هدایت شده از سخنان بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👨⚕️توصيه پزشكان برتر ایران 🇮🇷براي درمان ریشه ای سفیدی مو 🤚🏼
نكته جالبشم اينه که ما براي اثبات حرفامون اول خودمون رو مورد آزمايش 🧪قرار دادیم و بعد نتيجه رو داخل صدا و سيما عنوان كردیم 📰
👨⚕️ميتونيد مشاوره رايگان تلفني 🤳 هم ازمون بگيريد با ارسال عدد 17 به سامانه 50009120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سلام
🌿صبحتون بخیر
🌸سه شنبه تون پُر از انرژی مثبت
🌿الهی امروزتان
🌸آغازی باشد برای
🌿شکر بیکران از نعمتهای
🌸الهی دل هایتان جایگاه محبت
🌿زندگیتان سرشار از شادی
🌸روحتان غرق در آرامش و
🌿جسم و جانتان
🌸در سلامت و عافیت کامل باشد
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
تست بینایی 🤔
شما در دایره قرمز چه عددی میبینید؟
🔴 88
🔴 38
🔴 83
🔴 33
پاسخ رو از اینجا ببینید 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/835452932Ce4f1852dfd
✅پاسخ این تست نشان میدهد سلامت #الزایمر، #بینایی و #عقلی شما چقدر هست
هدایت شده از سخنان بزرگان
فروشگاه بزرگ چادر مشکی در ایام صفر
با انواع چادرها همراه هدایا و تخفیفهای
عالی در خدمت شماست حتما بزنید روی👇
ـ ⚫️ خونے و سوختہ
ـ ⚫️ شد در ڪــــــربلا
ـ ⚫️ ولیجز به اجبـــــار
ـ ⚫️⚫️ ⚫️ ⚫️ از ســـــر نرفت
ـ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️
ـ⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️ ⚫️⚫️ ⚫️
ـ ⚫️
ـ ♦️♦️♦️ ⚫️
از بدرفتاری با جسم و ذهنتان دست بردارید. زندگی قرار است سفری از یک مکان منحصر به فرد به مکانی دیگر باشد. قرار نیست مثل یک چرخ و فلک باشد که شما را مدام به همان نقطهی قبلی برگرداند. قرار نیست زندگیتان شبیه زندگی من باشد. اصلا زندگی شما نباید شبیه زندگی دیگران باشد. بلکه باید ساختهی دست خودتان و حاصل تلاش خودتان باشد.
- ازکتابِ: خودت باش دختر🌱
- ريچل هاليس
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از سخنان بزرگان
❌❌علامت اول سردی زیاد بدن خلط پشت حلق هست
بعد نفخ و سنگینی معده ، یبوست، چاقی شکم و پهلو و خستگی و بیحالی،زود عصبانی شدن و فراموشکاری
این موارد را جدی بگیرید ❌❌
برای انجام تست سردی بدن و گوارش و راه درمان فرم زیر را پر کنید👇👇👇
https://formafzar.com/form/4dvxb
https://formafzar.com/form/4dvxb
https://formafzar.com/form/4dvxb
#تکهایازکربلا
خوب موقعی به شام رسیدم. حاملان سر حسین بن علی علیه السلام جلو در قصر یزید رسیده بودند. دربانان در را بازکردند و وقتی فهمیدند آنها سر حسین را آورده اند، اجازه ورود به قصر را دادند. من هم همراه آنها وارد شدم. یکی از دربانان با نگاهی مشکوک به من نگاه کرد و پرسید: تو هم با اینهایی؟
گفتم: من سهل بن سعد هستم.
دربان چیزی نگفت. با بقیه وارد تالار اصلی قصر شدیم. نگهبانی ما را همراهی می کرد. نگهبان ها سر را گرفتند و آن را در تشتی گذاشتند تا به خدمت یزید ببرند. تخت یزید روی یک سکوی بلند بود و خودش روی تخت نشسته و به پشتی تکیه داده بود. تاجی روی سرش قرار داشت که رویش پر از دُرّ و یاقوت بود. نگهبانان شمشیر به دست نزدیک تخت ایستاده بودند. اطراف تخت صندلی های طلایی و نقره ای گذاشته شده بود که ریش سفیدان قریش روی آنها نشسته بودند.
