#سبک_زندگی
🔺سعی کنیم دائم الوضو باشیم:
🔸خواب با #وضو، عبادت است ؛
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : کسی که با #وضو بخوابد بستر او برایش #مسجد می شود، و خوابش (ثواب کسی را دارد که) به نماز مشغول است تا این که شب را به صبح رساند و اگر کسی #بدون وضو خوابید بسترش برای او قبر خواهد بود و مانند مرداری می ماند تا صبح شود....
🔹مرگ با #وضو، شهادت است؛
رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: اگر توانستی شب و روز با وضو باشی این کار را انجام بده، زیرا اگر در حال وضو از دنیا بروی #شهید خواهى بود...
🔅در قیامت نورانی می شوی؛ #پیامبر خدا می فرمایند: فردای #قیامت خدای متعال امّت من را بین بقیّه ی امّتها در حالی محشور میکند که به خاطر وضویی که در دنیا گرفتند روسپیدند و پیشانیهای نورانی دارند...
📚مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل؛ ج۱ ص۳۵۶
بحارالأنوار: ج۸۰، ص۳۱۴، روایت۲، باب۵
بحارالأنوار: ج۸۰، ص۳۱۴، روایت۳، باب۵
وسایل الشیعه: ج۱، ص ۲۹۷
ثواب الاعمال، شیخ صدوقhttp://eitaa.com/joinchat/227999768C133c0581c9
#سبک_زندگی
🔺سعی کنیم دائم الوضو باشیم:
🔸خواب با #وضو، عبادت است ؛
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : کسی که با #وضو بخوابد بستر او برایش #مسجد می شود، و خوابش (ثواب کسی را دارد که) به نماز مشغول است تا این که شب را به صبح رساند و اگر کسی #بدون وضو خوابید بسترش برای او قبر خواهد بود و مانند مرداری می ماند تا صبح شود....
🔹مرگ با #وضو، شهادت است؛
رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: اگر توانستی شب و روز با وضو باشی این کار را انجام بده، زیرا اگر در حال وضو از دنیا بروی #شهید خواهى بود...
🔅در قیامت نورانی می شوی؛ #پیامبر خدا می فرمایند: فردای #قیامت خدای متعال امّت من را بین بقیّه ی امّتها در حالی محشور میکند که به خاطر وضویی که در دنیا گرفتند روسپیدند و پیشانیهای نورانی دارند...
📚مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل؛ ج۱ ص۳۵۶
بحارالأنوار: ج۸۰، ص۳۱۴، روایت۲، باب۵
بحارالأنوار: ج۸۰، ص۳۱۴، روایت۳، باب۵
وسایل الشیعه: ج۱، ص ۲۹۷
ثواب الاعمال، شیخ صدوقhttp://eitaa.com/joinchat/227999768C133c0581c9
#تلنگرانه✍
حتما بخونید خیلی قشنگه ✨
سلام من جوانی بودم که سالها با رفتارم دل امام زمانم رو به درد آوردم😔و خیری برای خانوادهام نداشتم
همش با رفقای ناباب و اینترنت و ...
شب تا صبح بیدار و صبح تا بعدازظهر خواب
زمانی که فضای مجازی و شبکههای اجتماعی اومد منم از این باتلاق انحراف و بدبختی بینصیب نماندم
و اگر قرار باشد فردای قیامت موبایل بر اعمالم شهادت دهد حتی جهنم راهم نمیدهند😞
تا یه روز تو یکی از گروههای چت یه آقایی پستهای مذهبی میذاشت، مطالبش برام جالب بودند🤗
رفتم توی #پی_وی اون و مثل همیشه فضولیم گل کرد و عکس پروفایلشو بزرگ کردم😐
#عکس_شهیدی دیدم که غرق در خون، بدون دست و پا، با سری خورد شده از ترکش، افتاده بر خاک، کنار او عکس دوبچه بود که حدس زدم باید بچههای او باشند😟
و زیر آن عکس یه جملهای نوشته شده بود:
"میروم تا #حیاوغیرت جوان ما نرود"✋🏼💔
ناخودآگاه اشکم سرازیر شد😭😭دلم شکست باورم نمیشد دارم گریه میکنم اونم من، کسی که غرق در گناه و شهواته، منه بیحیا و بیغیرت، منه چشم چرون هوس باز😔😔
از اون به بعد از اینترنت و بدحجابی و فضای مجازی و گناه و رفقای نابابم #متنفر شدم😠
دلم به هیچ کاری نمیرفت
حتی موبایلم و دست نمیگرفتم🙂
تصمیم گرفتم برای اولین بار برم #مسجد
اولین نماز عمرمو خوندم با اینکه غلط خوندم ولی احساس آرامش معنوی خاصی میکردم، آرامشی که سالها دنبالش بودم ولی هیچ جا نیافتم حتی در شبکههای اجتماعی✋🏼💔
از امام جماعت خواستم کمکم کنه
ایشان هم مثل یه پدر مهربان
همه چیز به من یاد میداد😇
نماز خوندن، قرآن، احکام، زندگی امامان و...
