هدایت شده از تست هوش و ترفند
🛑خبرفوری🛑خبرفوری🛑
🔴اقدام طوفانی آیت الله اژه ای که همه را شوکه کرد.
♦️متن کامل خبر را از این کانال بخوانید👇👇
💯 #فورے 💯 #فورے🛑
❌ایت الله رئیسی بالاخره سکوتش را شکست و پرونده فساد اقتصادی را افشا کرد (!!!)😱😨
🚫اطلاعات بیشتر👇
بزن رو لینک زیر👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3471310851C6309f6d13d
پیامبر اڪرم (ص) فرمود
من از جبرییل پرسیدم آیا بعد از من به زمین خواهی آمد ؟
🍀 گفت : بلی یا رسول الله
بعد از شما ۱۰ مرتبه به زمین نازل خواهم شد .... و ده گوهر از روی زمین خواهم برد ( به دلیل ڪفران مردم ).
✅پیغمبر فرمودند : آن گوهر ها چیست ؟
عرض ڪرد :
🍀 دفعه اول که نازل بشوم برڪت را خواهم برد .
🍀دفعه دوم رحمت را .
🍀دفعه سوم حیا را از چشم زنان .
🍀دفعه چهارم حمیت و غیرت را از مردان.
🍀 دفعه پنجم عدالت را از دل سلاطین .
🍀دفعه ششم صداقت و راستی را از دل رفیقان و دوستان .
🍀دفعه هفتم مروت را از دل اغنیا .
🍀دفعه هشتم صبر را از دل فقیران .
🍀 دفعه نهم حکمت را از دل حڪیمـــان.
🍀دفعه دهم ایمان را از دل مومنین.
هر گاه خداوند غضب نماید،
عذابی بر ایشان نازل نڪند .
به جایش نرخ های آنان گران می شود
و عمرهای ایشان ڪوتاه می گردد
و تجارتشان سود نمی ڪنند
و میوه هایشان نیڪو نمی باشد
و نهر هایشان ڪم آب و باران از ایشان دریغ می گردد
و اشرار بر آنان مسلط می گردد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گسترده امید
#دختری و بلد نیستی به موهات مدل بدی😐
اینجا بهت مدل مو☺️واسه زیر شال و روسری یاد میدن خیلی شیکه😘
یه کانالی #دخترونه با ایده های #دخترونه
❤️آموزش مدل مو زیر #مقنعه😍
❤️آموزش ساختن استایل دانشجویی
و کلی ایدهای جالب شیک دخترای محصل مدرسه ای👇
https://eitaa.com/joinchat/470876264Cfe1a73ec9f
https://eitaa.com/joinchat/470876264Cfe1a73ec9f
اگه دختر هستی و تو این چنل عضو نیستی یا مغزت معیوبه:|🕸
یا خـــز پسندے:/👀💸
هدایت شده از سخنان بزرگان
واااااای ببینید به این پسره بدبخت چیمیگه😂🙈🤣
سلام اینم سوتی بیهوشی من
من چند باری رفتم اتاق عمل خب بعد برای
بارچهارم که رفتم اتاق عمل برای پیچ ومهره کمرم بود خدایی که عملم سنگین بود ازاتاق عمل که اوردنم توی بخش گیر داده بودم به یه پسره که بابرانکارد اوردم که تو باید منو.....😂😂😂
https://eitaa.com/joinchat/932446382Cdb1e622001
وای من که جررر خوردم از خنده😈🤪😂
#داستان
خدای مهربانتر از مادر!❤
در زمان حضرت موسی(علیه السلام) جوانی بسیار مغرور زندگی می کرد.
او همواره مادر پیرش را رنج می داد. بی مهری او به مادر به جایی رسید که روزی مادرش را به کول گرفت و بالای کوه برد و در آنجا نهاد تا طعمه درندگان بیابان شود!
هنگامی که مادرش را در آنجا نهاد و از آن کوه پایین آمد تا به خانه بازگردد، مادرش در این فکر افتاد که مبادا پسرم در مسیر پرتگاه کوه بیفتد و بدنش خراش بردارد و یا طعمه درندگان گردد!
لذا برای پسرش چنین دعا کرد: خدایا! پسرم را از طعمه درندگان و از گزند حوادث حفظ کن تا به سلامت به خانه اش بازگردد.