یزید وقتی چشمش افتاد به تشت طلایی که سرحسین توی آن بود، قهقه زد و با دست اشاره کرد نگهبان آن را جلو ببرد. حامل سر، پشت سر نگهبان آمد و جلو یزید ایستاد. نگهبان او را معرفی کرد. مرد به یزید تعظیم کرد و گفت: قربان، به پاس حمل این سر، بار شتر مرا پر از طلا و نقره کنید. من سر پادشاهی را آوردم که بهترین مردم است و از نظر پدر و مادر و اصل و نسب والاتر از همه است.
یزید گفت: اگر می دانستی که او بهترین مردم است، چرا سرش را به قصر من آوردی؟
مرد گفت: به طمع جایزه تو.
یزید اخم کرد و گفت: به خدا سوگند! چیزی به تو نمی دهم و تو را هم به او ملحق می کنم.
سپس به نگهبان ها اشاره کرد. مرد تا به خودش بجنبد، چند نگهبان دوره اش کردند.
یزید رو به نگهبان ها گفت: سرش را از بدن جدا کنید.
مرد تا نگهبان ها ببرندش، دست و پا می زد و به یزید ناسزا می گفت.
بعد از اینکه نگهبان ها حامل سر را بردند، یزید به تشت طلایی که سر توی آن بود نگاه کرد و گفت: ای حسین، قدرت مرا چگونه دیدی؟
چشمان حسین به یزید نگاه می کرد. بوی خوشی از سر بلند شد و تمام قصر را پر کرد
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
😂👆🏿دختره این عکسو گذاشته نوشته دستپخت بابام😳🤦🏼♂
حالا کامنت های ملت همیشه در صحنه:😃🤣
محل قرار گیری لینک کانال👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2159083685C95b0f1d609
لامصب با کامنت پژمان دوساعته زمین گیر شدم دارم فرشو گاز میگیرم😂😂😂☝️
هدایت شده از سخنان بزرگان
.
دختری که آبرو و جانش در خطره حاضر میشه با پنج سکه بهار آزادی به عقد مردی در بیاد که او را ندیده 😱
https://eitaa.com/joinchat/1335361580Cc57190d80f
رمانی جذاب و آموزنده مخصوصا برای دختران جوان 💖 حتما بخونید👌
#تکهایازکربلا
توی دربار یزید غلغله ای بود. اسیران را به تازگی از کربلا به شام آورده بودند. زن ها و بچه های کسانی که جلو خلیفه به پا خاسته بودند، حالا بی دفاع روبه روی یزید ایستاده بودند. چادرهای خاکی و لباس های پاره آنها با خون های خشکیده روی شان و چشمان غمگین و پر از اشک آنها، اصلاً سازگار نبود با شکوه و جلال قصر یزید و لباس های گران قیمت او و بزرگان قریش که در قصر حضور داشتند. من هم بین کسانی بودم که به قصر دعوت شده بودم.
داشتم اسیرها را نگاه می کردم که چشمم افتاد به دختری زیبا که کنار زنی با چادری خاکی ایستاده بود. لباس های دختر پر از خاک بود و روسری پاره ای به سرداشت که مدام آن را روی سرش جابه جا می کرد تا موهایش را زیر آن بپوشاند. قیافه دختر غمگین بود و چشمانش نمناک. غم، زیبایی چشم های سیاهش را چندبرابر کرده بود. دختر وقتی دید نگاهش می کنم، خودش را پشت زن پنهان کرد. نباید وقت را تلف می کردم. بلند شدم و اجازه صحبت خواستم. یزید اجازه داد. با اشاره به دختر گفتم: ای امیرمؤمنان، این دخترک را به من ببخش.
همه نگاه ها به سمتی که اشاره کرده بودم، برگشت؛ نگاه یزید هم. دختر برخودش لرزید و بیشتر پشت چادر زن، پنهان شد. یزید لبخند زد و جام شرابش را به لب نزدیک کرد. زنی که کنار دخترک ایستاده بود و بعد فهمیدم زینب دختر علی است، رو به من با اخم هایی درهم و لحنی پرخاش گرانه گفت: به خدا سوگند! اگر بمیری، نه تو و نه یزید چنین گستاخی ای نمی توانید بکنید.
لبخند از روی لب های یزید پاک شد و با عصبانیت رو به زن گفت: به خدا قسم! می توانم و اگر بخواهم این کار را می کنم.