کتاب میخرید و به من هدیه میداد، منو در فعالیتهای بسیج و مراسمات شرکت میداد✌️
توی محله معروف شدم
و احترام ویژهای کسب کردم
توسط یکی از دوستان به حرم حضرت معصومه برای #خادمی معرفی شدم
نزدیکای #اربعین امام حسین، یکی از خادمین که پیر بود به من گفت: دلم میخواد برم کربلا ولی نمیتونم، میشه شما به نیابت از من بری؟
پول و خرج سفر و حق الزحمه شما رو هم میدم، زبونم قفل شده بود!
من و کربلا؟ زیارت امام حسین؟💔
اشکم سرازیر شد😭
قبول کردم و باحال عجیبی رفتم🕊
هنوز باورم نشده که اومدم #کربلا🕌💔
پس از برگشت تصمیم گرفتم برم #حوزه_علمیه
که با مخالفتهای فامیل و دوستان مواجه شدم، اما پدرم با اینکه از دین خیلی دور بود و حتی نماز و روزه نمیگرفت قبول کرد✋🏼
حوزه قبول شدم و با کتابهای دینی انس گرفتم👌
در کنار درسم گاهی تبلیغ دین و احکام خدارو میکردم و حتی سراغ دوستان قدیمی ناباب رفتم که خدا روشکر توانستم رفیقام و با خدا آشتی بدم😍✋🏼
یه روز اومدم خونه دیدم پدر و مادرم دارن گریه میکنن😭منم گریهام گرفت، تابحال ندیده بودم بابام گریه کنه!
گفتم بابا چی شده؟
گفت پسرم ازت ممنونم
گفتم برای چی؟
گفت: من و مامانت یه خواب مشترک دیدیم😔
تو رو میدیدیم با مرکبی از نور میبردن بهشت و ما رو میبردن #جهنم و هر چه به تو اصرار میکردن که وارد بهشت بشی قبول نمیکردی و میگفتی اول باید پدر و مادرم برن بهشت بعد من✋🏼
👈یه آقای نورانی✨آمد و بهت گفت: آقا سعید! همین جا بهشون نماز یاد بده بعد با هم برین #بهشت🌸 و تو همونجا داشتی به ما نماز یاد میدادی😔
پسرم تو خیلی تغییر کردی دیگه #سعید_قبل نیستی همه دوستت دارن❤️تو الان آبروی مایی ولی ما برات مایه ننگیم
میشه خواهش کنم هر چی یاد گرفتی
به ما هم یاد بدی
منم نماز و قرآن یادشون دادم و بعد از آن خواب، پدر و مادرم نمازخوان و مقید به دین شدند💔😍
چند ماه بعد با دختری پانزده ساله عقد کردم💍
یه روز توی خونشون #عکس_شهیدی دیدم که خیلی برام #آشنا بود گریهام گرفت😔 نتونستم جلوی خودم رو بگیرم صدای گریههام بلند و بلندتر شد😭😭
👈این همون عکسی بود که تو #پروفایل بود👉
خانمم تعجب کرد و گفت: سعیدجان چیزی شده؟
مگه صاحب این عکس و میشناسی؟😊
و من همه ماجرا رو براش تعریف کردم😔✋🏼
خودش و حتی مادرش هم گریه کردند😭😭😭
مادر خانمم گفت: میدونی این عکس کیه؟
گفتم: نه
گفت: این #پدرمه😊
منم مات و مبهوت، دیوانهوار فقط گریه میکردم
مگه میشه؟😳😭😭
آره شهیدی که منو هدایت کرد، آدمم کرد، آخر #دخترشو به عقد💍من درآورد💔😔
