📚غلام و کشتی
روزی لقمان با کشتی سفر میکرد، تاجری و غلامش نیز در آن کشتی بودند.
غلام بسیار بیتابی و زاری میکرد و از دریا میترسید. مسافران خیلی سعی کردند او را آرام کنند اما توضیح و منطق راه به جایی نمیبرد. ناچار از لقمان کمک خواستند و لقمان گفت که غلام را با طنابی ببندند و به دریا بیندازند!
آنان این کار را کردند و غلام مدتی دستوپا زد و آب دریا خورد تا اینکه او را بالا کشیدند. آنگاه او روی عرشه کشتی نشست، عرشه را بوسید و آرام گرفت
🔹این حکایت بسیاری از انسانها است. بسیاری قدر هیچکدام از نعمتهایشان را نمیدانند و فقط شکایت میکنند و تنها وقتی با مشکلی واقعی روبرو میشوند یادشان میافتد چقدر خوشبخت بودند
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#داستان_کوتاه_آموزنده
#احسن_القصص #عابد_مغرور
✍🏻روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت. در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آن جا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود از آن جا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.
🍃🌸مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور مکن. در این هنگام خدای برترین به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو: ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانی، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینی، اهل دوزخ.
📚محمد غزالی، کیمیای سعادت، ج 1، ص
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از تست هوش و ترفند
کلیپ جدید #پریسا رو دیدی 😉💚
وضعیت مدرسه های ایرانی 😳🇮🇷
معلمه یهو داد میزنه میگه . . .🤣❌
https://eitaa.com/joinchat/1659109482C163bcff4e4
بیا ادامشو اینجا ببین 😻😂☝️
کانال ماه تابان
کلیپ جدید #پریسا رو دیدی 😉💚 وضعیت مدرسه های ایرانی 😳🇮🇷 معلمه یهو داد میزنه میگه . . .🤣❌ https://e
.
معلم پریسا رو ببین 😳❌🤣👆🏻
.
📚شب کرامت
پیرزن از همان دیشب که بچهها گفتند هماهنگ کردهاند روضهخوان بیاید به منزلش دل توی دلش نبود. پارچه سیاهیها را بیرون آورده بود و آماده گذاشته بود تا بچهها دیوارهای خانهاش را سیاهپوش کنند. با همان ناتوانیاش خانه را جارو کرده بود، هرچه برای روضهی فردا لازم داشت را هم سفارش داد تا بچهها برایش بگیرند.
معلم قرآن مسجد بود و تقریباً هرکس از خانمهای محل قرآن خواندن را بلد بود او را میشناخت. جلسات قرآن دوشنبههایش هم در هیچ شرایطی تعطیل نمیشد. محرمها هم در به در مجالس روضهی مساجد و خانههای اهالی محل میشد. نمیتوانست یک روز را بدون روضه سر کند.
اما حالا شرایط فرق کرده بود، ماه رمضان آمده بود و رفته بود، اما بخاطر کرونا مساجد باز نشدند، او هم برای سن و بیماریهایش مدتها بود پایش را از خانه بیرون نگذاشته بود. حالا که چهار روز از محرم گذشته بود و کارش شده بود روشن کردن تلویزیون و زیر و رو کردن کانالها برای پیدا کردن ذکر و روضهای ولو اندک، خیلی دلش گرفته بود.
همین شب قبل بود که خواب «آقا» را میدید. آقا همان روضهخوانی بود که سالهای دور ماهی یک بار به خانهاش میآمد و روضهی مختصری میخواند و میرفت. خواب دیده بود که مثل تمام روزهای آمدن آقا، بچهها را دم صبح فرستاده بود درب خانهی همسایههایش تا دعوتشان کنند به مجلس روضه. بعد دیده بود که آقا نشست روی همان صندلی همیشگی و صلیاللهعلیک یا ابا عبدالله گفت، از صدای هقهق خودش از خواب پریده بود و دلش پر زده بود برای یک روضهی آقا....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گسترده چمران
این کانال عکاسی عاااالیه 😍📸
دوست داری کلی ژست عکاسی یاد بگیری بیا اینجا 😜👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2559705214Cf1d12955c0
کلی ادیت جذاب یاد بگیر 😇👏🏻
هدایت شده از تست هوش و ترفند
تو زشت نیستی فقط ژست عکاسی بلد نیستی 😈💦👇
༺⃟♥️ https://eitaa.com/joinchat/2559705214Cf1d12955c0 📸ᵃᵏˣ༻
700 سال پیش در اصفهان مسجدی میساختند ...