از سوی خداوند به موسی(ع) خطاب شد: ای موسی! به آن کوه برو و منظره مهر مادری را ببین. ببین مهر مادری چه ها می کند؟ جفا دیده اما دعا می کند.
موسی(ع) به آنجا رفت، وقتی مهر مادری را دریافت، احساساتش به جوش و خروش درآمد، که به راستی مادر چقدر مهربان است.
خداوند به موسی(ع) وحی کرد: «ای موسی! من به بندگانم مهربانتر از مادر هستم»
📚سرگذشتهای عبرت انگیز، محمدی اشتهاردی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
کانال #زندگی_پس_از_زندگی در ایتا فعالیت
خودش را شروع کرد😍
پربیننده ترین کانال در ایتا 😍😍
جهت عضویت در کانال کلیک کنید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4196139185Cb5fa66866a
https://eitaa.com/joinchat/4196139185Cb5fa66866a
هدایت شده از سخنان بزرگان
زن بابام یه بلوز دامن و یه روسری و.چادر رنگی که تا به حال ندیده بودم و خیلی هم قشنگ بود داد به من گفت خودم برات خریدم بپوش منم پوشیدم، چایی ریختم سینی جایی رو بردم تو اتاق
سلام کردم سینی رو. گذاشتم جلوشون خواستم بر گردم بابام گفت نرو بگیر بشین، از این بگیر بشین بابام و نگاه اسماعیل آقا حس بدی اومد سراغم، اسماعیل آقا اشاره ای کرد به من به بابام گفت همینه، بابام گفت بله همینه، میخوای صیغهش کن میخواهی هم عقدش کن جای طلبت ببرش، آقا اسماعیل گفت شما یه وکالت عقد به من بده من میبرمش به سر فرصت عقدش میکنم، نا خودآگاه زدم زیر گریه، گفتم بابا داری من رو. به این آقا که از خودتم بزرگتره به جای طلبت میدی، بابام تهدید کرد گفت...
https://eitaa.com/joinchat/970522708C83ac1b3f1e
❌ادعای خدایی
💠ادعای خدایی
می گویند ابلیس، زمانی نزد فرعون آمد در حالیکه فرعون خوشه ای انگور در دست داشت و می خورد.
ابلیس به او گفت: هیچکس می تواندکه این خوشها انگور را به
مروارید خوش آب و رنگ مبدل سازد؟
فرعون گفت:نه.
ابلیس با جادوگری و سحر، آن خوشها انگور را به دانه های مروارید خوشاب تبدیل کرد.
فرعون تعجب کرد و گفت: آفرین بر تو که استاد و ماهری.
ابلیس سیلی ای بر گردن او زد و گفت:
مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند، تو با این حماقت چگونه دعوی خدایی می کنی؟
📚هزار داستان
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#داستان
امیرالمؤمنین علی علیه السلام و سپاهیانش، سوار بر اسبها، آهنگ حركت به سوی نهروان داشتند. ناگهان یكی از سران اصحاب رسید و مردی را همراه خود آورد و گفت: «یا امیرالمؤمنین این مرد «ستاره شناس» است و مطلبی دارد، می خواهد به عرض شما برساند».
ستاره شناس: «یا امیرالمؤمنین در این ساعت حركت نكنید، اندكی تأمل كنید، بگذارید اقلا دو سه ساعت از روز بگذرد، آنگاه حركت كنید».
«چرا؟»
- چون اوضاع كواكب دلالت می كند كه هر كه در این ساعت حركت كند از دشمن شكست خواهد خورد و زیان سختی بر او و یارانش وارد خواهد شد، ولی اگر در آن ساعتی كه من می گویم حركت كنید، ظفر خواهید یافت و به مقصود خواهید رسید».
- این اسب من آبستن است، آیا می توانی بگویی كره اش نر است یا ماده؟
- اگر بنشینم حساب كنم می توانم.
- دروغ می گویی، نمی توانی، قرآن می گوید: هیچ كس جز خدا از نهان آگاه نیست. آن خداست كه می داند چه در رحم آفریده است.
محمد، رسول خدا، چنین ادعایی كه تو می كنی نكرد. آیا تو ادعا داری كه بر همه ی جریانهای عالم آگاهی و می فهمی در چه ساعت خیر و در چه ساعت شر می رسد.