چند ماه بعد با چند تا از دوستانم برای #مدافعان_حرم اسم نوشتیم تابستون که شد و حوزهها تعطیل شدند ما هم رفتیم
خانمم باردار بود و با گریه گفت:
وقتی نه حقوق میدن نه پول میدن نه خدماتی، پس چرا میخوای بری؟
همان جمله شهید یادم اومد و گفتم:
میرم تا #حیاوغیرت جوانان ایران بماند...✌️🏼🙂
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَــــرج🍃🌷
محفل معنوی سمت خدا
#تلنگرانه✍
حتما بخونید خیلی قشنگه ✨
سلام من جوانی بودم که سالها با رفتارم دل امام زمانم رو به درد آوردم😔و خیری برای خانوادهام نداشتم
همش با رفقای ناباب و اینترنت و ...
شب تا صبح بیدار و صبح تا بعدازظهر خواب
زمانی که فضای مجازی و شبکههای اجتماعی اومد منم از این باتلاق انحراف و بدبختی بینصیب نماندم
و اگر قرار باشد فردای قیامت موبایل بر اعمالم شهادت دهد حتی جهنم راهم نمیدهند😞
تا یه روز تو یکی از گروههای چت یه آقایی پستهای مذهبی میذاشت، مطالبش برام جالب بودند🤗
رفتم توی #پی_وی اون و مثل همیشه فضولیم گل کرد و عکس پروفایلشو بزرگ کردم😐
#عکس_شهیدی دیدم که غرق در خون، بدون دست و پا، با سری خورد شده از ترکش، افتاده بر خاک، کنار او عکس دوبچه بود که حدس زدم باید بچههای او باشند😟
و زیر آن عکس یه جملهای نوشته شده بود:
"میروم تا #حیاوغیرت جوان ما نرود"✋🏼💔
ناخودآگاه اشکم سرازیر شد😭😭دلم شکست باورم نمیشد دارم گریه میکنم اونم من، کسی که غرق در گناه و شهواته، منه بیحیا و بیغیرت، منه چشم چرون هوس باز😔😔
از اون به بعد از اینترنت و بدحجابی و فضای مجازی و گناه و رفقای نابابم #متنفر شدم😠
دلم به هیچ کاری نمیرفت
حتی موبایلم و دست نمیگرفتم🙂
تصمیم گرفتم برای اولین بار برم #مسجد
اولین نماز عمرمو خوندم با اینکه غلط خوندم ولی احساس آرامش معنوی خاصی میکردم، آرامشی که سالها دنبالش بودم ولی هیچ جا نیافتم حتی در شبکههای اجتماعی✋🏼💔
از امام جماعت خواستم کمکم کنه
ایشان هم مثل یه پدر مهربان
همه چیز به من یاد میداد😇
نماز خوندن، قرآن، احکام، زندگی امامان و...
کتاب میخرید و به من هدیه میداد، منو در فعالیتهای بسیج و مراسمات شرکت میداد✌️
توی محله معروف شدم
و احترام ویژهای کسب کردم
توسط یکی از دوستان به حرم حضرت معصومه برای #خادمی معرفی شدم
نزدیکای #اربعین امام حسین، یکی از خادمین که پیر بود به من گفت: دلم میخواد برم کربلا ولی نمیتونم، میشه شما به نیابت از من بری؟
پول و خرج سفر و حق الزحمه شما رو هم میدم، زبونم قفل شده بود!