کار تمام شده بود و کارگران در حال انجام خرده کاریهای پایانی بودند، پیرزنی از آنجا رد میشد، ناگهان پیرزن ایستاد و گفت بنظرم مناره مسجد کج است !
کارگران خندیدند ولی معمار با صدای بلند فریاد زد ساکت ! چوب بیاورید ، کارگر بیاورید ، چوب را به مناره تکیه دهید ، حالا همه باهم ، فشار دهید ، فشااااااااااار !!!
و مرتب از پیرزن میپرسید مادر درست شد ؟
بعد از چند دقیقه پیرزن گفت درست شد و دعا کنان دور شد . کارگران گفتند مگر میشود مناره را با فشار صاف کرد ؟
معمار گفت : نه ! ولی میتوان جلوی شایعه را گرفت ! اگر پیرزن میرفت و به اشتباه به مردم میگفت مناره کج است و شایعه کج بودن مناره بالا میگرفت ، دیگر هرگز نمیشد مناره را در نظر مردم صاف کرد !
ولی من الان با یک چوب و کمی فشار ، مناره را برای همیشه صاف کردم !!!
از شایعه بترسید !
در تجارت و کسب و کارتان ، حتی در زندگیتان از شایعه بترسید ! اگر به موقع وارد عمل شوید براحتی مناره زندگیتان صاف خواهد شد ...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گسترده پُربازده اُفق
🔴 انواع لباس و کفش بچه گانه👶👧🧒
با مناسب ترین #قیمت و #کیفیت🤑
🚙🚙ارسال به تمام نقاط کشور فقط و فقط ۱۰ تومان😳
🏢 یک فروشگاه خانگی برای خرید بهترین پوشاک برای فرزندان دلبندتان👶👧🧒👦
فقط کافیه یه سر به کانال زیر بزنی تا از قیمت هاش شوکه بشی😍😊👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/646381633C301e8d0fb6
بهترین ها را از ما بخواهید 👕👚👟
هدایت شده از سخنان بزرگان
صدفزیباست وقتی در درونش گوهری باشد
قشنگاستدختریوقتیکهچادربرسرش باشد
هدیهای از مشهدالرضاست کلیککن😍👇
💠
💠 💠
💠 ⬛️ 💠
💠 ⬛️ ⬛️ 💠
💠 ⬛️ ⬛️ ⬛️ ⬛️⬛️ 💠
💠⬛️ ⬛️ ⬛️ ⬛️ 💠
💠 ⬛️⬛️⬛️ ⬛️⬛️⬛️ 💠
💠 🔳 🔳 💠
💠 🔳💠
💠 💠
💠
معتبرترین فروشگاه چادر مشکی💯💯
#آموزنده
#حتما_بخونید
یه روز یه اسب پیر افتاد توی چاه.
مردم جمع شدند و هر کاری کردند تا اون رو
بیرون بیارند، نشد. پس برای اینکه بیشتر
زجر نکشه، تصمیم گرفتند چاه رو
با خاک پر کنند تا زودتر بمیره.
اونها با بیل روی سرش خاک می ریختند.
اسب هم خودش رو تکون می داد،
خاک ها رو زیر پاش می ریخت و
کمی خودش رو بالاتر می کشید.
تا اینکه بالاخره چاه پر از خاک شد
و اسب به راحتی بیرون اومد.
عزیز دلم مسائل زندگی نیومدند تا
زنده به گورمون کنند.
هر اتفاق واسه اینه که بیشتر صعود کنیم.
پس بخاطر اتفاقات پیاپی زندگیمون
گلایه نکنیم و فکر کنیم شاید اونها هدیه هایی
هستند که قدرشون رو خوب نمی دونیم.
#شاهین_فرهنگ
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گسترده چمران
سوتی #سمانهپاکدل درباره ارتباط قریشی و طارمی تو برنامه صدا و سیما🙈😳😁
صحبت های کامل سمانه پاکدل در باره این ارتباط پنهانی 😝🤐
مجری درباره رابطه ی طارمی و قریشی میپرسه 😬 سمانه پاکدل میگه مهدی طارمی و سحر قریشی... 😮😧
👇👇👇👇
༺⃟♥️ https://eitaa.com/joinchat/65732664C4e79627411 ༻
༺⃟♥️ https://eitaa.com/joinchat/65732664C4e79627411 ༻
هدایت شده از تست هوش و ترفند
تصاویر دختر #علیدایی در خیابان های لندن 👗👇👇
عکس لو رفته از همسر علی دایی 😋
میخوای خانوادشو ببینی؟ 👇👇👇
❗️ https://eitaa.com/joinchat/65732664C4e79627411 💣
❓ https://eitaa.com/joinchat/65732664C4e79627411 💦
700 سال پیش در اصفهان مسجدی میساختند ...