زینب گفت: به خدا سوگند! نمی توانی؛ چون خدا تو را به این کار قدرت نداده، مگر اینکه از دین ما بیرون بروی و دین دیگری بگیری.
یزید جام شرابش را گوشه ای پرت کرد و با پرخاش گفت: توی صورت من این حرف را می زنی؟ پدر و برادرانت از دین ما بیرون رفتند.
زینب گفت: تو و جد و پدرت اگر مسلمان باشید، به دین جد و پدر و برادر من هدایت یافتید.
یزید که از خشم می لرزید فریاد زد: دروغ گفتی دشمن خدا.
زینب گفت: الان تو امیری، به ستم دشنام می دهی و به قدرت زور می گویی.
یزید که دید همه بزرگان قریش دارند او را نگاه می کنند، خجالت کشید و ساکت شد، ولی صورتش از خشم می لرزید و مشت هایش گره کرده اش را روی زانویش فشار می داد. با خودم گفتم اگر چیزی نگویم، تقاضایم میان حرف های آنها گم و فراموش می شود. دوباره رو به یزید خواسته ام را تکرار کردم.
یزید فریاد زد: گم شو! خدا تو را مرگ دهد و از روی زمین بردارد.
چند نفر از بزرگان نگاهم کردند و نیشخند زدند. سرم را پایین انداختم و به طرف در رفتم.
منبع: کتاب آه، بازخوانی مقتل امام حسین علیه السلام، ویرایش: یاسین حجازی.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گسترده امید
🙋♀گیسو بهم بریز وجهانی ز هم بپاش💫💛
♨️🔥بزرگترین فروشگاه اینترنتی در زمینه
اکسسوری.
https://eitaa.com/joinchat/3496935558C982fa70a3d
💃این کارا برای بانو های خوش سلیقه ست
تمام محصولات #رنگثابتن😍🙀
عیدانه هم داریم.🤩🤩
هدایت شده از سخنان بزرگان
❌😱❌
باردار بودم و ویار شدید امانم رو بریده بود، جوری که از شوهرم بدم میومد ..
داشتم به اتاقم میرفتم که از حیاط پشتی عمارت صدایی شنیدم و رفتم اونجا، ای وای من شوهرم رو در کنار خدمتکار عمارت دیدم که ...😳❌👇
https://eitaa.com/joinchat/1811742879Cd079f4eac9
این سرگذشت واقعیتست👆
علت اینکه دنیا در حال حاضر به چنین وضع اسفناکی افتاده این است که همه کارشان را نیمه کاره انجام میدهند؛
افکارشان را نیمه کاره بیان میکنند و گناهکار بودن یا پرهیزگار بودنشان هم نیمه کاره است.
ای بابا، تا آخر برو و محکم بکوب و نترس، موفق خواهی شد.
خداوند از نیمه شیطان بسیار بیش از شیطان تمام عیار نفرت دارد.
- ازکتابِ : زوربای یونانی🌾
- نیکوس کازانتزاکیس
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گسترده امید
واکنش پسر اصفهانی تو روز عروسی مجدد مادرش😭👇
https://eitaa.com/joinchat/3499229236C81b3194ad8
اشک آدم در میاد از حرفهای این بچه👆
هدایت شده از سخنان بزرگان
متاهل ها روی دکمه قرمز کلیک کنید
🔲🔲⬜️🔲🔲
🔲🔲⬜️🔲🔲
⬜️⬜️🔴⬜️⬜️
🔲🔲⬜️🔲🔲
🔲🔲⬜️🔲🔲
مجردها روی دکمه آبی کلیک کنید
🔳🔳⬜️🔳🔳
🔳🔳⬜️🔳🔳
⬜️⬜️🔵⬜️⬜️
🔳🔳⬜️🔳🔳
🔳🔳⬜️🔳🔳
5 دقیقه دیگه پاک میکنم☝️☝️
زیر ۱۸سال کلیک نکنه خوبیت نداره🙈
هدایت شده از سخنان بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگه با بوتاکس و ژل خداحافظی کنید❌💉
فقط با یک روش گیاهی از شر چروک ها راحت شوید
جهت اطلاعات بیشتر لینک زیر را لمس کنید 👇
https://b2n.ir/tl97
https://b2n.ir/tl97
https://b2n.ir/tl97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹تابستان رو به پایانست🌹🍃
████████▒ 99%