من و کربلا؟ زیارت امام حسین؟💔
اشکم سرازیر شد😭
قبول کردم و باحال عجیبی رفتم🕊
هنوز باورم نشده که اومدم #کربلا🕌💔
پس از برگشت تصمیم گرفتم برم #حوزه_علمیه
که با مخالفتهای فامیل و دوستان مواجه شدم، اما پدرم با اینکه از دین خیلی دور بود و حتی نماز و روزه نمیگرفت قبول کرد✋🏼
حوزه قبول شدم و با کتابهای دینی انس گرفتم👌
در کنار درسم گاهی تبلیغ دین و احکام خدارو میکردم و حتی سراغ دوستان قدیمی ناباب رفتم که خدا روشکر توانستم رفیقام و با خدا آشتی بدم😍✋🏼
یه روز اومدم خونه دیدم پدر و مادرم دارن گریه میکنن😭منم گریهام گرفت، تابحال ندیده بودم بابام گریه کنه!
گفتم بابا چی شده؟
گفت پسرم ازت ممنونم
گفتم برای چی؟
گفت: من و مامانت یه خواب مشترک دیدیم😔
تو رو میدیدیم با مرکبی از نور میبردن بهشت و ما رو میبردن #جهنم و هر چه به تو اصرار میکردن که وارد بهشت بشی قبول نمیکردی و میگفتی اول باید پدر و مادرم برن بهشت بعد من✋🏼
👈یه آقای نورانی✨آمد و بهت گفت: آقا سعید! همین جا بهشون نماز یاد بده بعد با هم برین #بهشت🌸 و تو همونجا داشتی به ما نماز یاد میدادی😔
پسرم تو خیلی تغییر کردی دیگه #سعید_قبل نیستی همه دوستت دارن❤️تو الان آبروی مایی ولی ما برات مایه ننگیم
میشه خواهش کنم هر چی یاد گرفتی
به ما هم یاد بدی
منم نماز و قرآن یادشون دادم و بعد از آن خواب، پدر و مادرم نمازخوان و مقید به دین شدند💔😍
چند ماه بعد با دختری پانزده ساله عقد کردم💍
یه روز توی خونشون #عکس_شهیدی دیدم که خیلی برام #آشنا بود گریهام گرفت😔 نتونستم جلوی خودم رو بگیرم صدای گریههام بلند و بلندتر شد😭😭
👈این همون عکسی بود که تو #پروفایل بود👉
خانمم تعجب کرد و گفت: سعیدجان چیزی شده؟
مگه صاحب این عکس و میشناسی؟😊
و من همه ماجرا رو براش تعریف کردم😔✋🏼
خودش و حتی مادرش هم گریه کردند😭😭😭
مادر خانمم گفت: میدونی این عکس کیه؟
گفتم: نه
گفت: این #پدرمه😊
منم مات و مبهوت، دیوانهوار فقط گریه میکردم
مگه میشه؟😳😭😭
آره شهیدی که منو هدایت کرد، آدمم کرد، آخر #دخترشو به عقد💍من درآورد💔😔
چند ماه بعد با چند تا از دوستانم برای #مدافعان_حرم اسم نوشتیم تابستون که شد و حوزهها تعطیل شدند ما هم رفتیم
خانمم باردار بود و با گریه گفت:
وقتی نه حقوق میدن نه پول میدن نه خدماتی، پس چرا میخوای بری؟
همان جمله شهید یادم اومد و گفتم:
میرم تا #حیاوغیرت جوانان ایران بماند...✌️🏼🙂
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَــــرج🍃🌷
محفل معنوی سمت خدا
@𝒉𝒂𝒗𝒂𝒍𝒊𝒊𝒆𝒌𝒉𝒐𝒅𝒂
🌸🍃 |تاکید پیامبر(ص)به گرفتن وضو قبل از خواب:
کسی که با #وضو_بخوابد، بسترش تا صبح #مسجد و خوابش #نماز او است و اگر کسی بدون وضو بخوابد، تا صبح مانند مرداری است که بسترش قبرش است.|🍂🌺
#باوضوبخوابیم
#نماز_شب
#التماس_دعا
@havaliiekhoda
❤️ #پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله)
✍هنگامی که #بدن_مُرده را در #قبر قرار دهند، چنانچه #عذاب از بالای سر بخواهد وارد شود #تلاوت قرآنش مانع عذاب می گردد و چنانچه از مقابل وارد شود #صدقه و #کارهای_نیک #مانع آن می باشد و چنانچه از #پائین پا بخواهد وارد گردد، رفتن بهسوی #مسجد #مانع آن خواهد گشت..🍃