پس اگر كسی به تو با این علم كامل و اطلاع جامع اعتماد كند به خدا نیازی ندارد.
بعد به مردم خطاب فرمود: «مبادا دنبال این چیزها بروید، اینها منجر به كهانت و ادعای غیبگویی می شود. كاهن همردیف ساحر است و ساحر همردیف كافر و كافر در آتش است».
آنگاه رو به آسمان كرد و چند جمله دعا مبنی بر توكل و اعتماد به خدای متعال خواند.
سپس رو كرد به ستاره شناس و فرمود:
«ما مخصوصا برخلاف دستور تو عمل می كنیم و بدون درنگ همین الآن حركت می كنیم».
فورا فرمان حركت داد و به طرف دشمن پیش رفت. در كمتر جهادی به قدر آن جهاد، پیروزی و موفقیت نصیب علی علیه السلام شده بود
📚منبع: داستان راستان،شهید مطهری،جلد اول
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــا🙏
دراین شبهای عزیز ماه مبارک رمضان 🌙
مردمِ کشورم را
به تو میسپارم
از بلاها، سختیها، بیماری ها
مصیبتها و گرفتاریها؛
خدایا🙏
خودت پناه و
تسکینِ دردهایشان باش
خدایا 🙏
دلشوره و دلواپسی
و این بیماری را
از کشور ما و جهان دور کن🙏
آمیـــن یا رَبَّ 🙏
امشب دعا کنیم 🙏
برای شفای بیماران کرونایی
برای کسانی که که به دلایلی گوشه زندانها هستند
برای کسانی که خرجشون با دخلشون نمی خونه
برای تمام کسانی که محتاج دعا هستند🙏
شب تون در پناه امن الهی ✨🙏
هدایت شده از سخنان بزرگان
♨️جاریم لامصب خیلی خوشتیپه😒
یه عالمه #ست های #کیف_روسری داره
با هر لباسش یه ست #خاص میزنه😕
اسمش از دهن مادرشوهرم نمیوفته
انقدر باهاش پز میده😐😏
تازگیا فهمیدم اینجا عضوه👌😍👇
https://eitaa.com/joinchat/3954442290C6c5b0c8c12
کانال ماه تابان
♨️جاریم لامصب خیلی خوشتیپه😒 یه عالمه #ست های #کیف_روسری داره با هر لباسش یه ست #خاص میزنه😕 اسمش
لباستو بگو
ست کیف و روسریتو بدم ☺️
(بعضی کارامون برا عیدفطر تخفیف خورده😊)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام به زندگى 💖
سلام به عطر دل انگیزمحبت💖
سلام به معجزه لبخند😇
سلام به عشق و مهربانی🌸💖🌸
وسلاااا💖ااام به شما دوستان گرامی
آخرین صبح فروردین ماهتون دل انگیز🌸
امروز راباگفتن یه صبح بخیر☺️
زیبا و عاشقانه💖به اونهایی ڪه
دوستشون داریم آغازمیکنیم🌺🍃
الهی امروز بهترین صبح را شروع کنید
#سلام_صبحتون_بخیر🌸🍃🌸
هدایت شده از گسترده امید
از گـوشیـت خستـه شـدی؟؟!!😫🌵
قاب گوشیت هنوزخزوقدیمیه؟☹️📱🌵
بیـآقابگوشیتوخوشگلو #شآخ_کن🥳🥑
انـواع #قاب_گوشی #کیوتودلبرداره🙊🤩
https://eitaa.com/joinchat/3790929967Cdb14adce42
اینم لینکش فقط خزش نکن😘👆👆
┄•••┄┄•••┄┄•••┄┄•••┄┄•••
هدایت شده از سخنان بزرگان
#کار_امام_رضا_ع_بود....
🌷برادرم فتحعلی که شهید شد کار رفتن محمد به جبهه گره خورد. مادرم راضی نمیشد. خیلی به این در و آن در زد اما فایده نداشت. قرار بود پدر و مادرم بروند مشهد. وقت رفتنشان، یک نامه و یک اسکناس پنجاه تومانی آورد، داد به مادرم و گفت: «مادر این نامه و پول رو بندازید توی ضریح امام رضا (ع).»
