eitaa logo
هوای حوا
207 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
253 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌿🌺🌿🌺 بین این همه شلوغی زندگی بین این همه دلواپسی بین این همه نگرانی و بین این همه روزمرگی... یادت نره خدا هست! @bahejab_com 🌹
#نکته_های_ناب🌺 #رهبرانه🌹 🌺 نظر رهبر انقلاب درباره سن مناسب ازدواج 🌸 رهبر انقلاب: پیامبر اکرم اصرار داشتند دخترها و پسرها زود ازدواج کنند البته با میل و اختیار خودشان. ✅ ما هم باید در جامعه‌ی خودمان این را رواج دهیم. ✅ جوانها وقتی از دوران جوانی خارج نشده‌اند، در همان حال گرمی و شور و شوق، باید ازدواج کنند. ❌ این بر خلاف تلقی خیلی از افراد است که خیال می‌کنند ازدواجهای دوران جوانی، ازدواجهای ماندگار نیست! 🌼 اگر درست صورت بگیرد، ازدواجهای بسیار ماندگار و خوبی هم خواهد بود. ۷۹/۱۲/۲۳ @bahejab_com🌹
🌻 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در وصف دختران فرمودند: آنها مایه انس می باشند @bahejab_com🌹
صفحه اینستاگرام Caricators این تصویر رو گذاشته و نوشته در ده‌سال اخیر به ظاهر زنان بیشتر از تفکرشان توجه شده! @bahejab_com🌹
#ساعت_هشت_عاشقی ☀️ کسی که روی تو دیدست حال من داند که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند @bahejab_com 🌹
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 #رمان #تو_را_بهانه_میکنم 📚 #الهام_تیموری ✍ #قسمت_شصتم...👇 @bahejab_com 🌹
هوای حوا
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 #رمان #تو_را_بهانه_میکنم 📚 #الهام_تیموری ✍ #قسمت_شصتم...👇 @bahejab_com 🌹
📚📍📚📍📚📍📚 📚 📍 دولا شدم و با دست لرزان چادرم را برداشتم. گیج شده بودم، پریسا چه کسی بود که از مهم ترین رازِ من هم باخبر بود؟! نشست روی صندلی و براندازم کرد. همه چیز عجیب بود!! نباید چیزی می پرسیدم؟ فقط او حق داشت دست بگذارد روی بزرگترین نقطه ضعف من؟ قیافه ی حق به جانبی گرفتم و با صدایی آهسته پرسیدم: _شما عادت دارین در مورد آدم هایی که نمی شناسین، یهو قصاوت کنید؟ خندید و گفت: _اگر نمی شناختم چطوری رفتم سر اصل مطلب؟ چادر را انداختم روی سرم... راست می گفت! بیشتر ترسیدم اما نباید خودم را می باختم. معلوم نبود دارد چه اتفاقی می افتد؟ گفتم: _بهرحال... من نمی دونم شما چه شناختی از من و خانوادم و پدرم دارین! اما درست نیست هرچی که حدس بزنید رو رک بگین. تهمت بزنید! اونم اینجوری _اولا که رک حرف زدن خیلی هم بد نیست! حداقلش اینه که آدم بلاتکلیف نمی مونه. دوما؛ چه تهمتی؟ یعنی می خوای بگی بهش فکر نمی کنی؟ _من... من... منظورتون رو نمی فهمم _باشه! اصلا فراموشش کن؛ همینجوری گفتم. منظوری نداشتم قبل از اینکه از کنارم رد بشود گفتم: _منظورتون از اون سوالِ عجیب! شک نداشتم گونه هایم گل انداخته و حتی صدایم مثل خودم دچار لرزش شده بود. نباید خودم‌ را لو می دادم. خدایا! کمکم کن... این دیگر چه طرز امتحان کردن بود؟ از زیر چادر چنگ زده بودم به مانتویم تا عرق کف دستم خشک شود! صدای شریفه از توی حیاط بلند شده بود. پریسا با نگاهی به پنجره گفت: _من ضیاالدین رو خوب می شناسم. خوب تر از کف دستم... دیروز و امروز نیست که باهاش هم کلام یا آشنا شده باشم. نه... من حتی از خصوصی ترین حس و حالش هم اطلاع دارم. راستی تو چی؟ اصلا بجز یه اسم و فامیلی چیزی ازش می دونی؟ بگذریم... انگار دوستت حسابی کلافه شده. اگه بعدا همدیگه رو دیدیم بیشتر صحبت می کنیم. به دستی که برای خداحافظی دراز شده بود نگاه می کردم. کاش شریفه لال می شد و انقدر پشت سرهم سرمه سرمه نمی کرد! یعنی با این همه درماندگی و گیجی باید می رفتم؟ خیلی سرد و سنگین دست دادم و بدون کلامی راه افتادم. کنار در ایستاد و همانطور که من کفش هایم را می پوشیدم گفت: _اگه دلت می خواد منو بیشتر ببینی و از سید بیشتر بشنوی بیا همینجا. من هر روز حوالی ظهر هستم... داشتم می مردم! واقعا داشتم می مردم. بزرگترین ابهامِ کنج ذهنم را باید برطرف می کردم وگرنه دق مرگ می شدم. زبان باز کردم و گفتم: _می تونم بپرسم... که شما... شریفه مثل اجل معلق از پایین پله ها داد زد: _اَه! سرمه زیر پام علف سبز شد. دو ساعته منو اینجا کاشتی... خب دختر خوب بالا نشسته بودیم دیگه! ایش... توپ بچه ها پرت شد و افتاد روی سرش. شروع کرد نق زد به جانشان. پریسا انگار نگفته دردم را فهمیده بود که گفت: _می خوای بپرسی باهاش چه نسبتی دارم؟ نه؟ نگران نباش... من خواهرشم! خواهر هم شیر... رضاعی انگار آبی روی آتش ریخته باشند. دردی را دوا کرده باشند. خیالی را با دو کلمه راحت کرده باشند! مردم و دوباره زنده شدم. خواهرش بود... خواهر هم شیر سید. نفس عمیقی کشیدم و با زبان، لب خشک شده ام را تر کردم. کاش می توانستم لبخند کمرنگم را حذف کنم! اما خوشحال تر از این بودم که بتوانم... هزار فکر ناجور برای چند لحظه توی سرم‌ چرخ خورده بود. لعنت خدا به دل سیاه شیطان. گفتم: _میشه... میشه فردا ببینمتون؟ زشت نبود؟ نمی گفت چه دختر هولی؟ نمی گفت پس همه ی حدسیاتم درست بوده؟! سرش را به تایید تکان داد و خداحافظی کردم. غر زدن های ریز ریز شریفه را اصلا نمی فهمیدم. من حواسم پرت جای دیگری بود. او چه می دانست توی دلم چه می گذرد! روی صندلی اتوبوس که نشستم انگار کوه کنده بودم. خورد و خمیر بودم و به این فکر می کردم ای کاش هر چه زودتر فردا بشود! ... @bahejab_com 🌹
خورشید رسیده ست که با جوهر نورش نقشی ز خدا بر دل پاکت بنگارد @bahejab_com 🌹
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿 #فرزندان_روح_الله 🔴رهبرانقلاب: معجزه‌ی #انقلاب این است؛ که بعد از #چهل_سال شما می‌بینید جوان مؤمن مسلمان، که نه امام رحمه‌الله را دیده است، نه انقلاب را دیده است، نه دوران دفاع مقدّس را دیده است... امّا امروز با روحیه‌ی انقلابی، مثل همان جوانِ اوّلِ انقلاب، می‌رود وسط میدان و با علاقه، با احساس مسئولیّت، با شجاعت تمام در مقابل دشمن می‌ایستد. ا ۱۳۹۷/۰۹/۲۱ @bahejab_com🌹
#سپید_بخت 💍❤️ 💟اگر همسرت تصمیم گرفته تمامی مشکلاتش را بر طرف کند، دایماً نواقص و مشکلات پیشین را یاد آوری نکنید، گذشته رافراموش کنید وبه او در برطرف کردن مشکلات کمک کنید @bahejab_com🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 #چآدرانه❣ #فاطمیه🏴 بگو به شعله چه وقت دخیل بستن بود؟ هنوز چادر او کار با بشر دارد... @bahejab_com🌹
#ساعت_هشت_عاشقی ☀️ تا کِی ای جان اثرِ وصلِ تو نتوان دیدن که ندارد دلِ من طاقتِ هجران دیدن ... @bahejab_com 🌹