📚مسکّن الفؤاد شهید ثانی؛ ص 50
🎯نشر دهید‼
@havaliiekhoda
#تلنگرانه
حتما بخونید خیلی قشنگه ✨
*سلام من جوانی بودم که سالها با رفتارم دل امام زمانم رو به درد آوردم😔و خیری برای خانوادهام نداشتم*
*همش با رفقای ناباب و اینترنت و ...*
*شب تا صبح بیدار و صبح تا بعدازظهر خواب*
*زمانی که فضای مجازی و شبکههای اجتماعی اومد منم از این باتلاق انحراف و بدبختی بینصیب نماندم*
*و اگر قرار باشد فردای قیامت موبایل بر اعمالم شهادت دهد حتی جهنم راهم نمیدهند😞*
*تا یه روز تو یکی از گروههای چت یه آقایی پستهای مذهبی میذاشت، مطالبش برام جالب بودند🤗*
*رفتم توی #پی_وی اون و مثل همیشه فضولیم گل کرد و عکس پروفایلشو بزرگ کردم😐*
*#عکس_شهیدی دیدم که غرق در خون، بدون دست و پا، با سری خورد شده از ترکش، افتاده بر خاک، کنار او عکس دوبچه بود که حدس زدم باید بچههای او باشند😟*
*و زیر آن عکس یه جملهای نوشته شده بود:*
*"میروم تا #حیاوغیرت جوان ما نرود"✋🏼💔*
*ناخودآگاه اشکم سرازیر شد😭😭دلم شکست باورم نمیشد دارم گریه میکنم اونم من، کسی که غرق در گناه و شهواته، منه بیحیا و بیغیرت، منه چشم چرون هوس باز😔😔*
*از اون به بعد از اینترنت و بدحجابی و فضای مجازی و گناه و رفقای نابابم #متنفر شدم😠*
*دلم به هیچ کاری نمیرفت*
*حتی موبایلم و دست نمیگرفتم🙂*
*تصمیم گرفتم برای اولین بار برم #مسجد*
*اولین نماز عمرمو خوندم با اینکه غلط خوندم ولی احساس آرامش معنوی خاصی میکردم، آرامشی که سالها دنبالش بودم ولی هیچ جا نیافتم حتی در شبکههای اجتماعی✋🏼💔*
*از امام جماعت خواستم کمکم کنه*
*ایشان هم مثل یه پدر مهربان*
*همه چیز به من یاد میداد😇*
*نماز خوندن، قرآن، احکام، زندگی امامان و...*
*کتاب میخرید و به من هدیه میداد، منو در فعالیتهای بسیج و مراسمات شرکت میداد✌️*
*توی محله معروف شدم*
*و احترام ویژهای کسب کردم*
*توسط یکی از دوستان به حرم حضرت معصومه برای #خادمی معرفی شدم*
*نزدیکای #اربعین امام حسین، یکی از خادمین که پیر بود به من گفت: دلم میخواد برم کربلا ولی نمیتونم، میشه شما به نیابت از من بری؟*
*پول و خرج سفر و حق الزحمه شما رو هم میدم، زبونم قفل شده بود!*
*من و کربلا؟ زیارت امام حسین؟💔*
*اشکم سرازیر شد😭*
*قبول کردم و باحال عجیبی رفتم🕊*
*هنوز باورم نشده که اومدم #کربلا🕌💔*
*پس از برگشت تصمیم گرفتم برم #حوزه_علمیه*
*که با مخالفتهای فامیل و دوستان مواجه شدم، اما پدرم با اینکه از دین خیلی دور بود و حتی نماز و روزه نمیگرفت قبول کرد✋🏼*
*حوزه قبول شدم و با کتابهای دینی انس گرفتم👌*
*در کنار درسم گاهی تبلیغ دین و احکام خدارو میکردم و حتی سراغ دوستان قدیمی ناباب رفتم که خدا روشکر توانستم رفیقام و با خدا آشتی بدم😍✋🏼*
*یه روز اومدم خونه دیدم پدر و مادرم دارن گریه میکنن😭منم* *گریهام گرفت، تابحال ندیده بودم بابام گریه کنه!*
*گفتم بابا چی شده؟*
*گفت پسرم ازت ممنونم*
*گفتم برای چی؟*
*گفت: من و مامانت یه خواب مشترک دیدیم😔*