شمارش معکوس 🌸🍃
برای یک فصل نو و یک شروع دوباره…🌸🍃
هر جای ایران که هستید 🇮🇷
✨از صمیم قلبم🙏❤
بهترین پاییز را 🍁🍃
براتون آرزو مندم …🌸🙏🌸
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸🔆لوازم آرایشی و بهداشتی باکیفیت و زیر قیمت بازار و کانالها بصورت تک و عمده😍
🌸تنوع بسیاربالا👌
🌸بروزترین برندهای دنیا💫
🌸ارزانتر از همه جا✨
🌸ارسال به سراسر کشور
🌸همکاری آرایشی اورک❤️👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1694564540Ca55bb3782c
https://eitaa.com/joinchat/1694564540Ca55bb3782c
💝فروشگاهی که دخترا عاشقش میشن
ازتخفیفات ما غافل نشید😍🛍✨
هدایت شده از سخنان بزرگان
⛔️#کانال_مخصوص_بانوان🥰
💄لوازم آرایشی بهداشتی #اورجینال🥇
✅ فروش بهترین برندهای روز دنیا
✅ 💯در💯 ارزانتر از قیمت بازار
🔮پيشنهاد اصلی به خانمها👇
https://eitaa.com/joinchat/1694564540Ca55bb3782c
🚨سفارش به صورت تک و عمده😍👆👆
در کتاب « در محضر لاهوتیان » به نقل از مرحوم کاشانی آمده است:
« جوانی مرتباً به سراغ من میآمد و از بی سر و سامانی زندگیِ خود شِكوِه داشت و من آنچه به نظرم میرسید از او دریغ نمیكردم ولی گره از كار او گشوده نمیشد!
شبی از من دعوت شد تا در مراسم میلاد مبارك حضرت علی ( علیه السلام ) شركت كنم. من به آن جوان گفتم كه امشب،شب برات است با من همراه باش تا ببینم چه می شود؟!
مجلس بسیار باشكوهی بود و از طبقات مختلف در آن شركت كرده بودند. مداحان یكی پس از دیگری مدیحه سرایی میكردند و میرفتند. ساعتی از شروع مجلس گذشته بود كه شیخ جعفر مجتهدی آمدند و در كنار من نشستند.
آن جوان از احترام من به ایشان دریافت كه او باید مرد صاحب نَفَسی باشد، لذا مرتباً از من میخواست كه مشكل او را با آقای مجتهدی در میان بگذارم تا بلكه فرجی شود.
آن جوان را به ایشان معرفی كردم و گفتم: مدتی است كه با گرفتاری ها دست و پنجه نرم میكند، ولی از پس آنها برنمیآید! امشب، شب عزیزی است. اگر در حق او لطفی كنید ممنون خواهم شد.
آقای مجتهدی نگاه نافذ خود را به صورت او دوختند و پس از چند لحظه درنگ به او فرمودند: شما باید رضایت پدر خود را جلب كنید! جوان گفت: پدرم، دو سال است كه مُرده است!
گفتند: گرفتاری شما هم از دو سال پیش شروع شده است. مگر فراموش كردهای كه در آن روز آخر در میان شما چه گذشته است؟! شما در ساعات آخرین عمر پدرتان به سختی او را رنجاندید و پدر خود را در آن ساعات بحرانی به حالت قهر تنها گذاشتید!
جوان در حالی كه عرق شرم بر سر و رویش نشسته بود رو به من كرد و گفت: آقا درست میگویند، نبایستی او را تنها میگذاشتم. آخر من تنها پسر او بودم، چه اشتباه بزرگی مرتكب شدم. آقای مجتهدی دقایقی بعد، دستوری به آن جوان دادند و از ما خداحافظی كردند و رفتند.
آن جوان با به كار بستن دستور ایشان، در عرض یك ماه زندگیاش سر و سامان خوبی گرفت و هنوز هم با آرامش و در كمال راحتی زندگی میكند و دعا گوی آن مرد خداست. آن جوان چند شب بعد از آن ملاقات، پدرش را در خواب میبیند كه به او میگوید:
دیگر از تو ناراضی نیستم، تو با این كار خود مشكل بزرگی را از پیش پای من در عالم برزخ برداشتی! »
•✾📚 @Dastan 📚✾•