«فقط‌خواستم‌کمکۍ‌کرده‌باشم..✋🏼»
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
#خودسازی‌با‌شهدا🌹 هرچۍاز‌پشتِ‌در‌آشپزخونه‌ خواهش‌کردم‌فایده‌نداشت..🚪!- . دروبسته‌بود‌و‌میگفت: «چیزۍ‌
🌹 ◽️سعی می‌کرد نمازهایش را اول وقت بخواند و روی واجبات شدیدا حساس بود. ◽️گاهی که به خانه می‌آمد می‌گفت که خیلی گرسنه است. می‌گفتم: پسرم بیرون که قحطی نیست, هر وقت گرسنه شدی چیزی بخر و بخور تا گرسنه نمانی! می‌گفت: مامان گشنه بمونم بهتر از اینکه که نمازمو دیر بخونم. ◽️پول غذا رو میدم پارکبان تا ماشینم و پارک کنم و نمازم و تو نزدیکترین مسجد بخونم.
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
#خودسازی‌با‌شهدا🌹 ◽️سعی می‌کرد نمازهایش را اول وقت بخواند و روی واجبات شدیدا حساس بود. ◽️گاهی که به
🌹 اولین روزهایی که حسین میومد باشگاه زمان اذان مغرب افتاده بود، داخل سانس تمرین.🏋‍♂ اولای کار، خودش تنهایی با اجازه استاد میرفت وضو میگرفت و نمازشو میخوند. همه چپ چپ نگاهش میکردن👀 انگار چیز عجیبی دیده بودن.... بعد از چند جلسه که بقیه باهاش آشنا شدن و رفتار و اخلاقشو دیدن نصف بیشتر بچه ها موقع اذان ورزشو تعطیل میکردن و همه با هم نماز میخوندن☺️
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
#خودسازی‌با‌شهدا🌹 اولین روزهایی که حسین میومد باشگاه زمان اذان مغرب افتاده بود، داخل سانس تمرین.🏋‍♂
🌹 وقتے مےاومد خونہ دیگه نمے ذاشت من کار کنم زهرا رو مےذاشت رو پاهاش و با دست بہ پسرمون غذا میداد مےگفتم : یکے از بچہ ها رو بده بہ من🙃 با مهربونے مےگفت : نہ شما از صبح تا حالا بہ اندازه کافے زحمت کشیدے مهمون هم کہ میامد پذیرایے با خودش بود دوستاش بہ شوخے مےگفتن : مهندس کہ نباید تو خونه کار کنہ! مےگفت: من کہ از حضرت‌علے{ع} بالاتر نیستم مگہ بہ حضرت‌زهرا{س} کمك نمے کردند؟! شهآب ص⁷⁴
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
#خودسازی‌با‌شهدا🌹 وقتے مےاومد خونہ دیگه نمے ذاشت من کار کنم زهرا رو مےذاشت رو پاهاش و با دست بہ پ
🌹 تصور نمی‌کردم حزب اللهی ها این قدر شاد و شنگول باشند. اصلا آدم های ریشو را که می‌دیدم تصور میکردم دپرس و افسرده و مدام دنبال غم و غصه هستند. محمدحسین یک میز تنیس گذاشته بود توی خانه دانشجویی اش وارد که می‌شدیم بعد از نماز اول وقت، بازی و مسخره بازی شروع میشد. لذت میبردم از بودن کنارشان از شادی میترکیدی بدون ذره ای . شهیدمدافع‌حرم
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
#خودسازی‌با‌شهدا🌹 تصور نمی‌کردم حزب اللهی ها این قدر شاد و شنگول باشند. اصلا آدم های ریشو را که می‌
🌹 1⃣ توی قنادی کار می کردم. یکبار آمد پیشم و گفت: «مجید. جایی سراغ نداری که برم کار کنم؟» گفتم: «چرا همین آقایی که توی قنادیش کار می کنم دنبال شاگرد می گرده. میای؟» نپرسید چند می دهد و روزی چقدر باید کار کنم و بیمه ام می کند یا نه. فقط گفت: «موقع اذان میزاره برم نمازم رو بخونم؟» مات و مبهوت شدم. ماندم چه بگویم؟؟ 2⃣ یکبار هم قرار بود با بچه ها برویم موج های آبیِ نجف آباد. سانس استخر از هشت شب شروع می شد تا دوازده. توی تلگرام به بچه های گروه پیام داد که: «نماز رو چکار کنیم؟ ساعت هشت و نیم اذونه.» جواب دادم: «تو بیا، بالاخره یه کاریش می کنیم.» گفت: « شرمنده من نمازم رو می خونم بعدش میام». گفتم : «همه باید سر ساعت هفت و نیم جلوی استخر باشن. اگه دیر اومدی؛ باید همه رو بستنی بدی.» قبول کرد. نمازش را خواند و بعد هم به عنوان جریمه همه را بستنی داد. 📚 حجت خدا؛ ۱۱۰ داستانک