*تو رو میدیدیم با مرکبی از نور میبردن بهشت و ما رو میبردن #جهنم و هر چه به تو اصرار میکردن که وارد بهشت بشی قبول نمیکردی و میگفتی اول باید پدر و مادرم برن بهشت بعد من✋🏼*
*👈یه آقای نورانی✨آمد و بهت گفت: آقا سعید! همین جا بهشون نماز یاد بده بعد با هم برین #بهشت🌸 و تو همونجا داشتی به ما نماز یاد میدادی😔*
*پسرم تو خیلی تغییر کردی دیگه #سعید_قبل نیستی همه دوستت دارن❤️تو الان آبروی مایی ولی ما برات مایه ننگیم*
*میشه خواهش کنم هر چی یاد گرفتی*
*به ما هم یاد بدی*
*منم نماز و قرآن یادشون دادم و بعد از آن خواب، پدر و مادرم نمازخوان و مقید به دین شدند💔😍*
*چند ماه بعد با دختری پانزده ساله عقد کردم💍*
*یه روز توی خونشون* *#عکس_شهیدی دیدم که خیلی برام #آشنا بود گریهام گرفت😔 نتونستم جلوی خودم رو بگیرم صدای گریههام بلند و بلندتر شد😭😭*
*👈این همون عکسی بود که تو #پروفایل بود👉*
*خانمم تعجب کرد و گفت:* *سعیدجان چیزی شده؟*
*مگه صاحب این عکس و میشناسی؟😊*
*و من همه ماجرا رو براش تعریف کردم😔✋🏼*
*خودش و حتی مادرش هم گریه کردند😭😭😭*
*مادر خانمم گفت: میدونی این عکس کیه؟*
*گفتم: نه*
*گفت: این #پدرمه😊*
*منم مات و مبهوت، دیوانهوار فقط گریه میکردم*
*مگه میشه؟😳😭😭*
*آره شهیدی که منو هدایت کرد، آدمم کرد، آخر #دخترشو به عقد💍من درآورد💔😔*
*چند ماه بعد با چند تا از دوستانم برای مدافعان_حرم اسم نوشتیم تابستون که شد و حوزهها تعطیل شدند ما هم رفتیم*
*خانمم باردار بود و با گریه گفت:*
*وقتی نه حقوق میدن نه پول میدن نه خدماتی، پس چرا میخوای بری؟*
*همان جمله شهید یادم اومد و گفتم:*
*میرم تا حیاوغیرت جوانان ایران بماند...✌️🏼🙂*
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَــــرج
اینجا.گنـاه.ممــنوع📗🖇
برای ترک گناه، هنوز #دیر_نشده
#همین_الان_ترڪش_ڪن💥💪
@havaliiekhoda
#تلنگرانه
حتما بخونید خیلی قشنگه ✨
*سلام من جوانی بودم که سالها با رفتارم دل امام زمانم رو به درد آوردم😔و خیری برای خانوادهام نداشتم*
*همش با رفقای ناباب و اینترنت و ...*
*شب تا صبح بیدار و صبح تا بعدازظهر خواب*
*زمانی که فضای مجازی و شبکههای اجتماعی اومد منم از این باتلاق انحراف و بدبختی بینصیب نماندم*
*و اگر قرار باشد فردای قیامت موبایل بر اعمالم شهادت دهد حتی جهنم راهم نمیدهند😞*
*تا یه روز تو یکی از گروههای چت یه آقایی پستهای مذهبی میذاشت، مطالبش برام جالب بودند🤗*
*رفتم توی #پی_وی اون و مثل همیشه فضولیم گل کرد و عکس پروفایلشو بزرگ کردم😐*
*#عکس_شهیدی دیدم که غرق در خون، بدون دست و پا، با سری خورد شده از ترکش، افتاده بر خاک، کنار او عکس دوبچه بود که حدس زدم باید بچههای او باشند😟*
*و زیر آن عکس یه جملهای نوشته شده بود:*
*"میروم تا #حیاوغیرت جوان ما نرود"✋🏼💔*
*ناخودآگاه اشکم سرازیر شد😭😭دلم شکست باورم نمیشد دارم گریه میکنم اونم من، کسی که غرق در گناه و شهواته، منه بیحیا و بیغیرت، منه چشم چرون هوس باز😔😔*
*از اون به بعد از اینترنت و بدحجابی و فضای مجازی و گناه و رفقای نابابم #متنفر شدم😠*
*دلم به هیچ کاری نمیرفت*
*حتی موبایلم و دست نمیگرفتم🙂*