🌷مادرم پرسید: «توی نامه چی نوشتی پسرم؟» محمد جواب داد: «چیز مهمی نیست یه مشکل کوچیکی دارم که از آقا خواستم حلش کنن.» کنجکاو شده بودم. پرسیدم: «داداش توی نامه چی نوشتی؟» گفت: «بذار جوابش رو بگیرم بعد برات میگم.» درست فردای روزی که پدر و مادرم از مشهد برگشتند محمد آماده شده برای رفتن به جبهه. تازه سرّ آن نامه را فهمیدم. امام رضا (ع) مادرمان را راضی کرده بود.
🌹خاطره ای به یاد برادران شهید محمد و فتحعلی فتحی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گسترده امید
💦بارون گند زد تو قرار قاشقانشون🤣💔
🔥جر قیافه ی دختره وقتی آرایشاش میریزه😳😰
https://eitaa.com/joinchat/2299854995Ce83d92dd6f
https://eitaa.com/joinchat/2299854995Ce83d92dd6f
‼️پسره بهش میگه تو . . . .😭💔
هدایت شده از سخنان بزرگان
❌روایت واقعی❌
خواهرم با ما زندگی میکرد. شب ها تا دیر وقت با زنم تو یه اتاق دیگه تنها بودند، فکر میکردم میشینن باهم فیلم میبینن تا اون شب از روزی کنجکاوی وارد اتاقشون شدم ولی با دیدن خواهر تو اون وضعیتی که برام غیرقابل باور بود دنیا پیش چشمم سیاه شد ....👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1811742879Cd079f4eac9
عارفی می گوید:که روزی دزدان قافله ما را غارت کردند،پس نشستند ومشغول طعام خوردن شدند.
یکی از ان ها را دیدم که چیزی نمیخورد به اوگفتم که چرا با آنه در غذا خوردن شریک نمیشوی؟ گفت :من امروز روزه ام،
گفتم : دزدی وروزه گرفتن عجب هست.
گفت :اي مرد!این راه،راه صلح هست که با خدای خود واگذاشته ام،شاید روزی سبب شود وبا او آشنا شدم.
ان عارف می گوید سال دیگر وی را در مسجد الحرام دیدم که طواف میکند وآثار توبه از وی دیدن کردم؛رو به من کرد وگفت:
دیدی که ان روزه چگونه مرا با خدا آشنا کرد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گسترده سادات
#سوتی_دوران_بارداری_من 😱🙈
بارداربودم مامانم ازشهرستان اومده بود پیشم بهم کمک کنه 🙆♀
6ماهم بود شوهرم دم غروب برگشت خونه نون گرفته بود نونا رو بسته بندی کردیم ومن گفتم خودم میزارم توفریزر😌
یخچالمم ازایناس که یخچالش بالاو فریزرش پایینه یه چهارپایه پلاستیکی گذاشتم زیرم ومشغول چیدن بسته های نون که یه دفه چهارپایه سر خورد ومن خوردم زمین 🤦♀
کف آشپزخونه پهن شده بودم که شوهرم ومامانم سراسیمه اومدن توآشپزخونه🏃♂🏃♀
منم ناخودآگاه دستمو بردم سمت شوهرم به عنوان تکیه گاه وتلاش کردم بلندشم حالا اونم خم شده بود داشت بهم کمک میکرد که یهو👖....😨😱
ادامه #سوتی_ضایع_من🤣🤣👇
https://eitaa.com/joinchat/1687683116C40593e628c
هدایت شده از 🧐 دنیای دانستنی و تست هوش ترفند🤓
👩💼خدا لعنتش نکنه جاریمو،ساعت یک شب یه لینک کانال واسم فرستاده میگه عضو شو،آقایی و بچه ها خواب بودن،یکی از پستاشو خوندم از خنده منفجر شدم😂😂
🤦♂بدبخت شوهرم از خواب بلند شدفکر کرد چی شده گوشیو ازم گرفت چندتا پست رو خوند خونه رفت رو هوا🤣🤣
بیا خودت ببین جاری ذلیل شدم چی بهم داده😆😆👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2700148881C2b83c45749
♨️فقط خواهشا نصف شب پست هارو نخونید😂😂😂
👨✈️خادم حرم امام رضا میگه:داشتم تو صحن ها قدم میزدم و مسئولیتم رو انجام میدادم،که دیدم بیسیم داره صدا میکنه:برید سمت صحن انقلاب،پشت پنجره فولاد خبریِ....
