eitaa logo
کانال ماه تابان
1.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
11 فایل
انتشار رمان بدون اجازه از نویسنده حق الناس هست ایدی ادمین کانال. پیشنهاد و نظرات خود را بفرستید @Fatemeh6249
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم مکالمه ندا نیم ساعتی طول میکشد... همین که وارد اتاق میشود بلند میگویم: نیم ساعته با محمد بدبخت حرف میزنی؟ گوشیت نسوخت؟کر نشدی؟ میخندد و میگوید: از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر.... صدایش را صاف میکند و ادامه میدهد:دو دیقه نفس بکش تا بهت بگم _خب بگووو باز شیطنتش گل کرده:اگه نخوام بگم چی؟؟ گوشی را از دستش میکشم،یا بگو یا پیاماتو میخونم... سریع میگوید:باشه باشه الان میگم زهرا زنگ زد گفت دوسه تا مصاحبه انجام داده صوت میفرسته ما خودمون پیدا کنیم.... _عهه،چه عجب یبارم زهرا خیرش به ما رسید هردو بلند میخندیم... _بیا حالا تو بخون من تایپ کنم ❣❣❣❣❣❣❣ بسم رب الشهدا اواخر دی ماه سال ۱۳۷۸بود شهید بابایی زاده و عده ای از دوستانش در پایگاه حضور داشتن که خبر میدن پیکر شهید غلامعباس شیرزای بعد از ۱۵سال توسط گروه تفحص پیداشده است و قرار است در شهر تشیع شود مجتبی و دوستانش برای مقدمات مراسم به معراج میروند افتخار تشیع و ....این شهیدنصیب مجتبی میشود دقیقا ۱۳سال بعد مجتبی بابایی زاده کنار این شهید به خاک سپرده میشوند .... ..... 🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال است نام نویسنده :بانوی مینودری آیدی نویسنده : @Kaniz_hazrat_abas72 💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚 https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA @zoje_beheshti
✍شب عملیات قبل اینکه به خط بزنیم آمدو گفت:《من خودم باید همراه نیرو ها برم.》خیلی موافق نبودم.گفتم:《جانشینت روبفرست. 》اصرار کردو گفت:《نه باید خودم برم.》رمز عملیات که اعلام شد همراه نیرو ها زد به خط. دشمن آتش شدیدی می ریخت.گردان سلیمانی خط اول را شکستند دوباره راه افتادند سمت خط دوم. چیزی نگذشته بود که خبر رسید فرمانده گردان شهید شده.چندنفر را فرستادم و گفتم هرجور شده بیاورند عقب. توی اورژانس سوسنگرد دیدمش.بیهوش بود.تیرست راستش را آش ولاش کرده بودن بود به استخوان.ترکش هم خورده بود به سینه اش.خونریزی داشت.گفتم آمبولانس بیایدو بفرستندش اهواز. بیست روز بعد عملیات قاسم را در قرارگاه دیدم.از اهواز برده بودندش تهران وانجا جراحت دستش را ترمیم کرده بودند.هنوز خوب نشده بود وبا دست آویزان به گردن برگشته بود منطقه.معطل نکردم وهمانجا اورا به آقا محسن رضایی معرفی کردم.گفتم:《این آقای سلیمانی هم شجاعه هم مقتدر.از پس اداره یک تیپ نیرو به راحتی بر میاد. 》آقا محسن هم حکم فرماندهی تیپ ثارالله علیه السلام را برایش نوشت. 📚راوی سردار مرتضی قربانی 📚 @Dastan 📚
💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅💠 🔅💠🔅💠🔅💠🔅 درباره ذکر مجتهد حكيم، مرحوم آقاى حاج ميرزا على هسته‌اى اصفهانى يكى از وعّاظ معروف بود. او كتاب را تدريس مى‌كرد. من كم‌تر از ۲۰ سال داشتم كه گاهى در تهران، مسجد حاج سيد عزيزالله پاى منبر ايشان مى‌رفتم. 🍃يك روز همين سؤال را از ايشان پرسيدم كه اهل‌بيت (عليهم السلام) چه نيازى به طلب رحمت ما دارند، با اين‌كه خودشان از هر نوع رحمتى برخوردارند. 🍃 ايشان ديد كه من جوان هستم و هنوز پايه علمى زيادى ندارم، ابتدا مرا تشويق كرد و سپس مطابق فهم من گفت: 🍃«باغبانى براى ارباب خود مشغول باغبانى است و گل‌هايى مى‌پروراند كه بذر و آب و كود و زمين، همه و همه مال ارباب است و خود نيز ملك و مال ارباب مى‌باشد، ولى وقتى گل‌ها بزرگ شده و منظره زيبا و فضايى معطّر بوجود آوردند و ارباب براى ديدن آن منظره وارد باغ گرديد، آن باغبان دسته‌اى از گل‌ها را چيده و با ادب به حضور او تقديم كرده و خوش‌آمد مى‌گويد و پاداش مى‌گيرد. 🍃 اين يك نوع ادب است وگرنه خود باغبان و همه گل‌ها متعلّق به ارباب هستند. 🍃پس ما نيز با صلوات، گلى را از باغ آن‌ها چيده و به خودشان اهدا مى‌كنيم ⚜با ما همراه باشید⚜ http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722 ❤️لطفا برای دوستانتان انتشار دهید❤️