*تصمیم گرفتم برای اولین بار برم #مسجد*
*اولین نماز عمرمو خوندم با اینکه غلط خوندم ولی احساس آرامش معنوی خاصی میکردم، آرامشی که سالها دنبالش بودم ولی هیچ جا نیافتم حتی در شبکههای اجتماعی✋🏼💔*
*از امام جماعت خواستم کمکم کنه*
*ایشان هم مثل یه پدر مهربان*
*همه چیز به من یاد میداد😇*
*نماز خوندن، قرآن، احکام، زندگی امامان و...*
*کتاب میخرید و به من هدیه میداد، منو در فعالیتهای بسیج و مراسمات شرکت میداد✌️*
*توی محله معروف شدم*
*و احترام ویژهای کسب کردم*
*توسط یکی از دوستان به حرم حضرت معصومه برای #خادمی معرفی شدم*
*نزدیکای #اربعین امام حسین، یکی از خادمین که پیر بود به من گفت: دلم میخواد برم کربلا ولی نمیتونم، میشه شما به نیابت از من بری؟*
*پول و خرج سفر و حق الزحمه شما رو هم میدم، زبونم قفل شده بود!*
*من و کربلا؟ زیارت امام حسین؟💔*
*اشکم سرازیر شد😭*
*قبول کردم و باحال عجیبی رفتم🕊*
*هنوز باورم نشده که اومدم #کربلا🕌💔*
*پس از برگشت تصمیم گرفتم برم #حوزه_علمیه*
*که با مخالفتهای فامیل و دوستان مواجه شدم، اما پدرم با اینکه از دین خیلی دور بود و حتی نماز و روزه نمیگرفت قبول کرد✋🏼*
*حوزه قبول شدم و با کتابهای دینی انس گرفتم👌*
*در کنار درسم گاهی تبلیغ دین و احکام خدارو میکردم و حتی سراغ دوستان قدیمی ناباب رفتم که خدا روشکر توانستم رفیقام و با خدا آشتی بدم😍✋🏼*
*یه روز اومدم خونه دیدم پدر و مادرم دارن گریه میکنن😭منم* *گریهام گرفت، تابحال ندیده بودم بابام گریه کنه!*
*گفتم بابا چی شده؟*
*گفت پسرم ازت ممنونم*
*گفتم برای چی؟*
*گفت: من و مامانت یه خواب مشترک دیدیم😔*
*تو رو میدیدیم با مرکبی از نور میبردن بهشت و ما رو میبردن #جهنم و هر چه به تو اصرار میکردن که وارد بهشت بشی قبول نمیکردی و میگفتی اول باید پدر و مادرم برن بهشت بعد من✋🏼*
*👈یه آقای نورانی✨آمد و بهت گفت: آقا سعید! همین جا بهشون نماز یاد بده بعد با هم برین #بهشت🌸 و تو همونجا داشتی به ما نماز یاد میدادی😔*
*پسرم تو خیلی تغییر کردی دیگه #سعید_قبل نیستی همه دوستت دارن❤️تو الان آبروی مایی ولی ما برات مایه ننگیم*
*میشه خواهش کنم هر چی یاد گرفتی*
*به ما هم یاد بدی*
*منم نماز و قرآن یادشون دادم و بعد از آن خواب، پدر و مادرم نمازخوان و مقید به دین شدند💔😍*
*چند ماه بعد با دختری پانزده ساله عقد کردم💍*
*یه روز توی خونشون* *#عکس_شهیدی دیدم که خیلی برام #آشنا بود گریهام گرفت😔 نتونستم جلوی خودم رو بگیرم صدای گریههام بلند و بلندتر شد😭😭*
*👈این همون عکسی بود که تو #پروفایل بود👉*
*خانمم تعجب کرد و گفت:* *سعیدجان چیزی شده؟*
*مگه صاحب این عکس و میشناسی؟😊*
*و من همه ماجرا رو براش تعریف کردم😔✋🏼*
*خودش و حتی مادرش هم گریه کردند😭😭😭*
*مادر خانمم گفت: میدونی این عکس کیه؟*
*گفتم: نه*
*گفت: این #پدرمه😊*
*منم مات و مبهوت، دیوانهوار فقط گریه میکردم*
*مگه میشه؟😳😭😭*
*آره شهیدی که منو هدایت کرد، آدمم کرد، آخر #دخترشو به عقد💍من درآورد💔😔*
*چند ماه بعد با چند تا از دوستانم برای مدافعان_حرم اسم نوشتیم تابستون که شد و حوزهها تعطیل شدند ما هم رفتیم*