✨میگه:خودم رو رسوندم صحن انقلاب،دیدم ازدحام جمعیت،لحظه به لحظه مردم دارن زیادتر میشن و سلام و صلوات...با چند تا دیگه از خُدام مردم رو شکافتیم،جلو رفتیم،دیدم یه مرد شهرستانی یه بچه ی سه چهار ساله بغلش، داره گریه میکنه،بچه هم داره گریه میکنه،لباس بچه رو تیکه پاره کردن،رسیدم بهش گفتم: چه خَبرِ؟حاجی چی شده؟گفت:بچه ام نابینا بود،کورِ مادرزاد،داره میبینه،میگه:اینجا حرم امام رضاست،چقدر حرم امام رضا قشنگِ...
✨گفتم:حاجی فقط سریع،خیلی جمعیت زیاد شده،کارمون سخت میشه....برگشت سمت گنبد،دیدم داره به امام رضا یه چیزایی میگه،صورتش غرق اشک شد...گفتم: حاجی بیا بریم،چی میگی به امام رضا؟گفت:حاجی بچه هام دوقلو هستند،جفتشون نابینا بودن،ما دو سه روزِ اومدیم مشهد،امروز به زنم گفتم:صبح اینو می برم،بعد از ظهر اونو می برم،من الان با چه رویی برگردم مسافرخونه،به اون بچه ام چی بگم؟ بگم:امام رضا تو رو دوست نداشت؟
✨میگه:رسیدم توی دفتر، کاراشو انجام دادیم،یه ماشین دادم به یکی از خدام، گفتم:ببریمش محلِ اسکانش..گفتم:آدرس رو بلدی؟گفت:آره کارت مسافرخونه توی جیبمِ... پیچیدیم توی فرعی دیدیم تو کوچه ازدحامِ جمعیتِ،از ماشین پیاده شد،خادم میگه منم دنبالش دویدم،از مردم پرسیدم چه خبرِ اینجا؟ گفتن:نمی دونیم،میگن:امام رضا یه بچه ی چهار ساله ی نابینارو توی مسافرخونه شفا داده...
✨همش رو گفتم، بگم که:یا امام رضا! ما همه با هم اومدیم،میوه هم که میخری،میگن:درهم...سوا نکن...آقاجان! مارو با هم بخر،بد و خوب رو با هم....آقا! بهم بر میخوره،میگم:منو دوست نداشتی...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
آورده اند بازرگانی بود اندک مایه که قصد
سفر داشت. صد من آهن داشت که در خانه
دوستی به رسم امانت گذاشت و رفت.اما
دوست این امانت را فروخت و پولش را خرج
کرد.بازرگان، روزی به طلب آهن نزد وی رفت.
مرد گفت:آهن تو را در انبار خانه نهادم و مراقبت
تمام کرده بودم اما آنجا موشی زندگی می کرد که
تا من آگاه شوم همه را بخورد.بازرگان گفت:راست
می گویی!موش خیلی آهن دوست دارد و دندان
او برخوردن آن قادر است.
دوست اش خوشحال شد و پنداشت که بازرگان
قانع گشته و دل از آهن برداشته.پس
گفت:امروزبه خانه من مهمان باش.بازرگان
گفت:فردا باز آیم.رفت و چون به سر کوی رسید
پسر مرد را با خود برد و پنهان کرد.چون بجستند
از پسر اثری نشد.پس ندا در شهر دادند.
بازرگان گفت:من عقابی دیدم که کودکی
می برد.مرد فریاد برداشت که دروغ و محال
است،چگونه می گویی عقاب کودکی را ببرد؟بازرگان خندید و گفت:در شهری که موش صد
من آهن بتواند بخورد،عقابی کودکی
بیست کیلویی را نتواند گرفت؟
مرد دانست که قصه چیست،گفت:آری موش
نخورده است!پسر باز ده وآهن بستان.هیچ چیز
بدتر از آن نیست که در سخن ، کریم و بخشنده
باشی ودر هنگام عمل سرافکنده و خجل.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•