کار تمام شده بود و کارگران در حال انجام خرده کاریهای پایانی بودند، پیرزنی از آنجا رد میشد، ناگهان پیرزن ایستاد و گفت بنظرم مناره مسجد کج است !
کارگران خندیدند ولی معمار با صدای بلند فریاد زد ساکت ! چوب بیاورید ، کارگر بیاورید ، چوب را به مناره تکیه دهید ، حالا همه باهم ، فشار دهید ، فشااااااااااار !!!
و مرتب از پیرزن میپرسید مادر درست شد ؟
بعد از چند دقیقه پیرزن گفت درست شد و دعا کنان دور شد . کارگران گفتند مگر میشود مناره را با فشار صاف کرد ؟
معمار گفت : نه ! ولی میتوان جلوی شایعه را گرفت ! اگر پیرزن میرفت و به اشتباه به مردم میگفت مناره کج است و شایعه کج بودن مناره بالا میگرفت ، دیگر هرگز نمیشد مناره را در نظر مردم صاف کرد !
ولی من الان با یک چوب و کمی فشار ، مناره را برای همیشه صاف کردم !!!
از شایعه بترسید !
در تجارت و کسب و کارتان ، حتی در زندگیتان از شایعه بترسید ! اگر به موقع وارد عمل شوید براحتی مناره زندگیتان صاف خواهد شد ...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارا🙏
🍂در این شب پاییزیی
🍁به خواب عزیزانم آرامش
🍂به بیداریشان آسایش
🍁به زندگیشان عافیت
🍂به مهرشان وفا
🍁به وجودشان صحت عطا بفرما
✨آمیـــن یا رَبَّ 🙏
🍂آرزومندم
در این شب پاییزی🍁
🍂خزان غصههاتون برسه
و نسیم شادیهاتون🍁
🍂وزیدن بگیره
و دست آرامش🍁
🍂نوازشگر لحظههای
زندگیتون باشه🍁
آرامش الهی سهم هر شبتون ✨🙏
هدایت شده از سخنان بزرگان
رابطه های قدیم و جدید 😜😂👆🏽
اصغر به سرنا پیشنهاد میده . . 🤣🤲🏻
سرنا جواب . . 🤤💦🙊
https://eitaa.com/joinchat/1659109482C163bcff4e4
کلیپش تو چنل بالا 🤪😂☝🏻
کانال ماه تابان
رابطه های قدیم و جدید 😜😂👆🏽 اصغر به سرنا پیشنهاد میده . . 🤣🤲🏻 سرنا جواب . . 🤤💦🙊 https://eitaa.com/
.
داداش سرنا غیرتی شده 🤣😱❌☝️🏼
.
🍁✨بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ✨🍁
🍂به نام آفریننده ی فصل ها و رنگها🍂
خـــ🧡ــــداوندا
🧡به نـــــامت، به یادت و به عشـــــقت🧡
روزی دیگر از 🍁
زندگانی ام را آغـــــاز میکنم🍁
الهی به امید تو 🧡
پشتیبانم بـــــاش🍁🙏
#سلام_روز_زیباتون_بخیر 🍁
دفتر امروز را باز کن برگ اولش را🍁🍁
با کاغذي از جنس دلت جلد کن❤
صفحه هایش رابااميد خط کشي کن
صاف و يکدست اينبار بهتر ورق بزن🍁
شروع به نوشتن کن😍
اينبار خوش خط تر از قبل
#صبحتون_بخیر🌸🍃🌸
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده اعتماد
💚💙ی لحظه توجه کنید💙💚
کلیپ کدومشونو دوست داری ببینی⁉️😁
خبر مهم اینه که دیگه نمیخواد کلی کانال داشته باشی که بخوای کلیپ ببینی، همین یدونه کانال برات کافیه، تمام کلیپهای طنزُ تو کانال #کلیپهای_طنز_ایتا رایگان ببینید و لذت ببرید🤩🤩🤩
https://eitaa.com/joinchat/1446182967C4c0f0ef6ff
https://eitaa.com/joinchat/1446182967C4c0f0ef6ff
بزرگترین کانال کلیپ ایتا😍☝️
هدایت شده از تست هوش و ترفند
👽حقایقی ترسناک(#فکت_تئوری)
❌حقایق ترسناک گوشی شما📲😱
❌خونه ای که احضار ارواح 1 رو تو اون بازی کردن🕍😰
❌عجیبترین ویدئو در اینترنت🖥🤖
❌مردی که اجازه میده مارهانیشش بزنن🐍😱
❌سلبرتی که بعداز مرگش زنده شده💀😨
https://eitaa.com/joinchat/3094675509Cec0e8af43c
🚷ورودافرادی که مشکل قلبی دارند ممنوع🚷
#آموزنده
#حتما_بخونید
یه روز یه اسب پیر افتاد توی چاه.