یادم می آید در چند مرحله از اعزام به همراه نیروهای بسیجی گیلان و مازندران در اعزام نیروی رامسر که معروف به پادگان شهید برکتی بود اسکان موقتی پیدا میکردیم ؛ در همانجا لباس های نظامی و پوتین را تحویلمان می دادند . شماره پوتین ها غالبا ۴۰،۴۱،۴۲ بود که هیچ کدام اندازه پای نبود. او همیشه به دنبال کفش هایی بود با شماره بالا...ما هم اگر که کفش هایی کوچکتر از سایز گیرمان می آمد به شوخی و مزاح و تنوع نزد اسماعیل می بردیم تا تبرکی بشود ؛ بپوشد و مدتی با آن راه برود تا جا باز کند و سایزش مناسب پایمان بشود و او هم باکمال میل میپوشید چند قدمی راه میرفت کمی هم مسخره بازی در میآورد؛ گاهی به شوخی پوتین هایش را به ناوهای مستقر در خلیج فارس تشبیه می کردیم و می خندیدیم و چه لذتی داشت شوخی های این چنینی که هیچ گاه باعث تکدر خاطر نمیشد. 🖊راوی " حاج کمیل مطیع دوست " •✾📚 @Dastan 📚✾•
یادم می آید در چند مرحله از اعزام به همراه نیروهای بسیجی گیلان و مازندران در اعزام نیروی رامسر که معروف به پادگان شهید برکتی بود اسکان موقتی پیدا میکردیم ؛ در همانجا لباس های نظامی و پوتین را تحویلمان می دادند . شماره پوتین ها غالبا ۴۰،۴۱،۴۲ بود که هیچ کدام اندازه پای نبود. او همیشه به دنبال کفش هایی بود با شماره بالا...ما هم اگر که کفش هایی کوچکتر از سایز گیرمان می آمد به شوخی و مزاح و تنوع نزد اسماعیل می بردیم تا تبرکی بشود ؛ بپوشد و مدتی با آن راه برود تا جا باز کند و سایزش مناسب پایمان بشود و او هم باکمال میل میپوشید چند قدمی راه میرفت کمی هم مسخره بازی در میآورد؛ گاهی به شوخی پوتین هایش را به ناوهای مستقر در خلیج فارس تشبیه می کردیم و می خندیدیم و چه لذتی داشت شوخی های این چنینی که هیچ گاه باعث تکدر خاطر نمیشد. 🖊راوی " حاج کمیل مطیع دوست " •✾📚 @Dastan 📚✾•
فوق العاده 😂😂😂😂 🙄🙄 در یڪی از دانشگاه ها پیرامون سخنرانی میڪردم ناگهان دختری جوان از وسط جمعیت فریاد زد حاجاقااااااااااااااااا چرا شما حجاب را ساختید؟!!!! گفتم : حجاب ، بافتهء ذهن ما نیست حجاب را ما نساختیم بلکه در کتاب خدا یافتیم گفت : حجاب اصلا مهم نیست چون ظاهر مهم نیست دل پاڪ باشه کافیه گفتم : آخه چرا یه حرفی میزنی ڪه خودت هم قبول نداری؟!!!! گفت : دارم گفتم : نداری گفت : دارم گفتم : ثابت میڪنم ڪه این حرفی ڪه گفتی خودت قبول نداری گفت : ثابت ڪن گفتم : ازدواج ڪردی گفت : نه گفتم : خدایا این خانم ازدواج نڪرده و اعتقاد داره ظاهر مهم نیست دل پاڪ باشه پس یه شوهر زشت زشت زشت قسمتش بفرما فریاد زد : خدا نڪنه گفتم : دلش پاڪه 🙄 گفت : اشتباه ڪردم حاجاقاااااااا😢😭😂😂😂😂 چـــــــون رفتـــــارت میشـــــــود حلال😊 •✾📚 @Dastan 📚✾•
‌ 🌼🔹 خانم می‌گفتند که چون بچه‌ها، شب‌ها خیلی گریه می‌کردند و تا صبح بیدار می‌ماندند، امام شبها را تقسیم کرده بودند، یعنی مثلاً دو ساعت خودشان از بچه نگهداری می‌کردند و خانم می‌خوابیدند و دو ساعت خودشان می‌خوابیدند و خانم بچه ها را نگه می‌داشتند. فرزندان امام هم تعریف می‌کنند که آقا با آن‌ها بازی می‌کردند، یعنی بعد از تمام شدن درس، ساعتی را به بازی با بچه‌ها اختصاص می‌دادند تا کمک خانم در تربیت بچه‌ها باشند. به نقل از خانم فاطمه طباطبایی (عروس امام) 📚کتاب زندگی به سبک روح الله. صفحه ۲۹ 🌼🔹 •✾📚 @Dastan 📚✾•