*خانمم باردار بود و با گریه گفت:*
*وقتی نه حقوق میدن نه پول میدن نه خدماتی، پس چرا میخوای بری؟*
*همان جمله شهید یادم اومد و گفتم:*
*میرم تا حیاوغیرت جوانان ایران بماند...✌️🏼🙂*
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَــــرج
اینجا.گنـاه.ممــنوع📗
برای ترک گناه، هنوز #دیر_نشده
#همین_الان_ترڪش_ڪن💥💪
@havaliiekhoda
🔴 نماز شب از ترس...
✍️ حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش میاندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهد مناسب او باشد.
در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد...
از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن #مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید. در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد...
هنگامی که به دنبال اشیاء بدرد بخورش میگشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در را شنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد.
سربازان داخل شدند و او را در حال نماز دیدند، وزیر گفت: سبحان الله! چه شوقی دارد این جوان برای نماز....
و #دزد از شدت ترس هر نماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع میکرد تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند.
و اینگونه شد که وزیر، جوان را نزد حاکم برد
و حاکم که تعریف دعاها و نمازهای #جوان را از وزیر شنید، به او گفت: تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و میخواستم دامادم باشد، اکنون دخترم را به #ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ...
جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمیکرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت:
خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی، فقط با #نماز شبی که از ترس آن را خواندم! اگر این نماز از سر #صداقت و خوف تو بود چه به من میدادی و هدیهات چه بود اگر از ایمان و اخلاص میخواندم !
✍ اهمیت #نمازجماعت
👈حكايت شده كه پيامبرصلى الله عليه و آله در مورد شركت در #صف_اول نماز جماعت فرمود:
«خدا و فرشتگان بر پيشگامان در اين صف #درود مىفرستند.»
🔰 و به دنبال اين تأكيد، برخى گروهها تصميم گرفتند #خانه هاى خود را بفروشند و نزديك مسجد پيامبر خانه تهيه كنند، تا به صف اول جماعت برسند.و عدهاي گفتند ما خانه هايمان را رها مي كنيم و در #مسجد زندگي مي كنيم ،تا به صف اول برسيم.
📖بعد از اين جريان آيه 24 سوره حجر نازل شد " وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا المْسْتَخِرِين "
و به آنها گوشزد کرد که خدا #نیات شما را مى داند ؛ چون تصمیم بر این دارید که در صف اول باشید، پاداش نیت خود را خواهید داشت ، حتى اگر در صف آخر قرار گیرید.
📚[تفسیر نمونه ؛ جلد : 11 صفحه : 64 با اندگي تصرف ]
بچه ای که الان از مسجد انداختین بیرون🤫همونیه که در آینده ازش خواهش میکنید بیاد مسجد🤔
بچه ها باید قشنگ ترین خاطره ها رو تو مسجد و هیئت داشته باشن😍
#مسجد
#تربیت_اسلامی