مردم جمع شدند و هر کاری کردند تا اون رو
بیرون بیارند، نشد. پس برای اینکه بیشتر
زجر نکشه، تصمیم گرفتند چاه رو
با خاک پر کنند تا زودتر بمیره.
اونها با بیل روی سرش خاک می ریختند.
اسب هم خودش رو تکون می داد،
خاک ها رو زیر پاش می ریخت و
کمی خودش رو بالاتر می کشید.
تا اینکه بالاخره چاه پر از خاک شد
و اسب به راحتی بیرون اومد.
عزیز دلم مسائل زندگی نیومدند تا
زنده به گورمون کنند.
هر اتفاق واسه اینه که بیشتر صعود کنیم.
پس بخاطر اتفاقات پیاپی زندگیمون
گلایه نکنیم و فکر کنیم شاید اونها هدیه هایی
هستند که قدرشون رو خوب نمی دونیم.
#شاهین_فرهنگ
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
یچیز بگم🙈
مادر شوهرم بهم میدونید چی میگفت؟🤦♂
بخدااا نمیتونم بگم💨💨🐒
خلاصه بگم👌
از وقتی اومدم تو این کانال دیگه اون رو بهم نمیگه😞😝
با ۲۰ تومن ۱۰ تا ست لباس زیر گرفتم😌😃
باور نمیکنی😐
بیا👇
اگه بهت با ۲۰ تومن ۱۰ تا ست عالی ندادن لف بده😳😱
اینم لینکش👇😍
https://eitaa.com/joinchat/4236640275C476678dee1
ورود آقایون ممنوع است📛
هدایت شده از تست هوش و ترفند
+آقامون🙈
_جون دلم خانومم😍
+آقامون عضو یه کانال #لباس_زیر شدم🙊 خیلی #لاکچری و #خاصه لباساش میشه #20تومن بیعانه بدی 5دست بخرم
_20تومن؟😳 با 20تومن 5دست😑 گولم میزنی؟😏😒
+نه بوخودا😢 خودت بیا ببین #اینم_لینکش😢👇
https://eitaa.com/joinchat/4236640275C476678dee1
_خودم برات سفارش میدم خانومم با پسند خودم😍
📚شب کرامت
پیرزن از همان دیشب که بچهها گفتند هماهنگ کردهاند روضهخوان بیاید به منزلش دل توی دلش نبود. پارچه سیاهیها را بیرون آورده بود و آماده گذاشته بود تا بچهها دیوارهای خانهاش را سیاهپوش کنند. با همان ناتوانیاش خانه را جارو کرده بود، هرچه برای روضهی فردا لازم داشت را هم سفارش داد تا بچهها برایش بگیرند.
معلم قرآن مسجد بود و تقریباً هرکس از خانمهای محل قرآن خواندن را بلد بود او را میشناخت. جلسات قرآن دوشنبههایش هم در هیچ شرایطی تعطیل نمیشد. محرمها هم در به در مجالس روضهی مساجد و خانههای اهالی محل میشد. نمیتوانست یک روز را بدون روضه سر کند.
اما حالا شرایط فرق کرده بود، ماه رمضان آمده بود و رفته بود، اما بخاطر کرونا مساجد باز نشدند، او هم برای سن و بیماریهایش مدتها بود پایش را از خانه بیرون نگذاشته بود. حالا که چهار روز از محرم گذشته بود و کارش شده بود روشن کردن تلویزیون و زیر و رو کردن کانالها برای پیدا کردن ذکر و روضهای ولو اندک، خیلی دلش گرفته بود.
همین شب قبل بود که خواب «آقا» را میدید. آقا همان روضهخوانی بود که سالهای دور ماهی یک بار به خانهاش میآمد و روضهی مختصری میخواند و میرفت. خواب دیده بود که مثل تمام روزهای آمدن آقا، بچهها را دم صبح فرستاده بود درب خانهی همسایههایش تا دعوتشان کنند به مجلس روضه. بعد دیده بود که آقا نشست روی همان صندلی همیشگی و صلیاللهعلیک یا ابا عبدالله گفت، از صدای هقهق خودش از خواب پریده بود و دلش پر زده بود برای یک روضهی آقا....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•