💠 • ° •🔸 ◎﷽◎ 🔸• ° • 💠
🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷
⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
⇦ #نـوستـالـژی ⇩⇩⇩
بچه نبودیم که ما، برّه بودیم
صبح خروسخوان همچین آروم، بدون نق و نوق از خواب بیدار میشدیم و صبحونه خورده و نخورده، یه مسافت چند صدمتری را پیاده گز میکردیم تا مدرسه ...
سرویس کجا بود؟
تازه اون سالها سرد هم بود
یه کاپشن خرسک و یه کیف صد کیلویی و دستهای لبو شده از سرما
تو مدرسه هم برّه بودیم
از ترس ناظم همچین رو خط سفید ده سانتی وامیستادیم که یه سانت از کفشمون از خط بیرون نمیزد
بازیمون چی بود؟
طناب بازی و لِی لِی و توپ بازی
صبح لِی لِی...
ظهر لِی لِی...
شب لِی لِی...
خلافمون چی بود؟
پنج تومن میدادیم بابای مدرسه
یه تیکه پلاستیک مچاله میذاشت کف دستمون، یه قاشق هم قره قروت چرک صد سال مونده میریخت روش
ما هم با لذت، دِ بِلیس، یا فوق فوقش، فوت فوتک میخریدیم، که عبارت بود از دو ممیز سه دهم گرم آرد نخودچی مخلوط با شکر، تو یه پلاستیک چهار سانتی که به طریقه فوق امنیتی مهر و موم و منگنه کاری میشد، با یه نِی کوچولوی نارنجی کنارش
البته این فوت فوتک رو بیشتر مواقع نمیخوردیم
نگه میداشتیم که فوت کنیم تو سر و کلهٔ مُخبرِ کلاس که چُغُلی همه رو میکرد.
ظهر که میشد، همون مسافت طولانی رو برمیگشتیم خونه
دستشویی ها مثل الان نبود،
ورِ دل آشپزخونه!
یا تو حیاط بود، یا تو راهرو...
دست و رومون را میشستیم و ایضاً جورابامون رو، رو نرده پهن میکردیم
تازه میآمدیم تو، همچین برّههایی بودیم که همون بغل جاکفشی دفتر کتاب را پهن میکردیم و مینشستیم به مشق نوشتن
تموم میکردیم، برنامه فردا رو هم حاضر میکردیم.
مثل الان نبود که خاله و عمه یه دست بچه رو ماساژ میدن
عمو و دایی اون یکی دست رو
تا بچه چهار خط به آخر رو بنویسه
اینقدر مشق مینوشتیم که گوشه انگشت وسطی قلمبه بود همیشه، میخچه وار
بوی نهار دل میربود
ولی باید صبر میکردیم تا بابا بیاد
همه با هم غذا بخوریم
تنهایی خوردن و جدا جدا خوردن نداشتیم
والا جرات اُلیورتوئیست رو هم نداشتیم
بگیم ما گرسنمونه، باید صبر میکردیم
الان اگه بود میشد، مصداق بارز کودک آزاری، ولی اون موقع درس صبر بود واسه ما
غذا هم هر چی بود
آبگوشتی، کوفته ای، لوبیا پلویی
هر چی بود میذاشتن سر سفره
مثل الان نبود که مامانها هی بگن:
الهی دورت بگردم، فدات بشم
مرغ نمیخوری؟ کباب بخور...
دوست داری زنگ بزنم پیتزا برات بیارن
مادر قربونت بشه!
هرچی بود میخوریم
خدا رو هم شکر میکردیم.
الان که به نسل جدید نگاه میکنم
میبینم ما هنوزم همون برّههای مظلوم و بیدفاع و البته معصومی هستیم، که هنوز که هنوزه تو چنگال زندگی لِی لِی میکنیم.
💠 • ° •🔸 ◎﷽◎ 🔸• ° • 💠
🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷
⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
⇦ #نـوستـالـژی ⇩⇩⇩
بچه نبودیم که ما، برّه بودیم
صبح خروسخوان همچین آروم، بدون نق و نوق از خواب بیدار میشدیم و صبحونه خورده و نخورده، یه مسافت چند صدمتری را پیاده گز میکردیم تا مدرسه ...
سرویس کجا بود؟
تازه اون سالها سرد هم بود
یه کاپشن خرسک و یه کیف صد کیلویی و دستهای لبو شده از سرما
تو مدرسه هم برّه بودیم
از ترس ناظم همچین رو خط سفید ده سانتی وامیستادیم که یه سانت از کفشمون از خط بیرون نمیزد
بازیمون چی بود؟
طناب بازی و لِی لِی و توپ بازی
صبح لِی لِی...
ظهر لِی لِی...
شب لِی لِی...
خلافمون چی بود؟
پنج تومن میدادیم بابای مدرسه
یه تیکه پلاستیک مچاله میذاشت کف دستمون، یه قاشق هم قره قروت چرک صد سال مونده میریخت روش
ما هم با لذت، دِ بِلیس، یا فوق فوقش، فوت فوتک میخریدیم، که عبارت بود از دو ممیز سه دهم گرم آرد نخودچی مخلوط با شکر، تو یه پلاستیک چهار سانتی که به طریقه فوق امنیتی مهر و موم و منگنه کاری میشد، با یه نِی کوچولوی نارنجی کنارش
البته این فوت فوتک رو بیشتر مواقع نمیخوردیم
نگه میداشتیم که فوت کنیم تو سر و کلهٔ مُخبرِ کلاس که چُغُلی همه رو میکرد.
ظهر که میشد، همون مسافت طولانی رو برمیگشتیم خونه
دستشویی ها مثل الان نبود،
ورِ دل آشپزخونه!
یا تو حیاط بود، یا تو راهرو...
دست و رومون را میشستیم و ایضاً جورابامون رو، رو نرده پهن میکردیم
تازه میآمدیم تو، همچین برّههایی بودیم که همون بغل جاکفشی دفتر کتاب را پهن میکردیم و مینشستیم به مشق نوشتن
تموم میکردیم، برنامه فردا رو هم حاضر میکردیم.
مثل الان نبود که خاله و عمه یه دست بچه رو ماساژ میدن
عمو و دایی اون یکی دست رو
تا بچه چهار خط به آخر رو بنویسه
اینقدر مشق مینوشتیم که گوشه انگشت وسطی قلمبه بود همیشه، میخچه وار
بوی نهار دل میربود
ولی باید صبر میکردیم تا بابا بیاد
همه با هم غذا بخوریم
تنهایی خوردن و جدا جدا خوردن نداشتیم
والا جرات اُلیورتوئیست رو هم نداشتیم
بگیم ما گرسنمونه، باید صبر میکردیم
الان اگه بود میشد، مصداق بارز کودک آزاری، ولی اون موقع درس صبر بود واسه ما
غذا هم هر چی بود
آبگوشتی، کوفته ای، لوبیا پلویی
هر چی بود میذاشتن سر سفره
مثل الان نبود که مامانها هی بگن:
الهی دورت بگردم، فدات بشم
مرغ نمیخوری؟ کباب بخور...
دوست داری زنگ بزنم پیتزا برات بیارن
مادر قربونت بشه!
هرچی بود میخوریم
خدا رو هم شکر میکردیم.
الان که به نسل جدید نگاه میکنم
میبینم ما هنوزم همون برّههای مظلوم و بیدفاع و البته معصومی هستیم، که هنوز که هنوزه تو چنگال زندگی لِی لِی میکنیم.